نوشته شده توسط : ali
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
کمتر آدمی ممکن است ادعا کند در زندگی اش طردشدن را تجربه نکرده است. گرچه احساس طردشدگی اجتناب ناپذیر است، اما باید توجه داشت که این احساس خیلی بیشتر و فراتر از یک آسیب هیجانی ساده است، بنابراین تجربه آن بسیار دردناک و رنج آور خواهدبود.
  «وقتی گفت باید از هم جدا شویم شوکه شدم. با خودم گفتم حتما شوخی می کند. دعوایمان که می شد گاهی خودم هم فکر طلاق به سرم می زد یا حتی این ور و آن ور می گفتم اما فقط حرفش را می زدم؛ هیچ وقت به فکر عملی کردنش نبودم. اوایل مخالفت کردم، التماس کردم که مرا ترک نکند. از او خواستم یک فرصت دیگر بدهد تا اوضاع را درست کنیم، اما مخالفت هایم فایده ای نداشت. بالاخره تسلیم شدم و جدا شدیم. حس بدی داشتم. همسرم مرا نخواسته بود، دوستم نداشت و رهایم کرده بود. فکر این که کجای کار من ایراد داشته، چرا همسرم ترکم کرد و حتی نخواست یک فرصت دیگر برای با هم بودنمان بدهد، مثل خوره، تار و پود وجودم را می خورد.»
 
کمتر آدمی ممکن است ادعا کند در زندگی اش طردشدن را تجربه نکرده است. گرچه احساس طردشدگی اجتناب ناپذیر است، اما باید توجه داشت که این احساس خیلی بیشتر و فراتر از یک آسیب هیجانی ساده است، بنابراین تجربه آن بسیار دردناک و رنج آور خواهدبود.
 
 
چرا طردشدن دردناک است؟
 
ریشه دردناک بودن طرد شدن به دوران باستان باز می گردد. در دوران باستان بقای انسان ها به ماندن در قبیله بستگی داشت. افرادی که قبایلشان آن ها را طرد می کردند، احتمال زنده بودنشان کم می شد؛ بنابراین در ضمیر ناخودآگاه همه ما طردشدن، تجربه دردناکی است. از سوی دیگر در دوران کودکی زنده بودن ما نیازمند پذیرفته شدن از طرف مادری است که از ما نگهداری کرده و اسباب آسایش ما را فراهم می کند. ما به تدریج یاد می گیریم که طردشدن از طرف مادر، نتایج ناخوشایندی برایمان به دنبال دارد و از آن فرار می کنیم.
 
موقعیت های مختلفی باعث می شوند که ما احساس طردشدن و عواقب ناخوشایند آن مانند احساس تنهایی، بی ارزشی، افسردگی، ناامنی  و پرخاشگری را تجربه کنیم. طرد شدن در روابط عاشقانه یکی از سخت ترین این موقعیت هاست. موقعیت وقتی سخت تر می شود که در تاریخچه زندگی ما ردپای طردشدن از جانب اعضای خانواده مان نیز وجود داشته باشد و این اولین باری نباشد که ما این حس را تجربه می کنیم.
 
همان طور که گفته شد طلاق یکی از موقعیت های سخت تجربه احساس طرد است. معمولا کسی که خواستار طلاق نیست، احساس طردشدگی بیشتری تجربه می کند، اما معنایش این نیست که طرف پیشنهاددهنده طلاق احساس طرد را تجربه نمی کند. توجه داشته باشید که برخی از افراد پیشنهاد طلاق را به امید مخالفت کردن طرف مقابل مطرح می کنند، بنابراین قبول پیشنهاد طلاق از سوی همسر نیز می تواند احساس طرد را برای طرف مقابل به دنبال داشته باشد. ضمن این که مطرح شدن پیشنهاد طلاق ممکن است به دلیل احساس طردی باشد که افراد در زندگی زناشویی خود تجربه کرده اند.
 
چه گونه با احساس طرد کنار بیاییم؟
 
معمولا بعد از تجربه احساس طرد، در خودمان فرو می رویم، گذشته را کند و کاو می کنیم تا بفهمیم چه اتفاقی افتاده است. در ادامه در مورد احساس طردشدگی و راهکارهای مدیریت آن بیشتر می گوییم.
 
1- احساس طرد شدن را بپذیرید
 
احساس طرد شدن بخشی از زندگی و قسمتی از فرآیند جدایی است. گرچه تجربه این احساس لذت بخش نیست، اما برای کنارآمدن با آن، قبل از هر چیز باید آن را بپذیریم و با درد ناشی از آن کنار بیاییم. یادتان باشد انکار این احساس کمکی به بهتر شدن حال و تغییر شرایط نمی کند.
 
 
2- دست و پا نزنید
 
هنگامی که طرد می شویم همان بخش هایی در مغزمان فعال می شوند که وقتی یک درد جسمانی را تجربه می کنیم. گریز از این درد جان کاه شاید بیشترین چیزی باشد که در هنگام تجربه آن می خواهیم، اما توجه داشته باشید که این احساس یک شبه به وجود نیامده و ریشه در تجربیات کودکی ما دارد. انتظار این که احساس طردشدگی به سرعت ناپدید گردد، غیرمنطقی است. ضمن این که طردشدن احساسی نیست که با حرف زدن و دلیل و منطق آوردن از بین برود، بنابراین برای آرام شدن و کنار آمدن با این احساس صبور باشید. دست و پا زدن برای پایان این احساس راه به جایی نمی برد.
 
3- خودتان را سرزنش نکنید
 
مرور گذشته برای شناخت اشتباه ها و بررسی فرایند رسیدن قطار زندگی تان به ایستگاه طلاق می تواند مفید باشد، البته اگر به وسواس ذهن شما تبدیل نشود؛ اما اگر هر لحظه از خود می پرسید «چه خطایی از من سر زد؟»؛ «چه گونه می توانستم مانع طلاق شوم؟» و سپس برای کمبودهایتان تاسف می خورید و به خود سرکوفت می زنید، مطمئن باشید که نتیجه ای عایدتان نمی شود.
 
یادتان باشد سرزنش کردن خودمان یا حمله به حس خودارزشمندی مان تنها باعث می شود آن درد هیجانی که احساس می کنیم شدیدتر شود و بهبود یافتن آن را برایمان سخت تر کند؛ بنابراین قبل از اینکه به سرعت خودتان را برای سرزنش کردن آماده کنید، به این نکته توجه کنید که شما هر کاری از دستتان بر می آمد انجام دادید. می توانید به سود و زیان این گونه اندیشیدن هم فکر کنید. آیا سرزنش خودتان و یادآوری مدام اشتباه هایتان حتی اگر درست باشد می تواند دردی از شما دوا کند یا بیشتر به دردهای شما اضافه می کند؟ معمولا همه ما به این نتیجه می رسیم که زیان سرزنش کردن خود از سودش بیشتر است.
 
4- شما تنها نیستید؛ همسرتان هم احساسات تلخ دارد
 
احساس طردشدگی و رنج ناشی از آن، وقتی بیشتر می شود که با خودتان فکر کنید در حالی که شما این همه رنج می کشید و طرد شده اید، همسرتان دارد زندگی اش را می کند و به اصطلاح برای خودش، خوش است. واقعیت این است که معمولا این طور نیست و طلاق برای همسرتان هم بدون درد و رنج تمام نمی شود. فقط گاهی افراد پس از جدایی با زدن ماسک بی تفاوتی یا خوشحالی ترجیح می دهند احساسات واقعی شان را از دیگران مخفی کنند. یادتان باشد همسرتان هم با طلاق به اندازه شما آسیب دیده است. البته گفتن این جمله راحت است، اما رسیدن به این احساس احتیاج به زمان طولانی و تمرین دارد.
 
 
5- با کسانی که دوستتان دارند، وقت بگذرانید
 
همه ما نیازمندیم احساس کنیم که دیگران دوستمان دارند. وقتی طرد می شویم این نیاز ناپایدار شده و درواقع درد دیگری به درد جدایی از فردی که دوستش داشته ایم، افزوده می شود. در این شرایط تنها نماندن و ارتباط با افرادی که وابستگی زیادی به آن ها داریم و آن ها نیز ارزش زیادی برای ما قائل هستند و ما را می پذیرند، درد هیجانی پس از طرد شدن را تسکین می دهد. درواقع یکی از راه های کنار آمدن با هر هیجان منفی از جمله احساس طردشدن استفاده از این گونه حمایت های اجتماعی است.
 
6- تعمیم دادن افراطی ممنوع
 
اگر همسرتان به هر دلیلی نخواسته زندگی اش را با شما ادامه دهد، به معنای آن نیست که شما دوست داشتنی و جذاب نیستید. بدترین تعبیر می تواند این باشد که شما جذابیت خود را برای همسر سابقتان از دست دادید، اما قرار نیست این تجربه با سایر افراد نیز تکرار شود و روابط آینده شما نیز به تجربه احساس طردشدگی منجر شود. قاطعانه تصمیم بگیرید و فکرهای نادرست و آزاردهنده را از خوددور کنید. این نکته را به خاطر داشته باشید که در هر طلاقی چندین و چند عامل با هم باعث جدایی می شوند و همسر شما نیز در رسیدن قطار زندگی تان به ایستگاه طلاق سهم بسزایی داشته است.
 
7- قبل از التیام زخم طرد، رابطه جدیدی را آغاز نکنید
 
گاهی آن قدر تجربه احساس طردشدگی برای شما غیرقابل تحمل است و یا آن قدر به احساس ارزشمندی شما صدمه می زند که تصمیم می گیرید با ورود به یک رابطه جدید، از احساس جذابیت و دوست داشتنی بودنتان مراقبت کنید و یا نسبت به وجود آن مطمئن شوید. توجه داشته باشید که وقتی هنوز زخم های نشای از تجربه احساس طردشدگی در شما التیام نیافته، نباید یک رابطه دیگر را آغاز کرده و ادامه دهید؛ به خاطر داشته باشید هرچه روابط نامناسب بیشتری را شروع کنید، بیشتر شکست می خورید و بیشتر طرد می شوید. کنار آمدن با احساس طرد وقتی تجربه طردشدگی زیادی نداریم، بسیار آسان تر است که در روابط مختلف طرد می شویم.

 
مطالب مرتبط


:: بازدید از این مطلب : 1800
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
پوست و موي خود را نو کنید تا پوست ومويي باطراوت و زيبا داشته باشيد. اگر مي‌خواهيد چهره‌اي متفاوت و زيبا داشته باشيد بايد با تغذيه مناسب پوست ومو را دوباره جوان و پرطراوت كنيد.

ما به شما محصولات خانگي را پيشنهاد مي‌كنيم كه خرج چنداني براي شما ندارد ولي مي‌تواند تا حد زيادي به پوست شما كمك كند .
 
رنگ پوست‌تان را روشن كنيد
 
 2 سفيده تخم‌مرغ را با آب يك ليموترش تازه مخلوط كنيد. سپس اين مخلوط را به خوبي بزنيد تا كاملا حالت كرمي شكل پيدا كند. قبل از اين‌كه شب به تخت‌خواب برويد، اين كرم را به صورت‌تان بماليد. زماني كه از اين كرم استفاده مي‌كنيد بايد حتما هنگام روز كرم ضدآفتاب بزنيد.
 
اولين قدم در زيباسازي پوست، برداشتن سلول‌هاي سطحي مرده از روي پوست است، بنابراين شايد بتوان گفت اگر مي‌خواهيد پوست‌تان دوباره طراوت از دست رفته خود را بازيابد، بايد از پوست لايه‌برداري كنيد تا به رشد سلول‌هاي جوان كمك كنيد و تا حدي نيز باعث كاهش چروك‌هاي شويد.

 
ابتدا صورت‌تان را با يك پاك‌كننده بدون چربي بشوييد و سپس با 2 انگشت‌ لايه‌بردار طبيعي را روي پوست ماساژ دهيد، بهتر است اطراف چشم و دهان از لايه‌بردار استفاده نكنيد.
 
لايه‌بردار قوي: اين لايه‌بردار را به كساني توصيه مي‌كنيم كه مي‌خواهند چروك‌هاي روي صورت‌شان را كاهش دهند، مقداري مساوي از آب‌ليمو را با آب جوشيده شده مخلوط كنيد و روي صورت بماليد، حدود 5 دقيقه صبر كنيد سپس صورت‌تان را بشوييد.
 
از آن‌جا كه اين لايه‌بردار بسيار قوي است بهتر است بعد از آن، از يك مرطوب‌كننده ملايم استفاده كنيد. بهتر است از اين لايه‌بردار هفته‌اي 3 ‌بار استفاده كنيد.بعد از 2 هفته مي‌توانيد ميزان آب‌ليمو نسبت به آب را دو برابر كنيد.
 
موها را جوان کنید
 
1- 4 سفيده تخم‌مرغ را به خوبي هم بزنيد تا كاملا كف كند، حالا اين سفيده زده شده را روي پوست سرتان ماساژ دهيد، سپس موها را آب بكشيد، مي‌توانيد مقدار كمي سركه سيب به آب اضافه كنيد.
 
2- 3 قاشق غذاخوري عسل را با 4 قاشق غذاخوري روغن و يك زرده تخم‌مرغ و مقداري ژل آلوورا مخلوط كنيد تا كاملا يك‌دست شود. سپس موها را با اين مخلوط آغشته كنيد و بعد موها را با يك حوله، حدود يك ساعت بپوشانيد، سپس مثل هميشه موهاي‌تان را آب بكشيد. مي‌توانيد براي نتيجه بهتر، موها را با مخلوط آب و رزماري آب بكشيد (براي تهيه آب رزماري مقداري برگ‌هاي رزماري را درون يك ظرف آب بجوشانيد سپس از اين آب به عنوان آب رزماري استفاده كنيد.)
 
3- در يك كاسه 2 عدد تخم‌مرغ را با مقداري مايونز مخلوط سپس موها را به آن  آغشته كنيد و با يك كلاه پلاستيكي موها را بپوشانيد، حدود 20 دقيقه بعد موها را آبكشي كنيد.
 
کرم مرطوب کننده بسازید
 
فعالیت و کار در منزل یکی از عواملی است که با خشکی پوست همراه است.  با ما همراه باشید تا با کمک این نسخه‌های طبیعی پوست‌تان را دوباره نرم و لطیف کنید.
 
1- شما مي‌توانيد از عطاري گل اسطوخودوس و بابونه بخريد. 2 قاشق غذاخوري گل اسطوخودوس را با 2 قاشق غذاخوري گل بابونه، 2 قاشق غذاخوري روغن بادام شيرين و 300 گرم وازلين مخلوط كنيد. سپس اين مخلوط را در يك ظرف شيشه‌اي دردار بريزيد و به صورت وارونه در يك ظرف آب داغ بگذاريد اين آب را حدود يك ساعت حرارت ملايم بدهيد (مطمئن باشيد كه آب وارد شيشه نشود) بهتر است هر 10 دقيقه يك‌بار شيشه را بيرون بياوريد هم بزنيد يا تكان دهيد. سپس شيشه را از آب بيرون بياوريد و اجازه دهيد تا خنك شود و حالت ژل مانند پيدا كند.
 
2- اگر به‌دليل شست‌و‌شوي مكرر دست‌هاي‌تان بسيار خشك شده است، يك سيب‌زميني را بپزيد، پوست آن را بگيريد سپس آن را بكوبيد تا پوره شود. اين پوره را با يك تا 2 قاشق غذاخوري روغن زيتون 2 قاشق غذاخوري شير و 2 قاشق غذاخوري عسل مخلوط كنيد تا كاملا حالت كرمي شكل پيدا كند. هفته‌اي 2 تا 3 بار از آن استفاده كنيد.
 
مطمئن بخندید
 
سفيدي دندان‌ها به شدت در زيبايي شما موثر است، بد نيست با راه‌حل‌هايي طبيعي‌، دندان‌هاي‌تان را سفيد كنيد تا با خيال راحت  بخنديد.
 
 
1- يك قاشق چاي‌خوري نمك را با يك قاشق چاي‌خوري آب‌ليمو تازه مخلوط كنيد و روي دندان‌ها بماليد.
 
2- سركه سيب را در دهان، بگردانيد به‌طوري كه سركه، كاملا به تمام قسمت‌هاي دندان‌ها برسد. دندان‌ها را آب بكشيد.
 
3- 3 قاشق چاي‌خوري جوش‌شيرين را با يك قاشق چاي‌خوري نمك مخلوط كنيد سپس دندان‌ها را با اين پودر مسواك بزنيد.
 
در سفر چگونه مراقب پوست‌تان باشيد
 
ما در اينجا فهرستي از مواد طبيعي مفيد براي پوست را براي شما شرح مي‌دهيم تا با توجه به آنچه در دسترس داريد در طول سفر نيز پوست خود را تغذيه كنيد.
 
گوجه‌فرنگي:‌ اگر منافذ پوستي مسدود شوند احتمال بروز آنكه زياد مي‌شود. گوجه منافذ پوستي را باز مي‌كند.
 
سركه: اگر روي پوست، جوش وجود دارد و به‌طوركلي پوست شما ملتهب و خارش‌دار است اين ماده پوست را نرم مي‌كند و مي‌تواند براي آفتاب سوختگي نيز موثر باشد.
 
ماست: پوست را نرم و آبرساني مي‌كند. مي‌توان از آن به عنوان يك پاك‌كننده و روشن‌كننده پوست استفاده كرد.
 
ژل آلوورا: درماني براي انواع سوختگي‌هاست.
 
آووكادو: منبع خوبي از ويتامين E و روغن‌هاي طبيعي است و مي‌توان از آن به عنوان مرطوب‌كننده طبيعي استفاده كرد.
 
آب يا شير نارگيل:‌ براي صاف كردن پوست مفيد است.
 
خيار: براي از بين بردن كبودي‌ها و چروك‌ها زيرچشم مفيد است، همچنين درماني براي چشم‌هاست.
 
تخم‌مرغ: سفت‌كننده پوست است، بهتر است پوست‌هاي نرمال و چرب از سفيده تخم‌مرغ استفاده كنند و پوست‌هاي خشك از زرده تخم‌مرغ.
 
عسل: يك سفت‌كننده پوست كه مي‌تواند انعطاف‌پذيري پوست شل شده را افزايش دهد و تاحدي چروك‌ها را كم‌رنگ و منافذ پوستي را كوچك كند و به عنوان يك مرطوب‌كننده طبيعي به كار مي‌رود.
 
از آلوورا کمک بگیرید
 
اگر در ماه‌هاي اخير گذرتان به عطاری‌ها  افتاده باشد، يك برگ سبز بزرگ را ديده‌ايد كه به گفته متخصصان پوست و مو هم پاي داروها مي‌تواند نقش موثري در تقويت و بهبود پوست داشته باشد. اخيرا متخصصان به تاثير اين گياه در درمان معضلات مو مانند شوره سر پي برده‌اند.  
 
آلوورا داراي آنزيم‌هايي است كه توليد و رشد موهاي جديد را تحريك مي‌كنند. اين آنزيم‌ها سرعت جريان خون را در عروق زير پوست افزايش مي‌دهند و سبب افزايش تغذيه فوليكول‌هاي مو مي‌شوند. براساس يافته‌هاي تازه، آلوورا به‌عنوان يك ماده شگفت‌انگيز و معجزه‌گر در جهت افزايش و رشد موها شناخته شده است. همچنين به‌علت خواص ضدباكتري و قارچي كه دارد، مانع از توليد شوره سر مي‌شود.
 
آلوورا با رساندن اكسيژن بيشتر به سلول‌هاي پوست، سبب ترميم بافت پوست شده و پوست‌هايي كه در اثر تابش آفتاب دچار سوختگي شده‌اند را نرم مي‌كند. برخي از متخصصان پوست ومو همچنين معتقدند كه آلوورا سلول‌هاي پوستي مرده را از بين مي‌برد و سلول‌هاي جوان جايگزين شده بنابراين پوست را تازه و درخشان مي‌سازد. تاثير اين گياه به حدي است كه حتي در پيشگيري از بروز بيماري‌هاي پوستي نيز موثر است.
 
خوراکی‌هایی که حال صورتتان را خوب می‌کنند
 
شير: يك ماده خوب براي تغذيه پوست است.
 
 انواع آجيل: به عنوان اسكراب براي كم‌رنگ كردن و از بين بردن چروك‌ها، منافذ پوستي و جو‌ش‌هاي سرسياه به كار مي‌رود.
 
جو: براي نرم و صاف كردن پوست مفيد است و رنگ چهره را روشن مي‌كند.
 
انواع مركبات و آناناس: يك سفت‌كننده طبيعي پوست كه رنگ چهره را روشن و پوست را نرم مي‌كند.

مطالب مرتبط


:: بازدید از این مطلب : 1828
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
امروزه در عصری که ارتباطات و شبکه های اجتماعی رونق یافته است، مطابق با آن خیانت نیز رواج پیدا کرده است تا جایی که زن و شوهر هر کدام برای خود دوست پسر و دوست دختر دارند و زندگی خود را با این کارها به تباهی کشیده اند.
  امروزه در عصری که ارتباطات و شبکه های اجتماعی رونق یافته است، مطابق با آن خیانت نیز رواج پیدا کرده است تا جایی که زن و شوهر هر کدام برای خود دوست پسر و دوست دختر دارند و زندگی خود را با این کارها به تباهی کشیده اند. امروز درباره خیانت در خانواده ها بحث می کنیم که همسران به زندگی خود پایبند نیستند.
 
در جهان کنونی برقراری ارتباطات معقول و مشروع ضرورت داشته و از لوازم لاینفک زندگی اجتماعی است، اما آنچه می تواند به این مشروعیت لطمه بزند. روابط بی ضابطه ای است که می تواند پایه های روابط اجتماعی را سست کند زیرا چنین روابطی ضربه جبران ناپذیری بر عفت عمومی و زندگی شخصی و دینی انسان وارد می کند. بی بند و باری در معاشرت ها باعث گسستگی و اختلاف در نظام خانواده ها و تضعیف مبانی دینی و مذهبی می شود.
 
این در حالی است که شایع ترین افت آزادی بی حد و حصر روابط میان دختر و پسر به وجود آمدن عشق و عاشقی های گاه خطرناک است که هم اکنون برخی خانواده ها در ایران با عوارض آن روبرو هستند حتی با پیشروی این معضل در بین متأهلان زندگی مشترک بسیاری از زوج ها نیز در معرض آسیب قرار گرفته به طوری که با آمار روز افزون ایجاد روابط پنهانی زوجین روبرو هستیم.
 
 
و در پایان بیان کردیم که «خیانت» زیان آورترین عمل در یک ارتباط است که نه تنها منجر به صدمه های غیرقابل جبران به طرفین می شود بلکه اعتماد و اطمینان کسی که مورد خیانت قرار گرفته شده را نیز نسبت به افراد دیگر از بین خواهد برد. در این نوشتار سعی داریم خیانت را از نظر مباحث روانشناختی مورد بررسی قرار دهیم تا به زوایای روانی خیانت همسران نیز پرداخته باشیم.
 
از قدیم تاکنون مردم بر این باورند که مردها در روابط با جنس مخالف از تعهد کمتری برخوردارند در حالی که طبق تحقیقات جدید زنان نیز نسبت به مردها می توانند دست به خیانت زده و در روابط خود پایبند نباشند.
 
مردها در عین تعهد به همسر خود در مجذوب شدن چه از نظر عاطفی یا جنسی با نفر دیگر، تعهد خود را زیر پا می گذارند. در مقابل، زن ها تا زمانی که از طرف مرد خود کاملا از هر نظر تامین شوند بر تعهد خود پایبند می مانند اما به محض ایجاد و ادامه خللی در درک و تأمین عواطف و نیازهای خود مانند مالی، معیشتی و ... از جانب مرد و شروع مشکلات بین آن دو، زن نیز به سوی خیانت و بیراهه کشیده می شود.
 
از نظر آنان اگر مردها یاد بگیرند نسبت به همسر خود در موارد ذکر شده پایبند باشند دلیلی ندارد که زن دست به خیانت بزند. از دیدگاه روانشناختی، تصور زن ها همیشه این بوده که در صورت خیانت و ایجاد رابطه جنسی با فردی دیگر، تمام معنویات، اعتبار و اصالتی و به عنوان یک زن شایسته از بین می رود.
 
علاوه بر این مردها باید بدانند که از نظر عاطفی و روحی یک زن همیشه از ترس خیانت مردها و قربانی نشدن به روابط زناشویی خود پایبند و همواره با تمام قوا به تداوم و تأمین همسر خود اهمیت می دهند.
 
در هر صورت خیانت همسران یک امر پیچیده و در عین حال دو طرفه است. باید بدانیم که همه ما در این مورد نقش داریم و نقش خود را در این مورد باید بررسی کنیم. مثل بی توجهی عاطفی یا عدم رضایت جنسی و مشکلات در روابط بین فردی و مواردی مشابه.
 
خیانت می تواند عاطفی یا جنسی باشد، تحقیقات نشان می دهد که برای زن ها عاطفی و برای مردان خیانت جنسی نابخشودنی تر و تحمل آن سخت تر است. معمولا زندگی زناشویی که با خیانت روبرو می شود دیگر طراوت و شادابی قبل را نخواهد داشت مگر اینکه طرف رابطه شما از ظرفیت روانی بالایی برخوردار باشد و خود را نیز در این اتفاق سهیم بداند و به فرد خیانتکار اجازه جبران اشتباهی را بدهد که مرتکب شده است.
 
 
روانشناسان معتقدند با رعایت موارد زیر می توانید تا حدودی به همسرتان کمک کنید تا بتواند اشتباهش را جبران کند:
 
1- نباید عکس العمل آنی از خود نشان دهید و یک مرتبه به دلیل بد عهدی همسرتان تصمیم بگیرید که از او جدا شوید. شما نیازمند کمی زمان هستید تا مسائل دیگر را نیز زیر و رو کنید. نباید به طور خاص تمام توجه خود را به خیانتی که از او سر زده معطوف کنید.
 
2- باید قبول کنید که احساس خشم، عصبانیت، شک، تردید، شوکه شدن، آشفتگی، ترس، درد، رنج، افسردگی و پریشانی برای فردی که شاهد خیانت همسرش بوده کاملا نرمال است.
 
3- این مشکل باعث به وجود آمدن برخی مشکلات فیزیکی در فرد می شود، از قبیل حالت تهوع و استفراغ و مشکلات مربوط به خواب (بی خوابی و یا پر خوابی)، لرزش، اختلال حواس، کم غذایی و کم اشتهایی. سعی کنید در این مواقع بیش از پیش از خود مراقبت کنید.
 
4- برای خود یک ژورنال درست کنید. تمام افکار و احساساتی که به شما به دلیل خیانت و بی وفایی همسرتان دست می دهد را بر روی کاغذ یادداشت کنید تا ذهن تان از افکار منفی تخلیه شود.
 
5- با همسر خود در موقعیت مناسب در مورد بد عهدی اش صحبت کنید، تمام سوال هایی که به ذهن تان می رسد را بپرسید، شاید با این کار به نتیجه برسید که همسرتان هنگام ارتکاب به این کار، اصلا فکر نمی کرده که به شما خیانت می کند.
 
 
6- هر چند وقت یک بار با روانشناس یا مشاور ملاقات داشته باشید. سعی نکنید تا به تنهایی از پس این مشکل برآیید. هم شما و هم همسرتان پیش از اینکه مجددا رابطه با هم برقرار کنید باید تحت آزمایش (ایدز) و تست سایر بیماری های آمیزشی قرار بگیرید. (البته این در صورت خیانت می باشد.)
 
7- نباید ضربه روحی وارده را پنهان کنید. با فرزندانتان صادق باشید اما لازم نیست جزییات مشکل را نیز برای آنها شرح دهید، قسم هایی نخورید که بعدها نتوانید به آنها عمل کنید. تنها چیزی که بچه ها باید بدانند این است که حال شما رفته رفته به بهبودی خواهد رفت.
 
8- سعی نکنید این بازی که چه چیز و یا چه کسی سبب بروز چنین فاجعه ای شده است را شروع کنید، این کار صرفا انرژی شما را تلف می کند، در این صورت فقط می توانید نفر سوم را سرزنش کنید و خودتان خوب می دانید که هیچ چیز درست نخواهد شد.
 
9- اگر بیش از اندازه عصبانی باشید و بر سر مسائل کوچک داد و بیداد راه بیندازید و احساس کنید بر روی طناب بسیار باریکی در حال راه رفتن هستید و زمانی که به یاد بدعهدی همسر خود می افتید، عکس العمل های شدید فیزیکی از خود نشان دهید بی شک دچار استرس پس از سانحه شده اید و باید هر چه سریع تر به یک متخصص مراجعه کنید.
 
10- انتظار نداشته باشید که حس آشفتگی، بی اعتمادی و عصبانیت به مجرد اینکه تصمیم می گیرد همسر خود را ببخشید به راحتی از بین برود؛ از بین رفتن درد و رنج وارده از طریق خیانت نیازمند زمان است.
 
 
 
11- واقع بین باشید، درآمد، سرمایه، وضعیت مسکن، حمل و نقل خود را در نظر بگیرید، اگر تصمیم خاتمه زندگی زناشویی خود می گیرید باید ببینید که آیا جایی برای زندگی کردن دارید و منبع درآمدی دارید که از آن بتوانید نیازهای اولیه تان را مرتفع سازید. علاوه بر این مطالب، همسران باید بدانند که ابراز علاقه در قالب کلام می تواند نیروی شفابخشی را برای ادامه رابطه به وجود آورد. این موضوع نکته ای است که کلیه روانشناسان به آن اقرار می کنند و این در حالی است که بسیاری از همسران از آن ابا دارند و به اهمیت آن واقف نیستند.
 
(همسری که مورد بی وفایی قرار گرفته است همیشه از خود می پرسد چطور توانست چنین کاری بکند؟ چطور توانست به من خیانت کند و بارها به من دروغ بگوید؟ هرگز دیگر نمی توانم به او اعتماد کنم.)
 
وقتی زوحین چنین هیجانات شدیدی را تجربه می کنند، پرسش اصلی این است که آیا بهبود اوضاع اختلالات زناشویی امکان پذیر است یا خیر؟ چطور می توان این بحران را پشت سر گذاشت؟ حتی در صورت بهبود آیا قادریم با خاطره این خیانت و بی وفایی به زندگی مشترک ادامه دهیم؟
 
با در نظر گرفتن این پیشنهادات و البته کمک های تخصصی از مشاوران ازدواج با اطمینان می توان گفت که آینده خوبی در انتظار زندگی مشترک تان خواهد بود زیرا گاهی اوقات برخی مطالب از دید افراد نادیده گرفته می شود و تنها چشمان تیزبین یک متخصص است که می تواند مشکلات اصلی را شناخته و اصلاح کند.
 
گام اول: باید مشخص شود که آیا می خواهید زندگی زناشویی تان را نجات دهید
 
ظهور بی وفایی نشان دهنده این است که ازدواج تان برای مدت طولانی دچار مشکل جدی بوده است، چه آن را تشخیص داده باشید یا نه یکی یا هر دوی شما نیازهای اساسی یکدیگر را برطرف نکرده اید.
 
 
گام دوم: میدان را برای نفر سوم خالی نکنید
 
ازدواج ارتباطی اختصاصی است که در آن دو نفر یکی می شوند و باید با هم بمانند و سه نفر در آن نمی گنجد، ظهور بی وفایی به معنای این است که زندگی مشترک قبل از این از هم پاشیده شده است، بنابراین به شما توصیه می شود که مسیری مستقل و سختگیرانه را در پیش بگیرید و درصدد باشید که برای همسر بی وفا روشن کنید که به هیچ عنوان این وضعیت را تحمل نمی کنید.
 
اما اشتباه نکنید؛ منظور ما این نیست که با فهمیدن این مسئله داد و فریاد راه بیندازید و خدای ناکرده دست به کاری بزنید که پشیمانی به بار بیاورد. همچنین به هیچ عنوان خانه را ترک نکنید. بلکه منظور ما این است که به سرعت میدان را برای نفر سوم خالی نکنید. در اکثر مواقع زنان با مشاهده این وضعیت به شدت سرخورده شده و بعد از مدتی کشمکش و درگیری با همسر، زندگی زناشویی را ترک می کنند و به راحتی فرصت می دهند نفر سوم از این فرصت استفاده کرده و در دل همسرشان جا باز کند.
 
شما علی رغم شکست عاطفی که دیده اید باید بمانید مشکلات را شناسایی و حل کنید و شخص ثالث را از دست داده و همه چیز را رها کنید. اگر لازم دیدید و یا به شدت احساس خشم و عصبانیت کردید با همسرتان صحبت نکنید اما به نقش های زناشویی خود مانند رسیدگی به امور خانه و فرزندان و ... عمل کنید.
 
گام سوم: بدانید چه انتظاری داشته باشید
 
اغلب بی وفایی ها می تواند به طلاق منجر نشود و در نهایت به رفع اختلاف انجامد. فرآیند بی وفایی دردی غیرقابل تحمل را به افراد وارد می کند، اگر خودتان را برای آنچه پیش خواهد آمد آماده کنید نه تنها عذاب کمتری می کشید بلکه به ازدواج تان فرصت بیشتری برای بهبود و دوام می دهید. یکی از بهترین راه ها برای افزایش آمادگی این است که بدانید چه انتظاری داشته باشید؟
 
به طور مثال بعد از چند روز از وقوع این حادثه وقتی به اندازه کافی توانستید بر اعصاب خود مسلط شوید مهر سکوت را بشکنید و در فضای مناسب و در غیاب فرزندان به طور مفصل با همسرتان صحبت کنید و ببینید چه انگیزه ای باعث بروز این رفتار ناشایست شده است؟ چه کمبودی در زندگی داشته است؟ از شما چه توقعی داشته که نتوانسته اید آن را اجابت کنید؟ فرد جدید چه خلایی از همسر شما پر می کند؟ و ...
 
برخی از موارد زندگی زناشویی دارای کاستی هایی است که اگر شناسایی و سپس اصلاح شود مشکلات تا حد زیادی برطرف می شود. اما در برخی دیگر از موارد زن و مرد مشکل خاصی با هم ندارند و تنها مرد در یک موقعیت وسوسه انگیز قرار گرفته و دچار لغزش شده است.
 
اینجاست که نقش شما پررنگ تر می شود شما باید به عنوان یک زن ثابت کنید که هنوز هم مرکز عاطفی خانواده تان هستید و می توانید دوباره همسرتان را به خانواده بازگردانید؛ بازگشت به شرایط عادی نیازمند تلاش پایدار و خستگی ناپذیر هر دو طرف است.
 
 
گام چهارم: شروع به رفع نیازهای یکدیگر کنید
 
در این گام شما باید سعی کنید نیازهای عاطفی که فرد دیگری برای همسرتان برطرف کرده است به شکل بهتری برطرف کنید. زن و مرد می توانند ازدواج شان را بازسازی کنند و با برطرف کردن نیازهای یکدیگر فصل تازه ای از عشق را در زندگی برنامه ریزی کنند وقتی آموختید مهمترین نیازهای عاطفی یکدیگر را برطرف کنید، عشق و ازدواج تان نیرومندتر از همیشه می شود.
 
بازگشت به شرایط عادی نیازمند تلاش پایدار و خستگی ناپذیر هر دو همسر است، شما با عبور از این شرایط سخت به همراه یکدیگر متوجه می شوید که بیشتر از همیشه یکدیگر را دوست دارید. بی وفایی را به عنوان محرکی اصلاح کننده ببینید که در نهایت موجب می شود زوج ها در مورد نیازهای مهم شان کار کنند. وقتی شروع به کار کردن در مورد این نیازها کنید، زندگی مشترک تان همان می شود که همیشه خواهانش بوده اید.
 
از طریق ارتباط کلامی می توانید اولین گام های اصلاح رابطه تخریب شده تان را بردارید. توجه داشته باشید که ارتباط کلامی ویژگی اختصاصی انسان هاست؛ زوجین در قالب کلام نگرش های خود را درباره خویشتن و مخاطب خود و مسائل کلی و مسائل مشترک به یکدیگر انتقال می دهند.
در آخر خیانت در زندگی امری نکوهیده و ضد اخلاقی است که اثرات زیانبار آن قطعا دیر یا زود گریبان گیر فرد خواهد شد؛ بنابراین چنانچه مشکلی در روابط وجود دارد باید با دید باز به آنها نگریست و با اندیشه و تدبیر سعی در حل آنها کرد.
 
اما کلام آخر: خیانت به هر صورتی که باشد و به هر دلیلی که انجام گرفته باشد، ناپسند و منفور است و تنها یک نتیجه در بر خواهد داشت: «شرمندگی».

 
مطالب مرتبط


:: بازدید از این مطلب : 1872
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
کسانی که به تازگی ازدواج کرده اند تا حد زیادی به دانشجویان سال اولی شباهت دارند. آنها نیز انسان هستند و مرتکب اشتباه می شوند اما می توانند اشتباهات خود را به حداقل برسانند.
  در زیر چند توصیه مفید راجع به اشتباهات رایج نوعروس ها و تازه دامادها می آید:
 
1- زوجین فراتر از مراسم عروسی را نمی بینند
 
برخی از زوجین آنچنان غرق در مراسم عروسی می شوند که به مسائل دیگر فکر نمی کنند، در حالی که مراسم عروسی هر چقدر هم که با شکوه باشد یک روز بیشتر طول نمی کشد و پس از آن شما باید زندگی نویی را آغاز کنید.
 
2- زوجین درصدد تغییر یکدیگر برمی آیند
 
به احتمال قوی شما به این علت با همسرتان ازدواج کرده اید که او را دوست دارید، در این صورت دلیلی برای تغییر دادن او وجود ندارد. راستش را بخواهید بیشتر بزرگسالان تغییر چندانی نمی کنند بنابراین بهتر است شما همسرتان را آنگونه که هست بپذیرید و به علت ویژگی های خاص او دوستش داشته باشید. تلاش برای تغییر دادن همسرتان باعث رنجش او و سست شدن پایه های ازدواج تان می شود.
 
 
 
3- زوجین با خویشاوندان همسر خود رفتار شایسته ای ندارند
 
اگر در ارتباط با خویشاوندان همسر خود دچار مشکل شدید هر چه زودتر به فکر اصلاح آن باشید و در آشتی کردن پیشقدم شوید زیرا تنها کسی که در این میان آسیب می بیند و خود را تحت فشار احساس می کند، همسرتان است.
 
4- زوجین در مشاجرات احساسات خود را کنترل نمی کنند
 
داشتن روحیه پرخاشگرانه یا فریاد کشیدن کمکی به حل مشکلات نمی کند در صورتی که مذاکرات منطقی و توأم با آرامش نتایج بسیار مثبتی دارد. اگر در زمان بروز مشاجره نتوانید احساسات خود را کنترل کنید زندگی زناشویی شما به خطر می افتد بنابراین هر کاری که از دست تان برمی آید انجام دهید، از قطع مشاجره گرفته تا مشورت با یک متخصص.
 
5- زوجین از بحث های ضروری اجتناب می کنند
 
هیچ کس دوست ندارد راجع به مسائل ناخوشایند حرف بزند ولی پس از ازدواج چاره ای جز این کار ندارید! یادتان باشد هرگز مشکلات را نادیده نگیرید.
 
6- زوجین درباره مسائل پیش پا افتاده مشاجره می کنند
 
تمام زوجین گاهی در مورد مسائل پیش پا افتاده جر و بحث می کنند، از باز گذاشتن در خمیر دندان گرفته تا قرار دادن لباس ها بر روی مبل. وقت خود را صرف امور مهم تر کنید. در واقع اگر بدترین کاری که همسرتان انجام می دهد این است که جوراب کثیف خود را بر روی کف اتاق می اندازد شما باید خودتان را آدم خوش شانسی بدانید!
 
7- زوجین گاهی حسادت می کنند
 
یادتان باشد همسرتان شما را به عنوان شریک زندگی خود انتخاب کرده و حسادت، وقت تلف کردن است. با این کار همسرتان به این باور می رسد که به او اعتماد ندارید و رنجیده خاطر می شود. فراموش نکنید حسادت، در زندگی زناشویی حکم سم را دارد!
 
 
 
8- زوجین گاهی مثل افراد مجرد رفتار می کنند
 
پس از ازدواج وقت آن فرا می رسد که بزرگ شوید! شاید شما در زمان تجرد اوقات خود را با دوستان تان می گذراندید ولی پس از ازدواج این کار، قابل قبول نیست. اکنون شما می دانید که چه کاری درست است و چه کاری نادرست، بنابراین کار درست را انجام دهید"!
 
9- زوجین دست از غرور خود برنمی دارند
 
اگر یکی از طرفین تمایلی به عذرخواهی کردن نداشته باشد و علایق همسرش را نادیده بگیرد، پایه های ازدواج سست می شود. غرور، مانع از حل مشکلات می شود. در واقع شما باید مسئولیت اقدامات خود را بپذیرید.
 
10- زوجین وقت کمی را در کنار یکدیگر می گذرانند
 
شما باید زندگی مشترک خود را همانند یک گل بدانید. همانطور که گل ها بدون آب، آفتاب و مراقبت پژمرده می شوند زندگی زناشویی نیز نیاز به مراقبت دارد. طوری برنامه ریزی کنید که اوقات مفیدی را در کنار همسرتان بگذرانید.
 
11- زوجین برای بچه دار شدن شتاب می کنند
 
برخی از زوجین بلافاصله پس از ازدواج بچه دار می شوند. در صورت امکان مدتی دست نگه دارید زیرا پس از بچه دار شدن دیگر فرصتی برای تنها ماندن با همسرتان پیدا نخواهید کرد. هر چه باشد بچه ها در کانون توجه خانواده قرار دارند!
 
12- زوجین زیر بار قرض می روند
 
زیر بار قرض رفتن در ابتدای ازدواج بسیار مشکل ساز خواهد بود. با برنامه ریزی درست هر چه زودتر قرض های خود را بپردازید تا شب ها راحت تر بخوابید!
 
13- زوجین انتظارات غیر واقع گرایانه از ازدواج دارند
 
اگر فکر می کنید ازدواج صرفا قدم زدن در پارک است، در اشتباه هستید! زندگی زناشویی فراز و نشیب زیادی دارد و مدتی طول می کشد که پایه های ازدواج شما مستحکم شود. فکر نکنید تمام مشکلات پس از ازدواج حل می شوند. یادتان باشد برخی از مشکلات هر گز حل نمی شوند ولی مسئله مهم نحوه کنار آمدن با آنهاست.
 
 
14- زوجین اجازه می دهند اوضاع بدتر شود
 
هرگز اجازه ندهید مشکلات پیچیده تر شوند. اگر از مسئله ای ناراحت هستید آن را به زبان آورید. اگر احساس می کنید که بار تمام مسئولیت ها به دوش شماست دست از انجام این کارها بردارید. بدترین کار این است که اجازه دهید رنجش از همسرتان در وجود شما رشد کند. این مسئله نتیجه ای جز از بین رفتن عشق ندارد.
 
15- زوجین نسبت به احساسات همسر خود بی تفاوت هستند
 
انسان ها با یکدیگر تفاوت دارند و در شرایط مختلف واکنش های متفاوتی نشان می دهند. شما پس از مدتی می توانید برخی از واکنش های همسرتان را حدس بزنید ولی هرگز در مورد کارهای او قضاوت نکنید بلکه آنها را بپذیرید و برای آرام کردن همسرتان هر کاری که از دست تان برمی آید انجام دهید.
 
16- زوجین بدون مشورت با همسرشان تصمیم گیری می کنند
 
شما در زمان تجرد شخصا در مورد مسائل مختلف تصمیم گیری می کردید، به عنوان مثال در مورد اینکه پس از کار به کجا بروید، تعطیلات خود را چگونه بگذرانید، پول خود را صرف چه کارهایی کنید... ولی پس از ازدواج، همسرتان نیز حق دارد در این تصمیم گیری ها سهیم باشد.
 
17- زوجین نسبت به تفاوت ها یا اشتباهات همسرشان بردباری به خرج نمی دهند
 
وقتی ازدواج می کنید در واقع همسرتان را با تمام ویژگی های مثبت و منفی پذیرفته اید. پس، انصاف نیست که در برابر مسائل جزیی عصبانی شوید.
 
18- زوجین به حریم خصوصی یکدیگر احترام نمی گذارند
 
هر کسی نیاز دارد زمانی را صرف خودش کند و در فضایی آرام به کار مورد علاقه اش بپردازد. چنین امکانی را برای همسرتان فراهم کنید.
 
19- زوجین قدر همسر خود را نمی دانند
 
به یاد آوردن تمام دلایل علاقه شما به همسرتان و قدردانی از زحمات او نیاز به زمان دارد ولی این کار برای پایه ریزی یک زندگی زناشویی موفق، ضروری است. اگر زحمات همسر خود را از یاد ببرید و یا از او توقعات بیش از حد داشته باشید، مشکلات آغاز می شود.
 
20- زوجین در برطرف کردن نیازهای عاطفی همسر خود کوتاهی می کنند
 
یکی از وظایف مهم زوجین این است که از نظر عاطفی به همسر خود توجه کنند و زمینه رضایت او را فراهم آورند ولی متاسفانه این مسئله نادیده گرفته می شود.

 
مطالب مرتبط


:: بازدید از این مطلب : 1884
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
طی تحقیقی که سازمان گالوپ در مورد 500 شرکت برتر دنیا انجام داد، از همه صاحبان این صنایع و سازمان ها پرسید اگر بخواهید مدیرعامل یا کسی که می خواهد سازمان شما را هدایت کند تنها یک ویژگی داشته باشد آن ویژگی چیست؟
 طی تحقیقی که سازمان گالوپ در مورد 500 شرکت برتر دنیا انجام داد، از همه صاحبان این صنایع و سازمان ها پرسید اگر بخواهید مدیرعامل یا کسی که می خواهد سازمان شما را هدایت کند تنها یک ویژگی داشته باشد آن ویژگی چیست؟ مثلا می خواهید خیلی باهوش باشد؟ مسائل مالی را خوب بفهمید؟ بازاریاب خوبی باشد؟ یا اینکه بتواند خیلی خوب ارتباط برقرار کنید؟
 
نهایتا بیش از 75 درصد از صاحبان شرکت های مطرح دنیا، رای به گزینه ارتباطات دادند و می خواستند مدیر آینده شان بتواند خوب ارتباط برقرار کند. به خاطر اینکه مدیران در دنیای کسب و کار ممکن است کار را هیچ وقت خودشان انجام ندهند. مثلا من اگر مدیر یک خودروسازی هستم ممکن است دستم به آچار نخورد. من ارتباطی را برقرار می کنم، تاثیر می گذارم و این لایه های تاثیرگذاری به این سمت پیش می رود که بتوانم خودروی خوبی تولید کنم. درواقع تعریف ساده مدیریت یعنی انجام کارها توسط دیگران.

در این مطلب گفت و گویی متفاوت با سرکار خانم ویدا فلاح داشته ام. ایشان روانشناس و مدرس مهارت های زندگی است و فعالیتش را در این حوزه از سال 1377 آغاز کرده است. در این گفت و گو، فلاح نقطه شروع روابط خوب را در «ارتباط با خود» دانسته و همچنین با بیان تعریف و کاربرد هوش هیجانی، از نقش عمده تقویت این هوش در بهبود ارتباطاتمان صحبت می کند. یکی از ویژگی های آموزش های او تاکید روی «فیلم درمانی» است. یعنی فیلم های آموزشی خوب دنیا را ببینیم و با یادگیری نکات آموزنده آن ها، بینش عمیق تری از تجربیات انسان های موفق پیدا کنیم. حتما تا انتها این گفت و گو را بخوانید.
 

شما کلاس های مهارت های ارتباطی زیادی برگزار کرده و می کنید به نظرتان اولین یا اصلی ترین سنگ بنای ارتباطات چیست؟

مهارت ارتباط با دیگران از ارتباط با خود شروع می شود و ارتباط با خود شامل دو وجه است؛ یکی هیجانات و دیگری افکارمان. من از طریق هیجاناتم خودم را ابراز می کنم و پیش فرض هیجانات، افکار و گفت و گوهای درونی ماست. در درجه اول باید هوش هیجانی مان را تقویت کنیم. کف موفقیت را با IQ می سنجند و سقف آن را با EQ.

هرکسی که IQ بالایی داشته باشد، احتمال اینکه یک فرم استخدامی پر کند و قبول شود وجود دارد، اما اینکه در کار خود قدر پیشرفت کند به اندازه هوش هیجانی اش مربوط است. به اندازه ای که از لحاظ هیجانی مثلا به موقع همدلی می کند، به موقع دست از کارش بر می دارد و به همکارش توجه می کند. به موقع از حوشحالی دوستش خوشحال می شود و او را تشویق می کند و...

EQ هوش اکتسابی است و فرد با یادگیری آن، به بلوغ هیجانی و عاطفی می رسد. یعنی نسبت به هیجانات خود و دیگران آگاه می شود. متاسفانه مدارس و دانشگاه ها این موضوعات را آموزش نمی دهند و کمبودش را در میان افراد متخصص بیشتر می بینیم که فکر می کنند چون تخصص خوبی در زمینه کاری خود و IQ بالایی دارند، همین برای کارآفرینی شان کافی است.

هوش هیجانی دقیقا چیست؟

EQ از چند نمونه مولفه اصلی تشکیل می شود: 1- توجه به هیجان خود در زمان ایجاد هیجان. 2- نام گذاری و پذیرش هیجان خود: یعنی سعی در از بین بردن هیجانتان نکنید. تلاش کنید آن را بشناسید تا مالکش شوید. 3- توجه به هیجانات طرف مقابل در رابطه، بدون از بین بردن هیجان او. یعنی تلاش در شناخت و پذیرش هیجان دیگران. مثلا بفهمم زبان بدن و لحن صدای طرف مقابل، حاکی از ناراحتی و عصبانیت اوست و حالا که او دچار هیجان است حواسم باشد من فرستنده پیام نباشم، دستور ندهم، توصیه و نصیحت نکنم چون وقتی فرد مقابلمان هیجانات شدید دارد، دیگر دریافت کننده اطلاعات نیست. این موضوع در همه ارتباطات مثل زن و مرد، دو همکار، سازمان با ارباب رجوع و... صدق می کند. یک فروشنده خوب فروشنده ای است که می تواند هیجانات آدم ها را از طریق بدن و حالات صورت بشناسد.
 

چه کار کنیم تا به آن تسلط هیجانی که گفتید برسیم؟

می گویند در ارتباطات قدرت دست کسی است که تسلط بیشتری بر هیجان خودش و طرف مقابلش دارد. یعنی متجه است الان موقعیت چگونه است و در این حالت با یادگیری مهارت های ارتباط می فهمد در کجا چه بگوید و چگونه رفتار کند و در مجموع توان ارتباطی بالاتری پیدا می کند. که این توان بالا به موفقیت در زندگی شخصی و شغلی می انجامد. یک متخصص نخبه کامپیوتر را در نظر بگیرید که روابطش با آدم ها ضعیف است و علاقه ای به حرف زدن و شنیدن دیگران ندارد. این فرد می رود در جامعه تا خودش را پرزنت کند و شغلی بیابد. اما همان قیافه و نگاه اولیه اش، دیگران را پس می زند و نیتجه اش می شود یک معرفی بد.
 
هوش هیجانی یعنی در موقعیت های خاص تشخیص دهیم که باید چه هیجانی صادر کنیم تا طرف مقابل را تحت تاثیر قرار دهیم. هیجانات مسری اند و از فردی به فرد دیگر سرایت می کنند. مثلا اگر شخصی چیز خنده داری بگوید و شما فقط نگاه کنید و هیچ واکنشی نشان ندهید، آن فرد ناخودآگاه از شما زده می شود و رویش را به سمت کسی می کند که به هیجانات او پاسخ دهد.

اما خیلی از ما معمولا در لحظه بروز هیجان مغزمان خوب تجزیه و تحلیل نمی کند

به همین دلیل، ارتباطات مهارت است و مهارت به آموزش و تمرین نیاز دارد. فرض کنید شما امروز کلاس تکواندو می روید و دست بر قضا استاد همین امروز چهار تا تکنیک بسیار خاص و قوی به شما یاد می دهد. چند ساعت بعد شما در خیابان قدم می زنید و ناگهان دو نفر به سمتتان حمله می کنند، آیا می توانید تکنیک هایی را که در کلاس یاد گرفته اید روی آنها انجام دهید؟ به احتمال زیاد خیر، پس باید بعد از یادگیری تکنیک و قبل از مواجهه با مشکل، زمانی که مشکلی ندارید بنشینید و حتی در خلوت خود و در ذهنتان تمرین کنید.

به نظر می رسد در مواجهه و نام گذاری هیجانات منفی دچار کمبود هستیم. نظر شما چیست؟

هیجانات تقسیم می شوند به خوشایند و ناخوشایند. ما می خواهیم ناخوشایندها را از بین ببریم و فکر می کنیم زمانی خوشبخت هستیم که فقط احساسات خوشایند داریم. خیلی از ما از کودکی درک درستی از ناراحتی و رنج نداریم. ما باید تجربه احساسات و هیجانت منفی را همانند هیجانات خوشایند داشته باشیم و از آنها استفاده کنیم. اما فقط یاد گرفته ایم احساسات بد را سرکوب کنیم. مثلا پدر و مادری را در نظر بگیرید که می گویند همه چیز را برای بچه ام فراهم می کنم تا ذره ای رنج نکشد. اما بچه ای که ناراحت نشود و رنج نکشد، به فکر نمی افتد و تصمیم به تغییر نمی گیرد.

ما در زندگی مان هر جا با ترمز مواجه شدیم و رنج کشیدیم، به فکر فرو می رویم و در نتیجه عاقل می شویم. وگرنه گردش زمین به دور خورشید باعث عاقل شدن آدم ها نمی شود! در این زمینه خوانندگان محترم را توصیه می کنم به دیدن انیمیشن زیبای inside out. این انیمیشن که بسیار آموزنده است و پشت آن روانشناسان زیادی بوده اند یک ویژگی منحصر به فرد دارد و دو دنیا را نشان می دهد. یکی دنیای بیرون و واقعیت هایش و ارتباطاتی که در آن مشکل به وجود می آید. یکی هم دنیای درون و هیجانات مختلف مثل غم، شادی، ترس، خشم و..
 

چرا هیجانات نباید از بین بروند و مورد استفاده قرار بگیرند؟ اصلا استفاده از هیجان یعنی چه؟

هرکدام از آنها برای ما پیامی دارند. هر کدام ناشی از یک طزر تفکر و یک فکرند. هیجانات بسیار مهم اند. اگر وقتی که ناراحتید بخواهید خودتان را با کار خاصی سرگرم کنید مثلا خوراکی بخورید، تلفنی حرف بزنید، یا به هر صورت آن ناراحتی را نادیده بگیرید، آن حس بد از بین نمی رود. در بدن سرکوب می شود و بعدها به شکل بیماری خودش را نشان می دهد.بگذارید در آن لحظه، آن احساس و هیجان منفی را تجربه کنید. برایش وقت بگذارید. قبول کنید که مثلا آزرده شده اید. خصلا آن را مورد تحلیل قرار بدهید تا بفهمید کجای کارتان مشکل داشته است. در این صورت است که رشد می کنیم و ظرفیت روانی مان بزرگ می شود.
 
برای اینکه مخاطبان عزیز این موضوع را خوب متوجه شوند توصیه می کنم فیلم زیبای intern را مشاهده کنند. این فیلم در مورد مرد 70 ساله ای است که می رود در یک شرکت مد و لباس استخدام شود. مهم ترین ویژگی شخصیت فیلم این است که انعطاف پذیر و دائم در حال یادگیری است. خوب نگاه می کند، خوب گوش می کند و خوب خودش را پرزنت می کند و چون با کودک درونش در ارتباط است خیلی در لحظه حال زندگی می کند و در مجموع اینها باعث می شود ارتباطات خیلی خوبی برقرار کند و مورد احترام همه باشد.

شعار شما در سایت تان این است که زندگی خوب و روابط خوب ساختنی است نه داشتنی. چطور آن را بسازیم؟

همه چیز ساختنی است به شرطی که بلد باشیم و از ساختن خودمان آغاز کنیم. د ردرجه اول خودمان را بشناسیم. نقاط قوت و ضعفمان را بدانیم. شما زبان ژاپنی بلدید؟ نه. آیا این یک ضعف است؟ خیر. چون اصلا به آن نیاز ندارید. اما مهارت ارتباط با دیگران چه؟ شما لازم دارید در هر مقطع از زندگی تان ارتباطات مختلفی برقرار کنید و بلد نبودن آن، یک ضعف است.
 
برای اینکه یک ضعف را تبدیل به قوت کنید باید بروید دوره ببینید، کتاب بخوانید و... ازمون و خطایی نمی توان پیش رفت. زیرا همه چیز به سرعت پیشرفت می کند و برای اینکه عقب نمانیم باید مدام مهارت کسب کنیم. مهارت هدف گذاری، تصمیم گیری، ارتباط برقرار کردن و سایر مهارت های حیاتی، ارتباطات، مهارت لازم دارد. خیلی ها نمی دانند چطور حرفشان را بزنند. مثلا چطور با همسرشان مخالفت کنند. چطور به رییس شان درخواست بدهند و...

حرف پایانی

بین دو عدد آهنربا، کدام یک قدرت جذب بیشتری دارد؟ بعضی ها فکر می کنند این دو تا که به هم می رسند به یک میزان حرکت می کنند. اما آهنربای بزرگ تر میدان جاذبه بزرگ تری دارد. در زندگی هم کسی که بزرگ تر و قوی تر است راحت تر دیگری را به خودش جذب می کند. اگر ما بخواهیم میدان بیرونی مان را تحت تاثیر قرار بدهیم، باید روی بزرگی و قوی تر شدن توانمندی ضروری مان کار کنیم.


:: بازدید از این مطلب : 1837
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
نان لواش به عنوان میراث ناملموس جهانی در یونسکو ثبت شد. میراث ناملموس جهانی چیست و چرا لواش در این جمع قرار گرفت؟

 نان لواش به عنوان میراث ناملموس جهانی در یونسکو ثبت شد. میراث ناملموس جهانی چیست و چرا لواش در این جمع قرار گرفت؟

«لواش، جهانی شد» این خبری متفاوت بود که بین خبرها، چشم ها را به سمت خود چرخاند. نان تخت و سبکی که جان می دهد برای لقمه شدن و ریختن انواع و اقسام خوردنی ها مثل پنیر در آن، حالا برای خودش اعتباری جهانی پیدا کرده است.ارزان ترین نان ایران که انصافا خوش خوراک و ماندگار هم هست و دردسری برای خوردنش، وجود ندارد در آخرین نشست جهانی میراث معنوی یونسکو در آدیس آبابا، پایتخت کشور آفریقایی اتیوپی، به عنوان میراثی جهانی ثبت شد؛ میراثی معنوی که حالا همه دنیا باید در حفظ و نگهداری آن کوشا باشند اما قصه و ماجرا چیست؟

«جمهوری آذربایجان، چوگان را به نام خود زد.» و «شب یلدا، قهوه خانه و... در خطر ثبت جهانی به نام همسایگان» و... این سال ها، خبرها و هشدارهایی از این دست، زیاد شنیده ایم؛ خبرهای که هم نشان دهنده غفلت ما و تلاش همسایگان برای ایجاد سابقه تاریخی هستند اما نکته مهم تر این است که اصلا پایه این ماجرا چیست؟ تا چند سال پیش خبری از این حرف ها نبود. واژه ها و عباراتی مانند میراث معنوی، میراث ناملموس، حفاظت از آثار معنوی و... چند سالی است که وارد فرهنگ واژگان میراث فرهنگی شده اند.
 


قدمت سازمان علمی، فرهنگی ملل متحد موسوم به یونسکو درست به 70 سال پیش می رسد. 25 آبان 1325 شمسی، اساسنامه این نهاد به تصویب 46 کشور از جمله ایران رسید تا مسائل فرهنگی و هنری جهانی به صورت بین المللی مورد بحث و بررسی و حمایت قرار بگیرد. سال ها بعد، آثار مختلف در دو قالب ملموس و غیرملموس وارد لیست این نهاد جهانی شدند تا برای حمایت از آن ها هزینه شود. قدمت ثبت میراث ملموس مثل بناها به حدود 40 سال پیش می رسد. در این سال ها، 20 اثر فرهنگی ملموس ایران در این لیست قرار گرفت.
 
دشت لوت هم همین امسال به عنوان تنها اثر ایرانی میراث طبیعی یونسکو به ثبت رسید و 11 اثر فرهنگی غیرملموس هم به نام ما در یونسکو ثبت شده است. ثبت میراث های مادی و طبیعی در لیست جهانی، روندی عادی دارد و براساس وجود آن اثر در کشور، ثبت می شود اما چالش بزرگ در بخش میراث های غیرملموس است که باعث تنش ها و کل کل ها بین کشورها می شود.

ارثی که در دست جا به جا نمی شود

13 سال پیش یعنی در سال 1382 شمسی بود که بحث میراث فرهنگی ناملموس در یونسکو مطرح شد. طبق تعریف یونسکو، نمادها، مراسم، آیین ها، آثار فرهنگی، مهارت ها و دانش هایی که قابلیت انتقال بین نسلی را دارند و فرهنگ ساز و ریشه دار هستند، می بایست مورد حمایت جهانی قرار بگیرند. درواقع در تعاریف جدید، برای یونسکو حالا علاوه بر ابنیه تاریخی، فرهنگ و تمدن بشری هم مهم شده بود و به غیر از ظاهر، باطن و روح فرهنگ ها هم مورد توجه قرار می گرفت اما نکته چالش برانگیز این بود که بعضی فرهنگ های مشترک به واسطه مرزهای سیاسی جدید، تعاریف فرهنگ ملی مختص به آن کشور را پیدا کرده بودند یا اثر، آیین و مراسمی در مواجهه با فرهنگ دیگر، دچار تغییراتی شده بود.

درواقع برخی آیین ها به علت تحولات و ادغام های فرهنگی، رویکرد بومی و منطقه ای پیدا کرده بودند. با این وضع، نمی شد به راحتی بناهای تاریخی، برای آثار معنوی، صاحب مشخصی یافت. خیلی مواقع هر کشوری که زودتر موضوعی را مطرح می کرد، آن موضوع به نامش زده می شد. دایره وسیع این تعریف از میراث معنوی به حدی بود که کم کم حتی غذاها، نحوه خوردن، نوشیدن و... هم در این جمع قرار می گرفت. پرونده های میراث فرهنگی ناملموس به سه صورت فهرست معرف میراث فرهنگی ناملموس بشری، فهرست میراث فرهنگی ناملموس نیازمند پاسداری فوری و فهرست اقدامات موفق پاسدارانه در یونسکو به ثبت می رسند تا مورد حمایت مالی و معنوی قرار گیرند.

حالا در آخرین نشست میراث معنوی در آدیس آبابای اتیوپی که هفته پیش برگزار شد، هم نوروز به نام 12 کشور ثبت شده، هم لواش به نام پنج کشور و هم موسیقی و جشن رامبا در کوبا، توسعه مفهوم زمان برحسب گردش خورشید در چین، «مانگال شوبهاجاترا» جشن سال نو در بنگلادش.

فرهنگ های مشترک، منطقه ای فضایی را ساخته که کشورهای همسایه در مورد یک موضوع به تفاهم و توافق برسند. اوایل، قانون هر کی زود بگوید بود، اما حالا بررسی بین مرزی انجام می شود و پرونده ها بازند و امکان کاهش و افزایش کشورها هم هست؛ مثلا در همین مورد نوروز، اول هفت کشور (ایران، هند، پاکستان، ترکیه، آذربایجان، ازبکستان و قرقیزستان) صاحب این میراث معرفی شدند اما در نشست آدیس آبابا، پنج کشور دیگر (عراق، ترکمنستان، تاجیکستان، افغانستان و قزاقستان) به آن اضافه شدند تا نوروز به عنوان بزرگ ترین پرونده میراث ناملموس بشری در یونسکو، ثبت شود.
 

 
این پنج کشور در نشستی که اسفند سال 93 در هتل لاله تهران برگزار شد، دلایلی مطرح کردند که نشان می داد فرهنگی نوروزی بخشی از فرهنگ آن ها هم هست. مسئله نوروز به قدری پیچیده بود که حتی کشورهای مختلف مدعی درباره کلمه انگلیسی ای که می خواستند روی پرونده بگذارند، دچار مشکل بودند. کلمه نوروز به زبان انگلیسی و با لهجه های مختلف با حالت های NEWROOZ، NOROWZ، NOWRUZ، NORUZ، NOROOZ، NOWRUZ و... نوشته می شد.

بخور سیر شی

نان لواش هم قصه جالبی داشت؛ سه سال پیش و در بهمن 1392، ارمنستان این نام و نان را به نام خودش و در قالب پرونده نانی ارمنی روی میز یونسکو گذاشت و وزارت خارجه ارمنستان هم در بیانیه ای اعلام کرد که پرونده با نام «نان لواش: چگونگی تهیه، ارزش و تجلیات فرهنگی نان سنتی ارمنستان» عامل معرفی این کشور خواهدبود. کاری که با واکنش کشورهای همسایه مثل ایران و جمهوری آذربایجان مواجه شد، چون این نان با حجم بالا و تقریبا با همین نام در کشورهای دیگر هم پخته می شد.

ارمنستان درمورد لواش پیشقدم شد اما در بیشتر دفعات این ایران بود که به عنوان پهن ترین سفره برای لواش و صاحب متنوع ترین نوع لواش ها، مسئول پرونده فرهنگ پخت نان های نازک و پهن شد تا این پرونده را با همکاری جمهوری آذربایجان، قزاقستان، قرقیزستان، ارمنستان و ترکیه تهیه کند.

موضوعات میراث ناملموس به قدری متنوع و جالب اند که ایران پنج سال بعد از تاسیس این شاخه در یونسکو، کارگروه میراث ناملموس ملی را با حضور ده نهاد و وزارتخانه تصویب کرد که حالا بعد از هشت سال، بیشتر از 1350 اثر در لیست میراث ناملموس، ثبت ملی شده اند تا به مرور وارد پرونده های جهانی شوند. الان از راهپیمایی اربعین و سمنوپزان تا آجیل تبریز و شیشلیک شاندیز ثبت ملی شده اند تا دست کشورمان در نشست های یونسکو پیش باشد و مثل نمونه های قبلی از همسایگان زیاده خواه عقب نیفتیم.

نگاهی به اثرهای ناملموس ایرانی که ثبت جهانی شده اند

هنر نزد ایرانیان است و بس

ابنیه تاریخی ایرانی که در 37 سال اخیر در میراث ملموس جهان ثبت شده اند، 20 اثر است که به همراه کویر لوت، میراث طبیعی جهانی یونسکو، بیست و یک اثر می شوند. تخت جمشید، میدان نقش جهان و چغازنبیل، اولین آثار ثبت شده ایرانی در سال 1357 شمسی اند. از سال 1382 تا حالا هم 17 اثر دیگر ثبت شده اند که آخرینش 11 قنات بود که امسال ثبت شد. پرونده آثار ایرانی در آثار میراث ناملموس جهانی هم هفت سال است که سامان یافته است، به جز نوروز و پرونده نوروز، شامل نه اثر به شرح زیر هستند.

مراسم قالیشویان مشهد اردهال

سال ثبت: 1391
 

 
تنها مراسم مذهبی اسلامی که براساس تقویم شمسی برگزار می شود. مراسمی نمادین که همیشه در صبح دومین جمعه مهر، هزاران نفر را به مشهد اردهال در 42 کیلومتری غرب کاشان می رساند.

1321 سال پیش، امامزاده علی که بعد از امام صادق (ع)، دومین پسر امام باقر (ع) بود و چند سالی می شد که در کاشان و فین زندگی می کرد، در راه رفتن از فین به خاوه با حمله سپاه زرین نعل، حاکم محلی خاوه به شهادت می رسد. فینی های چوب به دست دیر می رسند و خاوه ای ها امامزاده را در قالی پیچیده و دفن می کنند. مراسم، تلفیق این حال است. فینی های چوب به دست، قالی امامزاده را از خاوه ای ها می گیرند و در چشمه نزدیک امامزاده می شویند و بر می گردند.

نقالی

سال ثبت: 1390
 
قدیمی ترین هنر نمایشی ایران، اجراکننده یا نقال، شعر یا نثر را با حرکات و اشارت و گاهی به همراه موسیقی و توصیف کتیبه ها و نقاشی ها بازگو می کند. نقال باید ضمن حفظ اشعار، متن ها و همچنین توانایی در بداهه گویی، مهارت سخنرانی داشته باشد. لباس نقال، لباسی ساده است.

ساخت لنج

سال ثبت: 1390
 
دانش ساخت این نوع قایق که مخصوص خلیج فارس و دریای عمان است، کاملا ایرانی است. قایق های چوبی که دستی ساخته می شوند و ساخت آن ها در هرمزگان و بوشهر انجام می شود. لنج ها مثل کشتی های تجاری اند و قیمت های بالایی در حد یک میلیارد تومان به بالا دارند. همین لنج ها که وسیله امرار معاش هستند، حالا دارند به نوع فایبرگلاس تبدیل می شوند و نمونه های کم کیفیت هندی و پاکستانی آن ها هم زیاد شده است. با این ثبت، نام خلیج فارس هم در فهرست آثار ناملموس جهانی ثبت شد.

تعزیه

سال ثبت: 1389
 

 
مجموعه ای نمایشی و بازسازی ای تاریخی که بیشتر برای شهادت اولیا و عزیزان از دست رفته اجرا می شود؛ نمایشی مذهبی که خیر و شر در آن مبارزه می کنند. سابقه تعزیه خوانی هم به سال ها قبل از عاشورا و ورود اسلام به ایران بر می گردد که به آن سووشون خوانی می گفتند و نمایش در آتش رفتن سیاوش اجرا می شد که وقتی سیاوش، سالم از میان آتش رد می شد، نشان بی گناهی اش بود.

در تمام این سال ها، تعزیه باقی مانده و در طول تاریخ پیش آمده و همراه خودش هنر، شعر و تئاتر را هم آورده است. یک هنر مردمی که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل شده است. هنر نمایش در ایران سابقه طولانی دارد، مثل انواع سیاه بازی ها، پرده خوانی ها و... تعزیه هم چنین قدمتی دارد. از قبل از اسلام، ایرانی ها، اساطیر و حماسه هایشان را به صورت نمایش، اجرا می کردند و تصاویر جنگ هایشان را حکاکی می کردند، مثل نقش رستم شیراز که در آن دستگیرشدن امپراتور روم توسط شاه هخامنشی، روی کوه، حکاکی شده است. بعد از واقعه عاشورا هم به دلیل علاقه ایرانی ها به اهل بیت (ع)، این واقعه، رنگ و فرمی ایرانی گرفت و روایت کردن آن وارد تعزیه شد.

ورزش های زورخانه ای

سال ثبت: 1389
 
پهلوانی، هنر رزمی ایرانی است که ترکیبی از عناصر اسلامی، عرفان و اعتقادات کهن فارس است. این آیین شامل مجموعه حرکات ژیمناستیک و حرکات سبک ورزشی است که توسط 10 تا 20 نفر انجام می گیرد. هر یک از آلات ورزشی در این آیین، نشانگر یک سلاح رزمی است. گرز با میل، سپر با تخته و کباده با کمال شباهت بسیار زیادی دارند. این آیین در مکانی مقدس گنبددار با یک گودی هشت ضلعی در مرکز آن که تماشاچیان در اطراف آن قرار دارند، انجام می شود.

موسیقی نواحی خراسان

سال ثبت: 1389
 

 
حال و هوای خاص دوتارنوازان و خوانندگانی که خیلی هایشان با لباس سفید در دل کویر می نوازند و آواز می خوانند، باعث ثبت جهانی آن شده است. مجموعه ای از شعر، ادبیات، عرفان و اخلاق را دربر می گیرد.

فرش کاشان و فارس

سال ثبت: 1389
 
این دو نوع فرش بافی، به صورت جداگانه در یونسکو ثبت معنی شده اند. قالی بافی فارس با
پشم گوسفند و داری روی زمین و بدون نقشه بافته می شود. قالی کاشان را هم از پشم و ابریشم با داری عمودی می بافند.

ردیف موسیقی ایرانی
 
سال ثبت: 1388
 
پنج ردیف آوازی ابوعطا (با دستان عرب)، دشتی، بیات ترک (یا بیات زند)، افشاری و بیات اصفهان، اولین میراث ناملموس ایران بودند که در یونسکو ثبت شدند که در هفت دستگاه ماهور، نوا، شور، سه گاه، چهارگاه، راست پنجگاه، همایون خوانده می شوند. ساختاری کهن که قابل یادگیری است. عنوان ردیف، به مجموعه ای از قطعه هایی از موسیقی ایرانی اطلاق می شود که برای اجرا و یاددهی و یادگیری و نشان دادن قابلیت های خاصی از موسیقی ایرانی انتخاب، منظم و مرتب شده اند. هر یک از این قطعه ها «گوشه» نامیده می شود.



:: بازدید از این مطلب : 1808
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
امروز با تکنولوژی غرب نمی توانیم مقابله کنیم و هر چیزی که می آموزیم ابتدا از غرب است. کشورهای اسلامی هم از توسعه مدرنیستی و فرهنگ غرب تاثیر گرفته اند. همه چیز تحت تاثیر قرار گرفته است و این مسئله حادی است.

 پروفسور فرید یونس چهره فعال دانشگاهی و اجتماعی افغانی – آمریکایی است که در حال حاضر به عنوان استاد دانشگاه کالیفرنیا به تدریس و پژوهش اشتغال دارد. وی در سال 1998 میلادی دکترای خویش را از دانشگاه سانفرانسیسکو در رشته آموزش های میان فرهنگی و بین الملل اخذ کرد. مطالعات او به خصوص در حوزه هایی چون انسان شناسی فرهنگی، مطالعات اسلامی، فلسفه اسلامی، توسعه انسانی و جامعه شناسی بوده است.

یونس که در حوزه آزادی های زنان و ارتقای جایگاه زنان مسلمان تلاش های زیادی داشته است، از سوی نشریه دانشگاه سانفرانسیسکو به عنوان «صدای رسا و برجسته خلیج کالیفرنیای شمالی» نامیده شد. کتاب ها و نوشتارهایی چون «برابری جنسیتی در اسلام»، «مبانی جامعه شناسی اسلامی» و «فرهنگ اسلامی: مطالعه انسان شناسی فرهنگی» برخی از آثار او هستند. یونس تلاش های نظری و علمی ویژه ای را در زمینه گفتگو و تعامل ادیان داشته است. آنچه در ادامه می خوانید گفتگوی ما با این استاد مسلمان پیرامون منظر اجتماعی اسلام نسبت به توسعه و پیشرفت است.
 


شما به عنوان یک اندیشمند مسلمان که تجربه جهان غرب را به طور کامل دارید، می توانید مفهومی به اسم توسعه را تعریف کنید؟

- اول از همه باید بدانیم که فرهنگ چیست. فرهنگ در نظام اسلام «نمو» است. وقتی از فرهنگ صحبت می کنید یعنی جامعه، افراد یا فرد در حال نمو هستند. مثل درخت که نمو پیدا می کند. وقتی از فرهنگ توسعه در اسلام صحبت می کنیم یعنی هر روز باید خانواده و جامعه نمو داشته باشد. از نظر اخلاقی، معنوی و اقتصادی و سیاسی باید در نمو باشد. اگر فرد در نمو نیست پس او فرهنگ اسلامی ندارد. لذا توسعه و انکشاف در جامعه اسلامی تنها محدود به اقتصاد و تولیدات نیست.

امکان دارد تولیدات زیاد باشد، عمارات و بناهای زیاد ساخته شود ولی فرهنگ مردم در حالت بدوی و بداخلاقی باشد پس می گوییم آن جامعه نمو نکرده است. هیچ جامعه ای بدون آزادی عقل و فکر توسعه پیدا نمی کند. به خاطر اینکه جوهره انسانیت در عقل است، اگر یک نظام اسلامی یا هر نظامی، عقل مردم را کنترل و در اداره داشته باشد، جامعه از نمو می ماند. در ارتباط با نمو و پیشرفت فرهنگ، مدینه را داریم. از مدینه دوران حضرت محمد (ص) صحبت می کنیم. وقتی ایشان به یثرب رفتند، نام آن شهر را مدینه گذاشتند. مدینه یعنی شهر و این یعنی الان شهری شده اید و از حالت قومی و قبیله ای و تبعیض بین زن و مرد و نژاد در آمده اید. توسعه و انکشاف همیشه در یک نظام شهری صورت می گیرد.

خواجه عبدالله انصاری می فرماید: «الهی، آنان را که عقل دادی چه ندادی؟ و آنان را که عقل ندادی، چه دادی؟» لذا در یک نظام شهری برای انکشاف و توسعه باید اول آزادی فکر و عقیده وجود داشته باشد و دوم مسائل مدنی رعایت شود. مدن یعنی تمدن. انسانی که توسعه پیدا می کند در جامعه مدنی است. یعنی نمی توانید جامعه را به پیشرفت و توسعه سوق بدهید اما آزادی عقل نباشد و احکام و قوانین در چهارچوب اخلاق اسلامی و آزادی عمل برای افراد جامعه ساخته نشده باشد.

در این صورت آن توسعه از بین می رود. تمام اساس پیشرفت آزادی، عقل است. انکشاف غرب به دلیل آزادی فکر و عقل است. اینکه ما با آن انکشاف موافق هستیم یا نیستیم، بحث جداگانه ای است و ارزش های برخی را قبول می کند و برخی را قبول نمی کند. مردم باید در چهارچوب قانون بگویند و بنویسند و به این ترتیب نظر خود را برای پیشرفت ارائه کنند. رسول اکرم (ص) می فرماید: «اختلاف نظر، رحمت امت من است.» هر مسلمان حق دارد در مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و هر چیزی که هست نظر بدهد.

اسلام یک سابقه تمدنی بزرگ دارد و چیزی به اسم تمدن اسلامی داریم. آیا این تمدن به معنای توسعه است و اگر هست و اسلام منجر به تمدن و توسعه شده، رابطه اسلام و توسعه را توضیح بدهید. اسلامی که دوران تمدنی را برای ما به بار آورده بود، چطور عقلانیت و آزادی را نیز تامین کرده بود.

- من هیچ گونه مخالفتی با تمدن اسلامی که بر دنیا اثرگذار شده و شروع آن از مدینه بوده و رسول اکرم (ص) و بزرگان اسلام مثل حضرت علی (ع) نقش بسیار بارزی در آن داشتند، ندارم. تمدن اسلامی سه اساس عمده دارد که هیچ تمدنی ندارد. نه یونان و تمدن روم و نه تمدن فارس و مصر. تمدن اسلام بر اساس علم، عبادت و عدالت است. این اساس تمدن اسلام است. پیامبر خدا به یارانش فرمودند اولین چیزی که خدا خلق کرد قلم بود. پس زیربنای دین و فرهنگ و تمدن ما علم است. ما هر چیز را باید با علم و نظر علمی ببینیم. هر موضع زندگی را باید بر اساس علم ببینیم، چه سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی.

نمی توانیم بدون علم موفق شویم و توسعه پیدا کنیم. دوم عبادت است و این تنها نماز و روزه گرفتن نیست. خداوند ما را خلق کرده و احتیاجات ما را می فهمد. برای انسان عقل و استعداد و شعور و انرژی را قرار داده و این را در حیوانات قرار نداده است. ما باید با استفاده از اینها، عبادت کنیم. مثلا اگر ازدواج کردید چنانچه به همسرتان لبخند بزنید، عبادت کرده اید. اگر غذا را به خاطر سلامتی بدن تان کم می خورید، شما عبادت کرده اید. اگر علم می آموزید عبادت است و ... یعنی هر چه خداوند و رسولش و فقه گفته عمل کنید، این عبادت است.

لذا اساس تمدن اسلامی بر اساس علم و عبادت است. مورد سوم عدالت است. اگر از علم بهره نبرد و از پیامبر و دین و خداوند اطاعت نکنیم، به عدالت اجتماعی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نمی رسیم. سه پایه اساسی تمدن اسلامی همین سه موضوع است، تمدن لجنزاری نیست که همیشه به حالت رکود باشد بلکه همیشه در توسعه و پیشرفت است. پیشرفت اسلام هم نوآوری هایی دارد و پدیده های نویی را در چارچوب اخلاق تجربه می کند.

پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «من برای مکارم اخلاق آمده ام.» تمدن اسلامی توسط پیامبر گرامی و امامان و بزرگان دین بنیاد نهاده شد. در تمدن غرب علم هست ولی عبادت نیست و همچنین در دیپلماسی غرب، عدالت و  اخلاق وجود ندارد. ما باید منافع خودمان را در منافع مردم ببینیم. وقتی نتوانیم عدالت و عبادت خدا را داشته باشیم و تنها علم داشته باشیم، می شود جامعه متمدن با انسان وحشی و در تعدادی از کشورهای اسلامی هم متاسفانه این امر درست است.
 


امروزه قرائت های فراوانی از اسلام وجود دارد که این قرائت ها روی دنیا تاثیرگذار می شود، مثلا قرائتی از اسلام به نام داعش داریم، قرائت اسلام اجتماعی را در ترکیه داریم و همه این نگاه ها در توسعه موثر است. به این تقسیم بندی ها چقدر قائل هستید؟

- این طبقات به خصوص در بین نسوان در بی سوادی به سر می برند. اگر به آمار سازمان ملل متحد نگاه کنید، می بینید که زنان مسلمان بی سوادترند. مشکلاتی که امروز در جوامع اسلامی وجود دارد به خاطر این است که تعدادی تندگرا و سخت گرا و لیبرال در جنگ هستند. خود اسلام می گوید در دین غلو نکنید و راه عدالت پیش بگیرید. پس ما نباید در دین غلو یا سختگیری کنیم یا از اعتدال خارج شویم. اسلام دینی اجتماعی سیاسی و خانوادگی است. اسلام در چهارچوب اخلاق و عدالت است.
 
نباید به کسانی که عقیده مرا ندارند، توهین کنم. تجربه من نشان داده که مسلمانان آزادی انسان را نفی می کنند. ما باید از اسلام الگوی محبت اکرام و کرامت و شفقت بسازیم تا دیگران از ما بیاموزند نه اینکه الگوی قهر و غضب و نادرستی بسازیم تا دیگران از ما بیاموزند. نه اینکه الگوی قهر و غضب و نادرستی بسازیم تا ما را قبول کنند. نه این جانب و نه آن جانب، پس اصل اعتدال دین را نباید فراموش کنیم.

شما تجربه زیستی در آمریکا را دارید. تاثیری که جهان مدرنیته و مدرنیزم روی خروجی های اجتماعی و سیاسی و اسلام و مسلمان داشته چیست؟ روبرو شدن مدرنیسم و گفتمان اسلامی چه تاثیری روی خروجی ها داشته است؟

- امروز با کمال تاسف با تکنولوژی غرب نمی توانیم مقابله کنیم و هر چیزی که می آموزیم ابتدا از غرب است. کشورهای اسلامی هم از توسعه مدرنیستی و فرهنگ غرب تاثیر گرفته اند. همه چیز تحت تاثیر قرار گرفته است و این مسئله حادی است. اگر بخواهیم با این موضوع مقابله کنیم، به وسیله قرابت انسانی و اخلاق و مقام انسانی است. وقتی کشورهای اسلامی انسان و عقل او را محدود می کنند، اولین دلیل است برای این که انسان تحت تاثیر فرهنگ های غربی قرار گیرد.

اروپا آزادی انسان را پی گرفت که اسارت نداشته باشد. بر عکس اسلام آمد که ما را از هر گونه اسارت آزاد کند ولی متاسفانه علمای دینی عقل و آزادی های مردم را کنترل می کنند. دولت اسلامی هر جا که باشد، هدفش کنترل و اداره مردم نیست، هدف آن باید برقراری عدالت بین مردم باشد و باید کاری کند که مردم به سمت قانونگرایی سوق داده شوند، چیزی که مدینه زمان پیامبر به وجود آورد. خیلی از حرف ها و منع هایی که در دولت اسلامی وجود دارد در قانون نیامده است، فقط گفته می شود که اگر انجام شود گناه و فحشاست، دولت می تواند قانون بگذارد و بگوید انجام فلان کار مخالف قانون است.

سلب آزادی مردم آنها را بیشتر به فرهنگ غربی متمایل می کند. ما باید اصل قانون داشته باشیم. قرآن رهنماست، قانون نیست، مرجع قانونی است. باید قانون بسازیم. نمی شود که هر کسی یک قرآن دستش بگیرد و مردم را محکوم کند. اگر چیزی می خواهد، ممنوع باشد. باید بر اساس یک قانون عمل شود نه اینکه تنها بگوییم در قرآن آمده است و فقط منع کنیم.

بر اساس نظریه های جهانی وطنی، الان در یک جهان وطن زندگی می کنیم. یک نظام حقوقی در بین الملل داریم و اسلام نیز نظام حقوقی خود را دارد. آیا این باعث نمی شود کشورهای اسلامی نتوانند در فرآیند جهانی شدن و بین المللی شدن جایی داشته باشند؟ این موضوع چطور ممکن است؟

- قرآن، هر زمانه ای که در آن زندگی می کنید را تفسیر می کند. علمای شیعه و سنی نتوانستند این موضوعات را موشکافی کنند. تفاوت زیادی بین حدیث و سنت هست اما علما حدیث و سنت و به جای همدیگر به کار می برند سنت مفید به زمان و مکان است. اما حدیث جهانی است. مثلا آموختن علم بر همه آزاد است ولی سنت هایی که در زمان امامان و پیامبر بود، نمی تواند در جامعه کنونی تعریف شود. مثلا در زمان پیامبر در جنگ، خندق می کندند ولی در زمان حال آیا با وجود هواپیمای بی سرنشین حتی نیاز به کندن خندق هم هست؟

این یک طرف قضیه است. مسئله دیگر اینکه علما می گویند احکام زندگی انسان را تحلیل می کنند. در شرایط زمانی و مکانی تا جایی که عدالت عمومی مطرح باشد و اخلاق مدنی داشته باشیم؛ در تغییر احکام و به روز کردن آنها مشکلی نیست. تمام انباشت های قرآن نسبی است. مثلا اگر توان نفقه، زکات، خمس و ... را داشته باشید، می توانید پرداخت کنید ولی اگر نداشته باشید پرداخت نمی کنید.

مسائلی که در قرآن آمده باید درست مطرح شود. مثلا تمام حقوق مدنی که یک مرد دارد، زن هم دارد. فقط به خاطر اینکه بتوانیم با مدرنیته مبارزه کنیم. جهان امروزی جهان تساوی حقوق بین افراد متفاوت است. اگر جامعه اسلامی نتواند تساوی حقوق بین افراد جامعه را تضمین کند، دختر جوان به غرب گرایش پیدا می کند، پسر مسلمان به غرب متمایل می شود. از یک طرف زیر فشار فرهنگی غرب هستیم و دوم اگر اسلام دین عدل و عدالت است پس چرا یک فرد باید از اسلام فرار کند؟ حالا می خواهد زن باشد می خواهد فردی با دین دیگری باشد.

خداوند  در قرآن می گوید «رب العالمین»نگفته «رب المسلمین». اگر نتوانیم قرآن را بر طبق زمان و عصر حاضر تحلیل کنیم، دچار مشکل می شویم. در زمان رسول (ص) که کمونیسم و لیبرالیسم و ... نبود و الان چالش های ما با همین هاست. وقتی می توانیم این چالش ها را سرکوب کنیم که با سرکوب نظامی و قهری نباشد. باید مدنی و با دلایل معقول اینها را سرکوب کنیم؛ با تفسیر جدید قرآن. قرآن بارها گفته که تمرکز سرمایه در دست تنها چند نفر ممنوع است و باید بین مردم تقسیم شود. در دین اجباری نیست و ما نمی توانیم دین را تحمیل یا اجبار کنیم. باید دین را با عدالت مطرح کنیم که مسلمان یا غیر مسلمان زیر لوای اسلام قرار بگیرند.
 


سید حسین نصر، راه حل احیای سنت و بازگشت مردم به سنت را مطرح می کند. می خواستم دیدگاه شما را در این باره بدانم.

- ایشان غنیمت بسیار بزرگی در جهان اسلام و افتخار اسلام در جهان هستند اما من با نظر ایشان هم موافق و هم مخالف هستم. سنت مقید به زمان و مکان است. خیلی از سنت های گذشته در زمان حال قابل تطبیق نیست. در زمان پیامبر یک یهودی مرده بود و وقتی داشتند جنازه اش را می بردند حضرت رسول (ص) به احترام او ایستادند. به ایشان گفتند ای رسول خدا، این فرد یهودی است، پیامبر فرمودند مگر یک یهودی انسان نیست؟

درزمان حال ی تعداد سخت گرایان و تندگرایان، از برخی سنت ها سوء استفاده و مردم را به نام دین استثمار می کنند. مثل داعش و مانند آن. حقوق زن و مرد یکسان است، مثلا در قرآن آمده اگر زن از همسرش اطاعت نکرد، اول با او حرف بزنید و اگر به هیچ طریقی گوش نداد، باید جدا شود. ولی اینها از قرآن این را تفسیر کردند که در صورت نافرمانی زن، او را بزنید.

در جامعه امروز شما قبول می کنید دختر شما از شوهرش اطاعت نکند و کتک بخورد؟ در زمانی که همه از تساوی حقوق صحبت می کنند، چطور می توانم به دخترم بگویم که اگر از شوهرت اطاعت نکنی، کتک بخوری؟ باید ببینیم کدام سنت در زمان حال قابل تطبیق است و کدام نیست. تفسیر قرآن باید طبق سنتی که در جامعه تطبیق دارد صورت بگیرد. پس تفسیر «اضربوهن» فقط زدن نیست، طلاق است.

قرآن به آیه نازل شده ولی ما این آیات را به زبان عربی انسانی ترجمه و تفسیر می کنیم. این یک چالش بزرگ است. در صورتی که قرآن یعنی آیه و سمبل و نشانه و راز. چطور می توانیم راز را ترجمه کنیم؟ باید تفسیر شود. پس تفسیر باید طبق سنت پیامبر و حضرت علی (ع) صورت بگیرد تا با جامعه امروز سازگار باشد.
 
اگر بخواهیم با مدرنیته مقابله کنیم و زندگی اسلامی داشته باشیم، باید در تفسیر و انتخاب احادیث و سنت ها دقت کنیم. امکان اینکه در تفسیر احادیث و آیات اشکال وجود داشته باشد هست و این کار دانشمندان و بزرگان است که کدام با جامعه امروز تطبیق دارد و درست است. به خصوص در مورد حقوق زنان. ما مسلمان هستیم و متعهد به قرآن ولی شخصا تفاسیری که هست را اکثرا قبول ندارم چون با جامعه امروز سازگار نیست.

برای اینکه گفتگوی درون دینی و درون اسلامی در مرحله اول یعنی بین گروه های اسلامی و بعد بین ادیان مختلف شکل بگیرد و مسائل حل شود، توصیه شما چیست؟

- من در دوازده گفتگوی بین ادیانی شرکت کرده ام و موقف مسلمانان را تشریح کردم. مهم این است که اتحاد بین شیعه و سنی باید وجود داشته باشد. اینکه امام خمینی آمدند و فرق بین شیعه و سنی را از بین بردند و گفتند که نباید تضاد داشته باشند و سنی و شیعه برادر هستند، خیلی خوب بود. البته گفتار کافی نیست و باید فرهنگ مردم تغییر کند. باید دانشمندان شیعه و سنی یکجا شوند. اگر یک مسئله فقهی را فقط شیعه حل کند که مشکلی نیست، باید آن را قبول کنیم و برعکس.

باید بین شیعه و سنی توافق ایجاد کنیم و بدانیم که پیغمبر و خدا و کتاب ما یکی است. در مسائل فقهی اگر اختلاف نظر داریم، خوب است که باشد ولی ببینیم کدام فقه کار ما را حل می کند. باید تعصبات را کنار بگذاریم. مسلمانان برادر هستند و تبعیضی در مسئله شیعه و سنی نباید باشد. هیچ قومی بر قومی دیگر و هیچ مردی بر زنی و هیچ زنی بر مردی برتری ندارد.



:: بازدید از این مطلب : 1746
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
ما در کشورمان دچار یک پارادوکس جدی هستیم؛ برنامه زدگی در عین بی برنامگی. بی برنامگی حالتی است که شخص، سازمان یا کشور، برنامه مشخصی برای آینده خود ندارد و نمی داند که گام های اساسی برای تحقق آینده چیست؟

 مجتبی لشکربلوکی دارای مدرک دکترای مدیریت استراتژیک و دانش آموخته MBA است. وی همچنین استاد دانشگاه امیرکبیر و دانشگاه صنعتی شریف بوده است. دکتر لشکربلوکی به پرسش های ما در زمینه فرصت ها و تهدیدهای آینده کشورداری در ایران پاسخ هایی صریح گفت.
 


خطای نزدیک بینی و حال بینی، علی رغم تمامی تلاش های مسئولان، سیستم کشورداری ما را دستخوش بیماری ها و نارسایی هایی در حوزه کارآمدی کرده است. شما دلایل این آسیب را چه می دانید؟

- این موضوع می تواند دلایل متعددی داشته باشد. من از یک منظر به آن می نگرم و باقی مناظر را به سایرین واگذار می کنم. ملت ها از نظر افق دید با هم متفاوت هستند. برخی افق دید بلندمدت تری دارند و برخی کوتاه مدت نگر هستند. به عبارت ساده تر، برخی از ملل صبورتر و منضبط ترند و برخی عجول تر و بی قرارتر. به نظر می رسد که این عجله و بی قراری باعث می شود ما دچار نزدیک بینی شویم. وقتی می خواهیم برنامه ریزی کنیم، به مشکلات کنونی توجه بیشتری می کنیم تا مشکلات آینده.
 
وقتی زمان بندی می کنیم، پروژه هفت ساله را سه ساله تنظیم می کنیم. به همین خاطر هم همواره چون افق دید بلندی نداریم، وقتی مسائل بحران می شود، به آنها می پردازیم و این می شود کشورداری آتش نشانی. یعنی به جای آنکه از همین الان مسائل پنج سال آینده را تدبیر و پیشگیری کنیم، در زمان وقوع و یا پس از آن به شیوه آتش نشانی آنها را اطفاء می کنیم.

برای نمونه، مسئله اشتغال از 10 سال پیش قابل پیش بینی بود اما متاسفانه به آن توجه نشد یا مسئله خانوار و طلاق در چند سال آینده مسلما یک بحران است (اگر نخواهیم امروز آن را بحران بدانیم) اما کم توجهی می کنیم. چرا؟ چون اصولا افق فکری ما کوتاه است. این می تواند ریشه تاریخی – جغرافیایی داشته باشد؛ بودن در چهار راه تاخت و تاز جهانی (یا ما در حال غارت شدن بودیم یا غارت کردن)، عدم ثبات حکومت، وابستگی به کشاورزی – آن هم در منطقه ای کم آب – همه و همه ما را به این جمع بندی رسانده است که «چو فردا شود فکر فردا کنیم» و «صوفی ابن الوقت باشد ای پسر»، «سیلی نقد به از حلوای نسیه» است. اصولا نزد ایرانیان، امروز بسی مهم تر از فرداست و «نیست فردا گفتن از شرط طریق».

شما در همایشی بیان کردید که نظام کشورداری مجموعه ای از قواعد رسمی و غیررسمی است که شامل پنج آیتم هنجارها، ساختارها، سازمان ها، سیستم ها و قوانین است که تعریف کننده، تنظیم کننده و تسهیل کننده روابط اجتماعی – اقتصادی بین بازیگران شامل حاکمان، شهروندان، بروکرات ها و سایر دولت ها است و بر تعاملات، تمایلات و اطلاعات بازیگران اثر داشته و بر ظرفیت حاکمیت برای طراحی و جاری سازی سیاست ها و تولید و ارائه خدمات عمومی تاثیر می گذارد. جنابعالی خطای نزدیک بینی و عدم توجه وافی به مطالعات آینده پژوهی را در کدام یک از موارد فوق برجسته تر می بینید؟

- در هنجارها؛ بدیهی است که هنجارها (ارزش ها) نقش مهمی در تنظیم روابط و کشورداری ما دارند. بگذارید یک مثال بزنم؛ وقتی هنجار ما استقلال باشد، خروجی کشورداری می شود خودکفایی نسبی و کاهش سطح تعاملات بین المللی؛ اما وقتی هنجار ما می شود برون گرایی (اگر بشود) آنگاه انتظار داریم که استفاده خلاقانه از سرمایه، دانش، فناوری، بازار و دسترسی های بین المللی بشود خروجی یک نظام. حال اگر نگاه بلندمدت و آینده نگرانه هنجار باشد، آن گاه تصمیمات ما همراه با پیامدسنجی خواهد بود. موضوعات تصمیم گیری ما از جنس موضوعات فورس ماژور و کوتاه مدت نخواهد بود بلکه از جنس تصمیمات با نگاهی آینده نگرانه و آینده ساز خواهد بود.

چشم اندازنویسی و اسناد بالادستی نوعی از آینده نگاری محسوب می شوند. شما در مصاحبه قبلی خود با گفتمان الگو به پدیده «تورم اسناد بالادستی» اشاره کردید. چرا اسناد بالادستی که نشانه برنامه داشتن و آینده نگری هستند اجرا نمی شوند؟

- ما در کشورمان دچار یک پارادوکس جدی هستیم؛ برنامه زدگی در عین بی برنامگی. بی برنامگی حالتی است که شخص، سازمان یا کشور، برنامه مشخصی برای آینده خود ندارد و نمی داند که گام های اساسی برای تحقق آینده چیست؟ برنامه زدگی به حالتی می گویند که ذهن شخص، سازمان یا کشور مملو است از برنامه، استراتژی، سیاست، اهداف و سند. جالب اینجاست که قاعدتا این دو پدیده مخالف هم هستند اما واقعیت آن است که برنامه زدگی منجر به بی برنامگی خواهد شد.
 
هم اکنون در کشور سند چشم انداز داریم، بیش از 30 سند سیاست های کلان داریم، صدها سند توسعه بخشی، استانی، فرابخشی داریم و برنامه شش توسعه تاکنون به چیزی حدود 500 صفحه رسیده است. به جرأت می توانم بگویم که بیش از صد هزار صفحه برنامه داریم اما کشور بر اساس برنامه اداره نمی شود. چرا؟
 


به این سه دلیل:

وقتی تعداد برنامه ها از منابع متعدد افزوده شد، مجریان دچار آشفتگی می شوند که بالاخره چه باید کرد؟ بسته خروج از رکود را اجرا کنند یا اقتصاد مقاومتی را؟ نقشه جامع علمی کشور را اجرا کنند یا برنامه توسعه را؟ نقشه راه تنگنای نقدینگی را عملی کنند یا برجام 2 را؟ اصلاح نظام اداری را پی بگیرند یا خصوصی سازی را؟ مهندسی فرهنگی را عملیاتی کنند یا سند تحول بنیادین آموزش و پرورش را؟ وقتی تعداد و تنوع برنامه ها زیاد شد و این برنامه ها تبدیل به یک سند واحد نشده باشد، آن گاه این برنامه ها تبدیل به معیارهای عملکرد نمی شود؛ بنابراین پاسخگویی و پاسخ خواهی به درستی انجام نمی شود. من به عنوان یک وزارتخانه یاد می گیرم که هر وقت از من گزارش خواستند، یک گزارش سر هم کنم و بدهم.

فرهنگ LIFO رواج پیدا می کند؛ حسابداران و انبارداران روشی دارند که به آن می گویند لایفو (Last in First Out) یعنی آخرین قطعه ای که وارد انبار شد، همان اولین قطعه ای خواهد بود که خارج خواهد شد. تعدد برنامه ها در ذهن شخص، سازمان یا کشور نیز منجر به فرهنگ LIFO می شود؛ یعنی آخرین کاری که تعریف شده، مبنای عمل من خواهد بود؛ مثلا الان خروج از رکود مطرح است،
 
سه ماه دیگر اقتصاد مقاومتی برجسته می شود و شش ماه بعد اجرای برنامه ششم. مهم این است که آخرین چیزی که مطرح می شود چیست. نتیجه هم زمانی برنامه زدگی و بی برنامگی چنین خواهد شد که در این حالت، برنامه ها دست خورده می شوند. به واسطه این که هم برنامه ها و سیاست ها را اعلام کرده ایم؛ الان کمتر ایده ای یافت می شود که تا به حال مطرح نشده باشد و چون مطرح شده و اجرا نکرده ایم همه ایده ها (برنامه ها و سیاست ها) دست خورده شده است و هر کدام که مطرح می شود می گوییم ای بابا! ما این را اجرا کردیم و به نتیجه نرسیدیم.

به این سه علت اضافه کنید که اصولا کیفیت اسناد بالادستی ما هم خوب نیستند؛ برخی از آنان چنان گسترده (Wide) و به عبارت خودمانی «گَل و گشاد» نوشته شده اند که تقریبا هر چیزی با آن قابل توجیه است، من شاید بیش از 40 گزارش دیده باشم که هر چه دستگاه اجرایی می خواسته را با همان اسناد بالادستی توجیه کرده است. ما هنوز تا سیاست هایی که جامع و مانع باشد یا به عبارتی «include» و «Exclude» کند فاصله داریم.

شما در جایی عنوان کرده اید که وقتی نظام تدبیر، نامناسب باشد، توان کشور و انرژی کشور هدر می رود. عدم توجه به آینده و فرصت ها و تهدیدهای پیش رو تا چه اندازه در این امر نقش داشته است؟

- وقتی نظام کشورداری ناتوان است، حتی از دیدن و تحلیل کردن فرصت ها و تهدیدها هم ناتوان است؛ برای مثال کشوری مانند ایران که یکی از جوان ترین و تحصیلکرده ترین و پیشرفت خواه ترین جمعیت ها را دارد، اما این همه دانش آموخته علوم و مهندسی کامپیوتر، نتوانست از فرصت شبکه های اجتماعی به خوبی استفاده تجاری کند. هم اکنون هم از فرصت انیمیشن به عنوان یک بازار پر سود استفاده نمی کند. فردا نیز از بازار بازی های رایانه ای استفاده نخواهد کرد و پس فردا نیز از بازار فرصت واقعیت مجازی (Virtual Reality) و واقعیت افزوده (Augmented Reality).

فرصت ها یکی یکی از پیش روی نظام اقتصادی و اجتماعی می گذرند و ما فقط یک مصرف کننده حرفه ای و به روز می شویم. هم اکنون در حوزه شبکه های اجتماعی، انیمیشن و بازی های رایانه ای، یک مصرف کننده حرفه ای هستیم و فردا نیز برای بازار مصرف واقعیت مجازی و واقعیت ارزش افزوده. چرا؟ چون نظام کشورداری ما آنقدر گرفتار روزمرگی و نگاه کوتاه مدت است که نمی تواند به فرصت های آینده نگاه کند.

 

مهم ترین فرصت ها و تهدیدهای آینده در حوزه کشورداری را چه می دانید؟

- فکر می کنم «ایران ما» با پنج بحران کلیدی روبروست؛ متاسفانه این بحران ها نه مانند «داعش» یا «قیمت بنزین»، فوری، فوتی و ملموس هستند و نه مانند «تحریم و مذاکره» جذابیت سیاسی و رسانه ای دارند. ولی این بحران ها همچون موریانه «ایران» ما را از درون تخریب می کنند و به دلیل ماهیت تدریجی و ناملموس آنها، گرفتار سندروم قورباغه پخته شده ایم. (همان داستان تکراری که وقتی قورباغه در آب جوش گذاشته می شود، سریع بیرون می پرد اما اگر به صورت تدریجی درجه حرارت آب افزایش پیدا کند، آن قدر می ماند تا بمیرد.)

1. بحران بی آبی

- در مورد بی آبی باید بگویم که اوضاع خیلی خطرناک است؛ فقط کافی است به چند عدد فکر کنیم!

بر اساس نتایج شبیه سازی های انجام شده در زمینه تغییرات متغیرهای آب و هوایی تا سال 2040 میلادی (25 سال آتی) نسبت به دوره 2005-1976 (دوره پایه مشاهداتی)، توسط IPCC تغییرات اقلیمی در ایران، پیامدهای زیر را به دنبال خواهد داشت:

- متوسط میزان بارش 9 درصدت کاهش خواهد یافت.

- متوسط دمای کشور حدود یک درجه سانتیگراد افزایش خواهد یافت.

- تعداد بارش های سنگین و سیل آسا تا 40 درصد افزایش خواهد یافت.

- تعداد روزهای داغ (دمای بیش از 30 درجه سانتیگراد) در اکثر نقاط کشور افزایش می یابد و این افزایش در جنوب شرق کشور (استان های سیستان و بلوچستان و کرمان) بیش از مناطق دیگر خواهد بود.

- سرانه ذخایر آبی کشور تا حدود 1300 متر مربع کاهش خواهد یافت.

- با افزایش یک درجه سانتیگراد دمای کشور، معادل 13 میلیارد متر مکعب منابع آبی کشور از طریق تبخیر از دسترس خارج می شود و این تهدید بزرگی برای منابع روباز آبی کشور است.

- با توجه به این که 90 درصد تولید برق آبی در حوضه های کارون و کرخه انجام می شود با کاهش بارش و رواناب در این حوضه ها، کاهش تولید نیروگاه های برق آبی کشور در 25 سال آتی قطعی است.

- عملکرد گندیم دریم در سال 2025 تا 20 درصد و تا سال 2050 تا 32 درصد کاهش خواهد یافت.

نشانه های این بحران خود را نشان داده است؛ بی آبی گریبان ما را گرفته است؛ در آبادان و خرمشهر 400 هزار نخل خشک شدند و یک میلیون نخل در انتظار خشک شدن روزشماری می کنند.
 

2. بحران بیکاری و بیکارگی

بیایید با هم صادق باشیم؛ شاخص های اقتصادی خوبند و در عین حال گمراه کننده؛ شاخص بیکاری یکی از گمراه کننده ترین شاخص های اقتصادی ماست که البته ربطی به دولت ندارد؛ چون تعریف فعلی مطابق با تعاریف جهانی است. اگر به تعریف شاخص بیکاری نگاه کنیم، می بینیم که در حال حاضر بر اساس تعریف دولت هر کس حداقل یک ساعت در هفته کار کند، شاغل محسوب می شود.

صادقانه باید بگوییم که با یک ساعت کار در هفته نه نیازی برطرف می شود و نه خانواده ای تامین. این تعریف یک مشکل دیگر هم دارد و آن این است که اگر کسی در جستجوی کار نبود، آن در این تعریف نمی گنجد! حالا اگر بخواهیم تعریف واقع بینانه ای از کار و بیکاری ارائه کنیم، باید بگویم که نیمی از ایران بیکارند؛ به این خاطر که خیلی از افراد به ویژه زنان تحصیل کرده، اصولا از یافتن کار ناامید شده و از بازار کار خارج شده اند. آنهایی که هنوز مصرانه در جستجوی کار هستند هم خیلی قادر به یافتن کاری در حدی که بتوانند معیشت خود را آبرومندانه تامین کنند و برای آینده خود منبع مالی مطمئنی داشته باشند نیستند. طبق اعلام مراجع رسمی هر پنج دقیقه یک نفر به جمعیت بیکار کشور افزوده می شود!

بر اساس برآوردها مقدار زیادی بیکاری تاخیر افتاده داریم (بیش از چهار میلیون دانشجوی در حال تحصیل که صرفا به خاطر دستیابی به شغل های با درآمد بالا ادامه تحصیل را برگزیده اند و فعلا جزو آمار بیکاران رسمی محسوب نمی شوند.)

بر اساس آخرین آمارهای ارائه شده تعداد بیکاران مطلق کشور 2 میلیون و 500 هزار نفرند (با همان تعریف اشتباه از بیکاری که بیانگر واقعیت نیست) که اگر 4.5 میلیون نفر دیگر نیز طی یکی دو سال آینده به آن افزوده شود؛ بیکاری در کشور به 7 میلیون نفر خواهد رسید؛ بنابراین نگرانی این است که بازاری که نمی تواند مسئله بیکاری 2.5 میلیون نفر را حل کند، چگونه خواهد توانست به 7 میلیون تقاضا برای کار پاسخ بدهد؟

از 2.5 میلیون بیکار موجود کشور نیز طبق آمارهای ارائه شده، یک میلیون و 200 هزار نفر را تحصیل کرده های دانشگاهی تشکیل می دهند. مسئله بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهی بسیار نگران کننده و بزرگ ترین معضل بازار کار ایران است.

حالا چرا بیکاری بحران زا است؟ بیکاری منشأ دزدی، اعتیاد، جدال های خانوادگی، افزایش سن ازدواج و فحشا است؛ نیازی هم به پژوهش های سنگین جامعه شناسانه نیست! با یک جامعه بیکار روبرو هستیم؛ در حالی که خودمان را با شاخص بیکاری حدود 10 درصد گول می زنیم.

مسئله، قابل تحمل بود اگر فقط در حد بیکاری باقی می ماند؛ اما اکنون دستیابی به ثروت های یک شبه و یک شبه ره صد ساله را رفتن نه از طریق کار و عرق ریختن، بلکه با از زیر کار در رفتن و بیکاری، تبدیل به یک هنجار شده است. ما فقط با یک گروه بیکار در جامعه روبرو نیستیم؛ بلکه با یک جامعه بیکارِ بی عار روبرو هستیم! مشکل ما بیکاری صرف نیست؛ بیکارگی ما بیداد می کند.
 

3. بحران دروغگویی

در مورد دروغ باید بگویم که متاسفانه دروغ و ناراستی غوغا می کند. هزینه های اجتماعی و اقتصادی دروغ خیلی بالاست. وقتی دروغ می گوییم، اعتماد کاهش پیدا می کند، وقتی اعتماد کاهش پیدا کرد، هزینه های معاملاتی افزایش پیدا می کند، وقتی هزینه های معاملاتی افزایش پیدا کند، کارآفرینان اقتصادی و اجتماعی (شامل سرمایه گذاران) حاشیه سود کمتری از فعالیت های اقتصادی و اجتماعی خود دریافت می کنند و چشمه خلاقیت، نوآوری، ثروت آفرینی و ایجاد مطلوبیت اجتماعی خشک می شود.

چه من یک سرمایه گذار باشم یا یک فعال اجتماعی یا یک کارگر ساده، همه و همه از دروغ ضرر می کنیم. دروغ سرآغاز همه بدی هاست. اگر دقت کنیم تقلب، کم فروشی و کم کاری نوعی دروغ است. تهمت نوعی دروغ است. پیمان شکنی نوعی دروغ است؛ و متاسفانه دروغ هم اکنون تبدیل به عرف و هنجار شده است.

اگر دروغ نگویی تو را «پپه» می خوانند. باور کنید تجربه کرده ام که برای دروغ نگفتن باید هزینه داد؛ یعنی خجالت کشیده ام که چرا دروغ نگفته ام!!! جدای از درک شهودی غیرقابل انکار، پژوهش های مختلف نیز چنین مسئله ای را تایید می کنند. در یک نظرسنجی در سطح تهران، اکثریت مطلق پاسخگویان، معادل 99 درصد وجود دروغ در جامعه را تایید کرده اند. اکثریت پاسخگویان معتقدند که 80 تا 100 درصد از مردم راست نمی گویند. در پژوهش ملی ارزش ها و نگرش های ایرانیان نیز، رایج ترین ارزش اخلاقی منفی تقلب و کلاهبرداری شناخته شده با 64.6 درصد؛ یعنی تصور جامعه ما از خودش اصلا تصور اخلاقی نیست! جامعه ای است که در آن تقلب و کلاهبرداری بالاست؛ یعنی دروغ خوراک روزانه من و شماست.
 

4. بحرانی جنسی (بحران خجالتی)

نام این بحران را بحران خجالتی می نامم؛ چون رکود، بیکاری، خشکسالی، پیر شدن جمعیت و همه این بحران ها، خجالت ندارد؛ می شود آنها را فریاد کرد اما بحران خانواده و بحران جنسی چیزی است که بشود خیلی از آن صحبت کرد؟نمی شود در موردش آمارهای قطعی داد و نمی شود در موردش با کسانی که این مشکل را دارند مصاحبه تلویزیونی گرفت.
 
نمی شود در مورد روسپی گری سازمان یافته در همین تهران خودمان گزارش خبری در 20:30 تهیه کرد و اتفاقا این مسائل، مسائلی هستند که مغفول می مانند و بنیان های یک جامعه را از درون می خورند. واقعا وضعیت اسفبار است و این مسئله باید به یکی از پنج مسئله اصلی کشور تبدیل شود.

بعید می دانم با استفاده از تحلیل محتوای سخنان مدیران ارشد، بتوان بیش از یک درصد توجه، اهمیت و تکرار این موضوع را تایید کرد. به این واقعیت ها توجه کنید:

1. نسبت طلاق از یک طلاق به ازای هر 10 ازدواج در سال 82، به یک طلاق به ازای هر 5 ازدواج در سال 92 رسیده که آمار نگران کننده ای است. طی 18 سال گذشته رشد طلاق 2.4 برابر رشد ازدواج بوده است.

2. 30 درصد از جوانان ایرانی ساکن کلان شهرها، زندگی مجردی را انتخاب کرده اند. طبق اظهار نظر وزارت ورزش و جوانان ایران در سال 1391، در شهرهای بزرگ بین 25 تا 30 درصد جوانان زندگی مجردی دارند.

3. میانگین سن ازدواج در حال حاضر در کشور برای مردان 27.8 و برای زنان 23.1 است. آمارها نشان می دهند که در ایران فاصله بین سن بلوغ تا ازدواج بیش از 12 سال به تاخیر افتاده است. به این مسئله این را هم اضافه کنید که سن بلوغ و یا آگاهی جنسی پایین آمده است؛ یعنی گاهی پسران و دختران قبل از بلوغ جنسی، به آگاهی می رسند. در سال 1365 میانگین سن ازدواج برای مردان 23.6 و زنان 19.8 بوده است.

4. بر اساس گزارش روزنامه گاردین از ایران، تامین یک جهیزیه کامل برای خانواده های ایرانی مبلغی بین 40 تا 100 میلیون تومان (16 تا 40 هزار دلار) هزینه دارد و این در حالی است که متوسط درآمد ماهانه یک خانوار ایرانی 500 دلار است.

5. بر اساس مطالعه تحقیقاتی دانشگاه شهید بهشتی در سال 2009 افزایش هزینه های ازدواج بیش از 70 درصد در کاهش تمایل جوانان ایرانی برای تشکیل خانواده و ازدواج موثر بوده است.

6. جمعیت 11 الی 13 میلیونی جوانان در سن ازدواج!
 

اگر همین وضعیت و روند ادامه پیدا کند، پیش بینی می شود که دچار معضلاتی جدی شویم. تبعات بحران جنسی این موارد خواهد بود:

الف) نهادینه شدن چهار پدیده رقیب تشکیل خانواده (ازدواج سپید، روسپی رگی، فحشا و ازدواج های خیلی موقت (یک ساعته!) و روابط آزاد جنسی (فرازناشویی).

ب) ایجاد سرخوردگی روانی – اجتماعی با توجه به تاخیر در ازدواج و افزایش میانگین سن ازدواج با گذر عمر جوانان خاصه در دختران. شوربختانه این آمار رو به افزایش است. یأس از ازدواج زمینه را برای راه های ناهنجار رفع نیاز جنسی فراهم می کند و مصونیتی را که فرد بر اثر داشتن خانواده دارد، از وی می گیرد.

ج) کاهش امنیت اجتماعی (شیوع بیشتر مزاحمت های ناموسی و تجاوز به عنف)

د) کاهش بهره وری و تولید به خاطر سه معضل فوق الاشاره (می بینید که این مسئله هم ریشه های اقتصادی دارد و هم عواقب اقتصادی).

5. اولویت های متعدد و گمراه کننده

آینده یک کشور را مسائلی رقم می زند که توسط مدیران ارشد آن کشور به عنوان «اولویت»شناسایی و سپس مدیریت می شوند. اگر کشوری به این جمع بندی برسد که باید در تامین کالاهای استراتژیک توانمند شود، آینده اش ناشی از تصمیمات و اقداماتش در قبال آن مسئله اولویت دار خواهد بود. اگر کشوری مهارت کاری نیروی انسانی را اولویت تشخیص دهد، آن گاه آینده آن کشور تحت این اولویت تغییر خواهد کرد.

پیش از این، چهار بحران (بحران بی آبی، بحران دروغ، بحران بیکاری و بیکارگی و بحران جنسی) را برشمردم. از همه این بحران ها بدتر، زمانی است که یک کشور، یک دولت – ملت یا یک سیستم اقتصادی – اجتماعی بزرگ، اولویت های خود را به نادرستی تشخیص دهد. اما فکر کنم که این بحران هایی که برشمردم در اولویت ها فراموش شده اند.
 


ممکن است شما به من جواب بدهید که «برای تک تک این بحران ها در گفتارها و تصمیمات و سیاست های اعلامی مدیران ارشد، ردپا وجود دارد و به این موضوعات توجه شده است.» جواب من این است که بر اساس اصول تفکر استراتژیک، کشوری که 100 مسئله و اولویت دارد، یعنی اولویت ندارد. به نظرم تعداد اولویت ها آن قدر زیاد است که اولویت های واقعی فراموش شده اند. به نظرم ما اولویت های زیادی را برای کشور برگزیده ایم و سیگنال های اشتباه به جامعه، محققان، کنشگران، مدیران میانی و ... داده ایم؛ چون صحبت در مورد بحران به درازا کشید من فرصت استراتژیک را تیتروار عرض می کنم:

- فرصت تبدیل ایران به هاب تجاری و ترانزیتی منطقه.

- فرصت تبدیل ایران به تولید کننده و تامین کننده دارو و غذای 400 میلیون نفر (80 میلیون نفر خود ایران و 400 میلیون کشورهای منطقه)

- فرصت استراتژیک ایران در حوزه صنایع خلاقه (هنر، فرهنگ، انیمیشن و ...)

- فرصت ایران برای تبدیل شدن به مقصد گردشگری و جذب 20 میلیون گردشگر در سال

- فرصت ایران برای تبدیل نفت و گاز از منبع درآمدی به موتور محرک صنعتی شدن

این پنج فرصت بی نظیر هستند و برخی از آنها در حال از بین رفتن؛ مانند تبدیل شدن ایران به هاب تجاری و ترانزیتی منطقه

چگونه می توان نگاه راهبردی و استراتژیک و متعهد به برنامه را با حال بینی و روزمرگی مدیریتی در کشور جایگزین کرد؟

- دو راه حل وجود دارد: «تغییر گفتمانی»و «تاکید نخبگانی». اول این که گفتمان اجتماعی باید تغییر کند. روزنامه ها و برنامه های تلویزیونی باید آینده را پر رنگ کنند. حتی شما اخبار ما را تحلیل کنید. 99 درصد اخبار مربوط به گذشته و امروز است. حتی محتوای اخبار ما باید تغییر کند. روزنامه ها یک صفحه به اخبار آینده تخصیص دهند تا ذهن جامعه خیس بخورد و آماده تغییر افق از امروز و این ماه و امسال به 5 سال و 100 سال آینده شود.

دوم این که باید نخبگان شروع کنند به مخالفت با مردم! متاسفانه نخبگان ما هم مردمی شده اند! به این معنا که از این که خلاف افکار عمومی حرفی بزنند در هراسند. نخبگان ما فکر می کنند که باید نماینده افکار عمومی باشند. این صددرصد اشتباه است. آن کار سیاسیون است. نخبگان نباید نماینده افکار عمومی باشند؛ بلکه باید رهبر افکار عمومی باشند.

بنابراین باید نخبگان شروع کنند و از افق های بلندمدت تر صحبت کنند و آینده مستتر در وضعیت فعلی را به زبان مردم با آنان مفاهمه و مراوده کنند (Communicate). نخبگان باید تلاش کنند به تعدادی که دانشکده تاریخ در کشور داریم، دانشکده آینده پژوهی داشته باشیم. ترکیب تاکید نخبگانی و تغییر گفتمانی – رسانه ای، ما را تبدیل به ملتی هوشیارتر با افق نگاهی بلندتر خواهد کرد.



:: بازدید از این مطلب : 1844
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ali
میلیون ها دانش آموز در مدارس شهری، روستایی و عشایری سراسر کشور تحصیل می کنند که از جهات گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوت نه فقط بین مدارس دولتی و غیردولتی، بلکه در لایه های گوناگون دولتی نیز قابل مشاهده است؛ تفاوتی که حکایت از نابرابری های آموزشی دارد.

میلیون ها دانش آموز در مدارس شهری، روستایی و عشایری سراسر کشور تحصیل می کنند که از جهات گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوت نه فقط بین مدارس دولتی و غیردولتی، بلکه در لایه های گوناگون دولتی نیز قابل مشاهده است؛ تفاوتی که حکایت از نابرابری های آموزشی دارد. این موضوع بهانه ای شد تا با دکتر اقبال قاسمی پویا، مدرس تاریخ و فلسفه آموزش و پرورش و عضو هیات علمی پژوهشکده تعلیم و تربیت درباره چگونگی و ریشه های نابرابری های آموزشی در ادوار مختلف تاریخ معاصر ایران به بحث بنشینیم.

ابتدا بفرمایید نابرابری آموزشی را چگونه تعریف می کنید و آن را دارای چه ابعاد و مولفه هایی می دانید؟

- با مطالعه توصیفی در وضعیت آموزشی هر جامعه می توانیم با در نظر گرفتن چند شاخص نشان دهیم نابرابری آموزشی چیست و دارای چه وضعیتی است. برای نمونه، به چند شاخص اشاره می کنم. اول میزان بهره مندی گروه ها و طبقات گوناگون از آموزش. اکنون گفته می شود نزدیک به 10 میلیون نفر بی سواد داریم. این افراد نخستین گروه های محروم از عدالت آموزشی و یا قربانیان نابرابری آموزشی هستند.
 
کسانی هم که از آموزش برخوردارند، یکدست نیستند. برای نمونه، روستاییان، به ویژه بسیاری از دختران روستایی به دلایل اجتماعی و اقتصادی از آموزش سطح بالا و برابر یا آموزش هایی که شهری ها و به ویژه فرادستان شهری از آن برخوردارند، در کل محروم اند. فرودستان شهرنشین نیز در مقایسه با فرزندان قشرهای متوسط و بالا، چه از نظر کمی و چه کیفی، از آموزش کمتری بهره می برند.
 


دوم میزان امکانات و تجهیزات آموزشی که از این جهت نیز تفاوت بسیاری میان مدارس وجود دارد، به ویژه اگر تجهیزات هوشمندسازی و جز اینها را در نظر بگیریم، این تفاوت نه تنها میان مدارس دولتی و غیردولتی بلکه میان مدارس دولتی نیز وجود دارد.

سوم تفاوت قابل توجه در کیفیت آموزشی بین مدارس است؛ یعنی برخی از مدارس به ویژه مدارس روستایی در مقایسه با مدارس شهری، فضای آموزشی مناسب، معلم مجرب و امکانات خوب و مناسبی ندارند و اجرای برنامه ها نیز در آنها کیفیت پایین تری دارد. تفاوت بین این سه مقوله را در شهرها نیز بین مدارس فرادستان و فرودستان می توان مشاهده کرد. گاهی تعداد دانش آموز در یک کلاس به 38 تا 40 نفر هم می رسد در صورتی که در مدارس حتی دولتی بالای شهر حداکثر تعداد دانش آموزان 30 نفر است.

علاوه بر این اغلب معلم های خوب، عمدتا در مدارس فرادستان خدمت می کنند. همچنین می توان به امکان ادامه تحصیل اشاره کرد. در میان فرودستان میزان کودکان ترک تحصیل کرده بسیار زیاد است. حتی آنهایی که می توانند به مدارج بالاتر هم برسند، لزوما از سهام مالی و مالکیت ثروت چندانی برخوردار نمی شوند. بدین ترتیب به آنان ظلم مضاعف می شود؛ چرا که آنها نه از سهام مالی نصیبی دارند و نه از آموزش خوب.

فرادست زادگان به هر طریقی بالاخره مدرک را می گیرند. آنها آموزش را به راحتی می خرند. آموزش در کشور ما کالای فرهنگی شده است. همان گونه که فرادست می تواند خانه خوب، ماشین خوب، ساعت خوب و خوراک خوب بخرد، آموزش و مدرک خوب را هم می خرد. به صورت تدریس خصوصی یا مدرسه غیردولتی و یا به هر حیله ای که شده مدرک را به دست می آورد. مجموعه این وضعیت را می توانیم نابرابری آموزشی بنامیم. البته اینها نمونه هایی از شاخص های نابرابری است.

با توجه به این که آموزش نوین محصول برنامه ریزی دولت ها بوده است، این نابرابری ها را ناشی از برنامه ریزی های دولتی می دانید و یا ریشه های دیگری دارد؟

- این نابرابری ها دو ریشه دارد، یکی از آنها برنامه ریزی های نادرست دولتی است ولی ریشه اصلی و بنیادین آن، نابرابری های اجتماعی – اقتصادی است که برنامه ریزی های دولتی نیز بر آن مبنا استوار می شود. از نظر من توسعه و پیشرفت آموزشی نتیجه اقدامات دولت هاست، اما اگر برنامه ریزی درستی هم داشته باشیم که البته در شرایط نابرابر امکانش کم است و ساختار اقتصادی – اجتماعی و نگاه سیاسی به گونه ای نباشد که برابری آموزشی را ترویج کند. ما همچنان با آموزش توسعه یافته ای مواجه نخواهیم بود.

از آغاز آموزش های نوین همین وضعیت حاکم بوده است. دارالفنون در سال 1368 ه.ق تاسیس شد. موسس و برنامه ریز ن دولت بود و اکثریت دانش آموزان آن اشراف زاده ها و وابستگان فرادستان بودند. آموزش عمومی نوین حدود 35 سال بعد از آن در تبریز و توسط میرزا حسن رشدیه آغاز شد که در درجه اول افرادی در آن درس می خواندند که بتوانند دست کم لوازم ضروری را برای تحصیل فراهم آورند. در آغاز هم شمار این مدرسه ها اندک بود و همه محرومان شهری و روستایی به ویژه دختران از رفتن به این مدارس محروم بودند.

بعد از افزوده شدن بر شمار این مدرسه ها و دست به کار شدن خیرین، معدودی از فرودست زادگان نیز توانستند به این مدارس راه پیدا کنند؛ مانند مدرسه سادات در تهران که یحیی دولت آبادی آن را تاسیس کرد و گدایان سید را در آن جمع کرد و آموزش داد یا در برخی از روستاهای ارومیه و دیگر شهرها و روستاهای اطراف آن، برخی از مسیحیان به آموزش روستازادگان و محرومان شهری پرداختند.

غیر از اینها، مکتب خانه ها بودند که اقشار پایینی در آنها خواندن قرآن و اغلب در حد عم جزء و خواندن و نوشتن می آموختند. بعد کم کم در برخی از روستاهای برخی از ایالت ها بعضی از مالکان و نیک خواهان مدرسه هایی تاسیس کردند که فرزندان توده های مردم نیز توانستند به آنها راه یابند. اینها چندان گستره زیادی نداشت و در دوران قاجار اغلب مردم بی سواد بودند.

وقتی به دوره رضاشاه می آییم، به جهت رویکرد و اقدام های شبه مدرنیستی وی، هم شمار مدارس افزایش یافت و هم تقریبا تمام مدارس دولتی شدند. حتی تابلوها یا سردرهای مدارسی را که در دوره قاجار تاسیس شده بود به دستور وی تغییر دادند و بر آنها نام مدرسه نمره یک و دو و سه نهادند که در نگاه اول این تصور به وجود آمد که همه این مدارس در دوره رضاشاه تاسیس شده است.
 


از این جهت برخی از مدارس تعطیل شدند.  در این دوره هر چند همچنان فرادستان به راحتی می توانستند وارد مدرسه شوند ولی توده های محروم نسبت به دوره قاجار بیشتر توانستند وارد مدرسه شوند؛ به ویژه دختران بیشتری به مدرسه ها راه یافتند. تربیت معلم زن و مرد گسترش پیدا کرد و در میان اعزام شدگان به خارج از کشور گروه قابل توجهی نیز برای تحصیل در رشته های تعلم و تربیت جدید به فرنگ اعزام شدند. اینها نیز از میان فرزندان فرادستان برگزیده شدند و در مجموع بخش عظیمی از روستازادگان و فرودستان شهری همچنان از نعمت آموزش محروم ماندند.

آیا در این دوره مدارس خاص طبقات بالا هم داریم؟

- به آن معنا که مخصوص طبقات بالا باشد و فرودستان را به آن راهی نباشد، نه. فرزندان اقشار مختلف در کنار هم درس می خواندند ولی سرانجام کسانی می توانستند به مدارس وارد شوند که خانواده آنان از مال و منالی برخوردار بوده و می توانستند برای کتاب و دفتر و قلم و لباس و کفش و جز این ها هزینه کنند.
 
این را هم توجه کنید که مدارس ما اغلب در شهری آن هم در شهرهای بزرگ احداث شده بودند. با این که اکثریت جمعیت در روستاها زندگی می کردند. مدرسه روستایی به تعداد لازم نداشتیم. نتیجه این که اکثریت ایرانیان به آموزش دسترسی نداشتند و اگر بودند روستایی که علاقه مند به تحصیل فرزندان شان بودند، آنها را به شهرها می فرستادند که این کار مشکلات خودش را داشت.

در دوره محمدرضا شاه به ویژه از دهه چهل به بعد و پس از انقلاب سفید شاه و در دهه پنجاه که درآمد نفت هم افزایش یافت، با ساخته شدن مدارس جدید و تشکیل سپاه دانش دختر و پسر و نهضت سواد آموزی و آموزش بزرگسالان، دامنه آموزش به تمام شهرها و روستاهای سراسر کشور نفوذ کرد. من سال 1343 سپاه دانش دوره چهارم بودم. بچه هایی سر کلاس بودند که سه سال بود او ابتدایی را می گذراندند. هر معلمی آمده بود، آنها را از کلاس اول ثبت نام کرده بود.

روستایی که من در آن خدمت می کردم تا آن زمان مدرسه نداشت. من علاوه بر کارهای عمرانی و بهداشتی با استفاده از کمک های مردمی و آردی که آمریکایی ها داده بودند، مدرسه ای ساختم. این اقدام ها توانست نسبت به دوره های پیشین شمار بیشتری از فرزندان کشور را باسواد کند اما در تحصیل نهایی باز می بینیم که با تمام این اقدام ها نیمی از مردم کشور ما از نعمت سواد خواندن و نوشتن محروم بودند.

کیفیت آموزش و نگاه معلمان و دست اندرکاران نسبت به آموزش هم به گونه ای نبود که بتواند افرادی بالیده و کاوشگر و خردورز تربیت کند. اگر بودند کسانی که خلاقیت هایی داشتند که بودند و یا دوست داشتند به پژوهش و خردورزی بپردازند. وضعیت حاکم سیاسی و آموزشی به گونه ای نبود که به این افراد فرصت بالندگی داده شود. با این حال بودند معلمان و اندیشه گرانی که بدون توجه به محدودیت های موجود خطر کرده و اندیشه های نویی را مطرح می کردند و دانش آموزان و دانشجویان خردورز تربیت می کردند. در تحولات آموزشی و اجتماعی و فرهنگی نقش این افراد بسیار موثر بود اما نابرابری های آموزشی همچنان به قوت خود باقی بود.

آیا در این دوره توزیع آموزش در قالب توزیع قشربندی اجتماعی پیش می رود و مدارس خاص اقشار بالا تاسیس می شود؟

- بله. مدارسی مانند البرز، هدف، خوارزمی، مرجان و بعد مدارس مذهبی مانند علوی و نیکان به صورت خصوصی و هیات امنایی تاسیس شدند که فرزندان اقشار بالا و متوسط که از هوشمندی و معدل بالاتری برخوردار بودند، جذب آنها می شدند. در این دوره با رشد بسیار زیاد آموزش دولتی مواجهیم به گونه ای که رفته رفته اقشار اجتماعی پایین نیز توانستند از آموزش در سطوح گوناگون برخوردار شوند ولی چون ساختار اجتماعی دست نخورده باقی مانده بود و فقط شکل و صاحب سرمایه تغییر یافته بود امکان دسترسی اقشار برخوردار به مدارس خوب و آموزش های متوسطه بیشتر از فرودستان بود. 50 درصد بی سوادی که در پایان حکومت رژیم شاه از نعمت سواد بی بهره بودند اغلب روستاییان و محرومان شهری بودند.

بعد از انقلاب 57 با غلبه تفکر انقلابی در حکومت تازه تاسیس به بهانه از میان بردن نابرابری های آموزشی و یکسان سازی، مدارس غیردولتی دوره پهلوی منحل شدند به جز چند مدرسه مثل علوی و نیکان که رنگ دینی داشتند. مدارس مشهور غیردولتی دیگر آن جایگاه سابق و اثرگذاری خود را در جامعه از دست دادند، مانند مدرسه البرز که دیگر البرز سابق نشد. این کار در سایه روحیه انقلابی حاصل از حرکت های مردم بود که یکی از خواسته های شان از میان بردن آموزش طبقاتی بازمانده از رژیم شاه بود.

این روحیه، چون با تغییر در ساختار اجتماعی – اقتصادی همراه نشد و زیربنا همچنان دست نخورده ماند، با فروکش کردن آرام آرام روحیه انقلابی حاکم بر جامعه به ویژه پس از جنگ، برخی از دست اندرکاران تازه متوجه شدند تعطیل کردن مدارس غیردولتی اشتباه بوده است. من هم معتقدم اشتباه بود ولی من از این زاویه آن را اشتباه می دانم که ما نتوانسته بودیم توزیع ثروت را عادلانه کنیم تا توزیع آموزش عادلانه شود.

بعد از انقلاب 57 توزیع ثروت دست نخورده باقی ماند و حتی در برخی دوره ها شکاف ها عمیق تر هم شد و در 10 سال اخیر در اثر اقدام های سرخود و مطالعه نشده دولت ها و پشتیبانی بخش انحصار طلب و مخالف تغییر و تحول بنیادین در جامعه، این شکاف بیشتر و بیشتر شد که امروز مورد انتقاد شدید بسیاری از دولت مردان و برخی از جناح های حکومت است.

دود این وضعیت نابسامان در درجه نخست به چشم محرومان اجتماعی و اقتصادی رفت چرا که ثروتمندان افزون بر این که از این آشوب بازار، میلیاردها تومان ثروت باد آورده را به جیب زدند، برای فرزندان شان راه هایی را ایجاد کردند تا در صورت لزوم از آموزش موردت نیازشان برخوردار شوند؛ معلم خصوصی گرفتند، از مدرسه های غیردولتی پتیبانی کردند و فرزندان شان را به کشورهای دیگر و اکثرا کشورهای غربی کوچ دادند.

نکته دیگر که باید در مولد علل تاسیس مدارس غیردولتی گفت این است که بعد از جنگ ما با پدیده عجیب رشد بالای جمعیت مواجه شدیم. (در برخی استان ها تا 6 درصد و میانگین حدود 3.3 درصد) وقتی به خود آمدیم دیدیم حدود 18 میلیون دانش آموز روی دست مان است. مدارس سه و چهار شیفته داشتیم. مدارس کپری داشتیم.
 

 
از هر امکانی برای راه اندازی کلاس درس استفاده شد. بیش از 60 درصد مدارس دو شیفته شد. شعار هم داده می شد که ایران را سراسر مدرسه می کنیم. این شعار خوبی بود ولی هنگامی به درستی پاسخ می داد که از یک سو امکانات اجرایی آن را فراهم کنیم و از سوی دیگر ایران را سراسر مرفه و بهره مند از مالکیت مالی کنیم و ثروت های کلان را تعدیل کنیم.

مشکل اساسی این جاست که ما در تمام این سال ها که آموزش عمومی دولتی را رواج دادیم، عامل ریشه ای و اصلی یعنی توزیع ثروت و مالکیت مالی را دست نخورده گذاشته ایم و با عوامل فرعی بازی کرده ایم. به هر صورت چون توزیع درآمد عادلانه نشد، اقشار پایین در مدارس سه شیفته و چهار شیفته ماندند و اقشار بالا خودشان راه هایی را برای آموزش بهتر پیدا کردند که شکل گیری مدارس غیرانتفاعی هر چند به بهانه های اصلاح وضعیت آموزش و پرورش و کیفیت بخشی به آن، یکی از این راه ها بود.

با این که اصل سی ام قانون اساسی آموزش را رایگان اعلام کرده است ولی بعد از جنگ رفته رفته مدارس غیرانتفاعی شکل گرفت تا به نیاز فرزندان برخی از اقشار متوسط و بالا پاسخ دهد.

- این مدارس، فارغ از دلایلی که برای شکل گیری اش گفته می شود و در آن زمان مطرح شد، زاده توزیع نابرابر ثروت و درآمد هستند. آقای روحانی رییس جمهور، گفته اند اگر رشد اقتصادی به وجود بیاید ما می توانیم آموزش خوبی ارائه دهیم. به نظر من اگر آن رشد هم ایجاد شود، تاثیری در برتری آموزشی نمی گذارد و همین فضای نابرابر ادامه خواهد داشت. الان رانت خواران و فسادکاران و هوشمندان وابسته به قدرت، ثروت ها را می برند و اگر رشد اقتصادی ما با تولید هم بالا رود، هر چند ثروت جامعه افزایش می یابد، ولی برای فرودستان چیز زیادی حاصل نخواهد شد و همچنان فرزندان اقشار بالایی از نعمات آموزشی بیشتر بهره مند می شوند چون سیاست تقسیم ثروت و درآمد عادلانه نداریم.

اگر دولت می خواهد برابری آموزشی ایجاد کند باید به سمت توزیع عادلانه ثروت و درآمد پیش رود. من سراغ ندارم کشوری را که در آن توزیع ثروت عادلانه نبوده و یا شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دموکراتیک نبوده، ولی آموزش عادلانه داشته است. به دو نمونه از کشورها اشاره می کنم که با دو دید متفاوت ولی ساختار اجتماعی و اقتصادی به نسبت عادلانه که توانسته اند آموزش را به صورت عادلانه تری پیش ببرند. یکی کوبا که هر چند فاقد رونق اقتصادی و سرمایه های مالی بزرگ بر آمده از اقتصاد آزاد است ولی چون تفکر توزیع بالنسبه عادلانه داشته و تلاش کرده توزیع ثروت عادلانه شود، توانسته یکساله بی سوادی را ریشه کن کند و نابرابری آموزشی را به میزان زیادی کاهش دهد.

دوم سوئد است که هم ثروت به صورت دموکراتیک کنترل شده و هم دارای سیاست دموکراتیک و توزیع آن نسبتا عادلانه است و تمام اقشار اجتماعی می توانند تا مدارج بالای آموزش از آن برخوردار شوند. همچنان که از بهداشت عمومی مناسب نیز برخوردار هستند.

ما در توزیع ثروت از ابتدا با مشکل مواجه بوده ایم و با وجود مجموعه فرآیندها و سازوکارهای موجود در مناسبات اقتصادی و اجتماعی مانند رانت اطلاعاتی و رانت قدرت و فساد اداری، این توزیع همچنان ناعادلانه باقی مانده و شاید از وجوهی بیشتر هم شده است. کسی که توانسته این گونه به منابع اقتصادی برسد احتمالا می تواند این شکاف را همچنان حفظ کند و منابع ثروت را به سمت خود جذب کند. از سخنان شما چنین بر می آید که با وجود چنین شکاف و توزیع ناعادلانه ای در ثروت، امکان تحقق عدالت آموزشی بسیار سخت است و احتمالا با بن بستی در عدالت آموزشی مواجه هستیم.

- همین طور است ولی این دلیل نمی شود که اقدامات اصلاحی را کنار بگذاریم. پیش از پاسخ به این موضوع بگذارید یک نکته را عرض کنم. در 12 خرداد 92 گفتگویی از آقای روحانی در پایگاه خبری آفتاب منتشر شد که شامل دیدگاه های ایشان درباره آموزش و پرورش بود. ایشان گفتند «در حوزه آموزش چند مسئله اساسی وجود دارد و چون دامنگیر همه خانواده ها است ... مسئله خیلی استراتژیک است و برای کشور خیلی مهم است.
 
ساده ترین مسئله این است که اصل سی ام قانون اساسی را که می گوید: «دولت موظف است وسایل آموزش رایگان را برای همه ملت تا پایان متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد»، محقق نکرده ایم... امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. حالا اسمش را چیزهای مختلف می گذارند. دوم عدالت در آموزش هم رعایت نشده است.
 
نمی شود یک عده ای به مدارس دولتی بروند که در سال گذشته دیدیم به خاطر آتش گرفتن بخاری های غیراستانداردش چه بلایی سر عزیزان مردم آمد و یک عده ای مدارسی بروند که شهریه هر سال تحصیلی آن بیش از 20 میلیون تومان است و امکان خاص به دانش آموزان ارائه می شود. آموزش و پرورش، طبقاتی شده است و من واقعا می ترسم از روزی که بهترین دانشگاه ها مال فرزندان طبقاتی باشد که پول دارند تا آموزش خصوصی را بخرند.»

این حرف ها بسیار زیبا و منطقی است که پیش از انتخابات گفته شده است ولی چه اقدامی در این 2 سال و اندی برای بهبود این وضعیت رخ داده است؟ تقریبا هیچ! امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. مدارس غیردولتی هم شهریه های 20 میلیونی می گیرند. هیچ تغییری در وضعیت طبقاتی مدارس رخ نداده است و پول حرف اصلی را می زند. وقتی می گوییم به بن بست اصلاحات در آموزش رسیده ایم، مقصود همین است. تغییر این وضعیت بسیار سخت شده است.
 


متاسفانه نگاه ما به آموزش سوداگرانه شده است. مدرسه و دانشگاه را مرکز درآمد قرار داده ایم. از این همه دانشگاه چندتا دولتی است؟ تا توانسته ایم دانشگاه غیردولتی راه اندازی کرده ایم. وقتی چنین فضایی ایجاد می شود، فروش پایان نامه و مقاله علمی روبروی دانشگاه تهران طبیعی جلوه می کند. ایجاد مدارس غیرانتفاعی نیز طبیعی این جامعه است. اصلا وصله ناجور و نامشروع نیستند. برای این که ساختار، طلب می کند برخی می خواهند ساختار تغییر نکند ولی این نحوه آموزش هم نباشد، چنین چیزی شدنی نیست.

برخی منتقدان هم می گویند با این قبیل مدارس، آموزش طبقاتی می شود. در پاسخ باید گفت آموزش و پرورش طبقاتی بوده و اکنون هم هست. بازی با کلمات که دردی را چاره نمی کند. مدرسه طبقاتی، محصول جامعه طبقاتی است. مدرسه غیرانتفاعی زاده ساختار اجتماعی – اقتصادی ویژه ای است که ما داریم. این ساختار عامل و سبب این نابرابری آموزشی است نه مدارس غیردولتی. مدارس دولتی این وضع را بازتولید می کنند.

آقای روحانی در ادامه آن بحث و به درستی کیفیت آموزش و وضعیت معلم را نقد کرده و گفتند از معلم تصور آرمانی نداشته باشیم و باید به وضع رفاهی معلم رسیدگی کرد، ایشان آموزش را ناکارآمد معرفی کرده و به کمبود مصرف کالای فرهنگی اشاره داشتند. سخنان شان درست هم هست اما پرسش این است برای از بین بردن این موارد و اصلاح امور، دولت و آموزش و پرورش چه اقداماتی انجام داده است؟

گویا برنامه مشخصی برای این منظور وجود ندارد؟

- مقصودم از اقدام، برنامه هم هست. برای تغییر برنامه ها باید دید و نگاه دست اندرکاران تغییر یابد. لازم است مردم بیش از پیش در جریان آموزش و پرورش کشور قرار گیرند و از چند و چون آن آگاه شوند. این کار ایجاب می کند مدیران ارشد همواره در صحنه باشند و مردم آنان را ببینند و با نظرات شان آشنا شوند. رسانه ها نیز پیوسته باید مسئله آموزش را جزو مطالب اولویت دار خود قرار دهند. جالب است که در حال حاضر مدیران آموزش و پرورش را به ندرت می توان در رسانه ها دید.
 
ما بیش از آموزش و پرورش، نیروی انتظامی را در رسانه می بینیم. ترافیک می شود، نیروی انتظامی می آید. نوروز می شود، نیروی انتظامی می آید، ماه رمضان و ماه محرم می شود، نیروی انتظامی می آید، فساد می شود و اتفاق ناگواری می افتد، نیروی انتظامی می آید ولی ما نمی بینیم در موقع لزوم مدیران آموزش و پرورش بیایند و با مردم حرف بزنند و درد دل کنند و برنامه هایشان را توضیح دهند و مردم را به مشارکت در امور آموزش و پرورش دعوت کنند و شرایط تحقق آن را فراهم آورند. به رغم این کاستی ها و سستی ها انتظار مشارکت هم دارند. حداقل این است که برای جلب مشارکت مردم باید با آنان گفتگو کنند.

در حال حاضر در رسانه ملی، آموزش و پرورش جایی ندارد ولی تا دل تان بخواهد تبلیغات وجود دارد. مسئله این است که تبلیغات تلویزیون و در و دیوار شهر و زمین و زمان، همه را به پولدار شدن دعوت می کند. اگر پولدار شوی این خانه و ماشین و وسیله را می خری. در چنین شرایطی شما می گویید چرا بچه ها کتاب نمی خوانند؟ خب برای چی کتاب بخوانند؟ باید به فکر پول در آوردن باشند. کتاب خواندن که آدم را پولدار نمی کند. معلمان هم خیلی دغدغه بهسازی آموزش و پرورش ندارند. آنان فعلا سخت درگیر تلاش برای معاش هستند. هنوز با اندیشه ورزی برای بهسازی آموزش و پرورش فرسنگ ها فاصله داریم.

عرضم این است که اگر برنامه توسعه ای مناسب و اندیشیده شده ای برای کاهش نابرابری آموزشی داشته باشیم و آن را به درستی اجرا کنیم، می توانیم تا حدودی از این آلام مردم کم کنیم و در جهت توسعه عادلانه آموزشی گام برداریم. هر چند اصلاح آموزشی راه اصلی نیست اما تا رسیدن به آن توزیع عادلانه، اصلاحات آموزشی باید به طور مداوم پیش رود، منتها در حال حاضر از اصلاحات سازنده نیز خبری نیست.

مهم ترین گام ها برای تحول در نظام آموزشی چیست تا بتوانیم بگوییم تا حدود قابل قبولی عدالت آموزشی رعایت شده است؟

- از نظر آموزشی من معتقدم تا معلم متحول نشود، آموزش و پرورش متحول نمی شود. فضا و تجهیزات و برنامه لازم است ولی بیش از آن، توجه به معلم اولویت نخست را دارد. خوشبختانه آقای روحانی نیز در تبلیغات انتخاباتی خود به این نکته اشاره کرده و گفته اند: «ما کشورهایی داشته و داریم که از تجهیزات هوشمندسازی و کامپیوتر برخوردار نیستند ولی معلمان برجسته داشته اند و از این رو، آموزش و پرورش برجسته دارند.»

من هم چنین نظری دارم و پیش از ایشان همیشه گفته ام توجه به معلم، توجه به جیب معلم نیست، هر چند که مهم است بلکه توجه به تربیت معلم است. چه کسی را به عنوان معلم انتخاب می کنیم؟ باید ببینیم آنها سر کدام سفره بزرگ شده اند؟ چه امتحانی از آنها باید به عمل آوریم؟ باید بررسی کنیم آنان چه شخصیتی دارند؟ چقدر دانش به روز دارند؟ تا چه اندازه از نظر روحی آرامش و از نظر جسمی سلامتی دارند؟ چقدر علاقه دارند؟ آیا از فشار بیکاری و نیاز مالی معلم نشده اند؟
 


ما در این سال ها متاسفانه معلم کوپن فروش و راننده آزانس و مسافرکش و خیار فروش داشته ایم. چنین آدمی دیگر نمی تواند معلم باشد. از درون فرو ریخته است. در گذشته معلم برای خودش منزلت داشت و برای خودش احترام قائل بود. شوربختانه این وضعیت اگر نگوییم کاملا بلکه در بسیاری موارد تخریب شده است.

بعد از معلم، گام دوم تغییر نگاه و رویکرد نسبت به آموزش و پرورش و تلاش برای جلب روشنفکران و اندیشمندان برای نقد اندیشه هاست. شاید این موضوع است که نگاه به تربیت معلم را رقم می زند. باید در آموزش و پرورش به روی خردمندان و اندیشه ورزان باز باشد تا آنان به موضوع تعلیم و تربیت بیندیشند.
 
اگر تفکر نسبت به این موضوع شکل بگیرد، به دنبال آن برنامه درسی مناسب (کتاب و روش ها و فضا)، ارزشیابی مناسب، مشارکت درست مردمی شکل می گیرد. مشارکت، فقط پول دادن مردم نیست. مشارکت غیر از جنبه های اقتصادی، جنبه های اجتماعی و سیاسی، فرهنگی هم دارد که باید لحاظ شود. مشارکت هنگامی شکل می گیرد که مدیران آموزش و پرورش پیوسته مردم را به حضور و کار در مدرسه دعوت کنند. مدرسه باید جایگاه خانواده ها باشد.

متاسفانه تا کلاس ها تمام می شود، معلوم جلوتر از شاگرد از مدرسه خارج می شود و خیلی زود در مدرسه را می بندیم و می رویم پی کارمان. مدرسه باید باز باشد تا خانواده هم به آن راه یابد. اصلا بسیاری از برنامه های محله را می توان در مدرسه اجرا کرد. حتی مهمانی ها و مجالس عروسی را هم می توان در مدرسه برگزار کرد. چه اشکالی دارد؟ ما در مدرسه را به روی مردم بسته ایم.

نکته پایانی این که ما هنوز متفکر تربیتی نداریم. ما نمی دانیم کدام فلسفه آموزش و پرورش برای جامعه ما مناسب است. فلسفه تعلیم و تربیت این مملکت هنوز مشخص و تدوین نشده است. سند تحول آموزش و پرورش هم ابتر مانده است. مطالبی نوشته شده که بسیاری از معلمان و مدیران مدارس از آن سر در نمی آورند. تفکر باید از درون جامعه بجوشد نه این که برویم مطالب یک دانشمندی را برداریم و بیاوریم و بگوییم این باید فلسفه تربیتی ما باشد.

فلسفه از اندیشیدن در هر زمان حاصل می شود، نه از انتقال یا تقلید کورکورانه.م جامعه باید پرسشگر باشد تا بتواند این گام ها را بردارد. فقدان این تفکر تربیتی، بر نظام آموزشی ما سایه افکنده و در کنار ساختار ناعادلانه اجتماعی و اقتصادی، هر نوع اقدام اصلاحی را یا عقیم می کند یا ناکارآمد. اصلاح نابرابری های آموزشی هم افزون بر توجه به عدالت اجتماعی اقتصادی مستلزم اندیشیدن و نقد و عمل است نه شعار و وعده و وعید دادن.

میلیون ها دانش آموز در مدارس شهری، روستایی و عشایری سراسر کشور تحصیل می کنند که از جهات گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوت نه فقط بین مدارس دولتی و غیردولتی، بلکه در لایه های گوناگون دولتی نیز قابل مشاهده است؛ تفاوتی که حکایت از نابرابری های آموزشی دارد.

میلیون ها دانش آموز در مدارس شهری، روستایی و عشایری سراسر کشور تحصیل می کنند که از جهات گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوت نه فقط بین مدارس دولتی و غیردولتی، بلکه در لایه های گوناگون دولتی نیز قابل مشاهده است؛ تفاوتی که حکایت از نابرابری های آموزشی دارد. این موضوع بهانه ای شد تا با دکتر اقبال قاسمی پویا، مدرس تاریخ و فلسفه آموزش و پرورش و عضو هیات علمی پژوهشکده تعلیم و تربیت درباره چگونگی و ریشه های نابرابری های آموزشی در ادوار مختلف تاریخ معاصر ایران به بحث بنشینیم.

ابتدا بفرمایید نابرابری آموزشی را چگونه تعریف می کنید و آن را دارای چه ابعاد و مولفه هایی می دانید؟

- با مطالعه توصیفی در وضعیت آموزشی هر جامعه می توانیم با در نظر گرفتن چند شاخص نشان دهیم نابرابری آموزشی چیست و دارای چه وضعیتی است. برای نمونه، به چند شاخص اشاره می کنم. اول میزان بهره مندی گروه ها و طبقات گوناگون از آموزش. اکنون گفته می شود نزدیک به 10 میلیون نفر بی سواد داریم. این افراد نخستین گروه های محروم از عدالت آموزشی و یا قربانیان نابرابری آموزشی هستند.
 
کسانی هم که از آموزش برخوردارند، یکدست نیستند. برای نمونه، روستاییان، به ویژه بسیاری از دختران روستایی به دلایل اجتماعی و اقتصادی از آموزش سطح بالا و برابر یا آموزش هایی که شهری ها و به ویژه فرادستان شهری از آن برخوردارند، در کل محروم اند. فرودستان شهرنشین نیز در مقایسه با فرزندان قشرهای متوسط و بالا، چه از نظر کمی و چه کیفی، از آموزش کمتری بهره می برند.
 


دوم میزان امکانات و تجهیزات آموزشی که از این جهت نیز تفاوت بسیاری میان مدارس وجود دارد، به ویژه اگر تجهیزات هوشمندسازی و جز اینها را در نظر بگیریم، این تفاوت نه تنها میان مدارس دولتی و غیردولتی بلکه میان مدارس دولتی نیز وجود دارد.

سوم تفاوت قابل توجه در کیفیت آموزشی بین مدارس است؛ یعنی برخی از مدارس به ویژه مدارس روستایی در مقایسه با مدارس شهری، فضای آموزشی مناسب، معلم مجرب و امکانات خوب و مناسبی ندارند و اجرای برنامه ها نیز در آنها کیفیت پایین تری دارد. تفاوت بین این سه مقوله را در شهرها نیز بین مدارس فرادستان و فرودستان می توان مشاهده کرد. گاهی تعداد دانش آموز در یک کلاس به 38 تا 40 نفر هم می رسد در صورتی که در مدارس حتی دولتی بالای شهر حداکثر تعداد دانش آموزان 30 نفر است.

علاوه بر این اغلب معلم های خوب، عمدتا در مدارس فرادستان خدمت می کنند. همچنین می توان به امکان ادامه تحصیل اشاره کرد. در میان فرودستان میزان کودکان ترک تحصیل کرده بسیار زیاد است. حتی آنهایی که می توانند به مدارج بالاتر هم برسند، لزوما از سهام مالی و مالکیت ثروت چندانی برخوردار نمی شوند. بدین ترتیب به آنان ظلم مضاعف می شود؛ چرا که آنها نه از سهام مالی نصیبی دارند و نه از آموزش خوب.

فرادست زادگان به هر طریقی بالاخره مدرک را می گیرند. آنها آموزش را به راحتی می خرند. آموزش در کشور ما کالای فرهنگی شده است. همان گونه که فرادست می تواند خانه خوب، ماشین خوب، ساعت خوب و خوراک خوب بخرد، آموزش و مدرک خوب را هم می خرد. به صورت تدریس خصوصی یا مدرسه غیردولتی و یا به هر حیله ای که شده مدرک را به دست می آورد. مجموعه این وضعیت را می توانیم نابرابری آموزشی بنامیم. البته اینها نمونه هایی از شاخص های نابرابری است.

با توجه به این که آموزش نوین محصول برنامه ریزی دولت ها بوده است، این نابرابری ها را ناشی از برنامه ریزی های دولتی می دانید و یا ریشه های دیگری دارد؟

- این نابرابری ها دو ریشه دارد، یکی از آنها برنامه ریزی های نادرست دولتی است ولی ریشه اصلی و بنیادین آن، نابرابری های اجتماعی – اقتصادی است که برنامه ریزی های دولتی نیز بر آن مبنا استوار می شود. از نظر من توسعه و پیشرفت آموزشی نتیجه اقدامات دولت هاست، اما اگر برنامه ریزی درستی هم داشته باشیم که البته در شرایط نابرابر امکانش کم است و ساختار اقتصادی – اجتماعی و نگاه سیاسی به گونه ای نباشد که برابری آموزشی را ترویج کند. ما همچنان با آموزش توسعه یافته ای مواجه نخواهیم بود.

از آغاز آموزش های نوین همین وضعیت حاکم بوده است. دارالفنون در سال 1368 ه.ق تاسیس شد. موسس و برنامه ریز ن دولت بود و اکثریت دانش آموزان آن اشراف زاده ها و وابستگان فرادستان بودند. آموزش عمومی نوین حدود 35 سال بعد از آن در تبریز و توسط میرزا حسن رشدیه آغاز شد که در درجه اول افرادی در آن درس می خواندند که بتوانند دست کم لوازم ضروری را برای تحصیل فراهم آورند. در آغاز هم شمار این مدرسه ها اندک بود و همه محرومان شهری و روستایی به ویژه دختران از رفتن به این مدارس محروم بودند.

بعد از افزوده شدن بر شمار این مدرسه ها و دست به کار شدن خیرین، معدودی از فرودست زادگان نیز توانستند به این مدارس راه پیدا کنند؛ مانند مدرسه سادات در تهران که یحیی دولت آبادی آن را تاسیس کرد و گدایان سید را در آن جمع کرد و آموزش داد یا در برخی از روستاهای ارومیه و دیگر شهرها و روستاهای اطراف آن، برخی از مسیحیان به آموزش روستازادگان و محرومان شهری پرداختند.

غیر از اینها، مکتب خانه ها بودند که اقشار پایینی در آنها خواندن قرآن و اغلب در حد عم جزء و خواندن و نوشتن می آموختند. بعد کم کم در برخی از روستاهای برخی از ایالت ها بعضی از مالکان و نیک خواهان مدرسه هایی تاسیس کردند که فرزندان توده های مردم نیز توانستند به آنها راه یابند. اینها چندان گستره زیادی نداشت و در دوران قاجار اغلب مردم بی سواد بودند.

وقتی به دوره رضاشاه می آییم، به جهت رویکرد و اقدام های شبه مدرنیستی وی، هم شمار مدارس افزایش یافت و هم تقریبا تمام مدارس دولتی شدند. حتی تابلوها یا سردرهای مدارسی را که در دوره قاجار تاسیس شده بود به دستور وی تغییر دادند و بر آنها نام مدرسه نمره یک و دو و سه نهادند که در نگاه اول این تصور به وجود آمد که همه این مدارس در دوره رضاشاه تاسیس شده است.
 


از این جهت برخی از مدارس تعطیل شدند.  در این دوره هر چند همچنان فرادستان به راحتی می توانستند وارد مدرسه شوند ولی توده های محروم نسبت به دوره قاجار بیشتر توانستند وارد مدرسه شوند؛ به ویژه دختران بیشتری به مدرسه ها راه یافتند. تربیت معلم زن و مرد گسترش پیدا کرد و در میان اعزام شدگان به خارج از کشور گروه قابل توجهی نیز برای تحصیل در رشته های تعلم و تربیت جدید به فرنگ اعزام شدند. اینها نیز از میان فرزندان فرادستان برگزیده شدند و در مجموع بخش عظیمی از روستازادگان و فرودستان شهری همچنان از نعمت آموزش محروم ماندند.

آیا در این دوره مدارس خاص طبقات بالا هم داریم؟

- به آن معنا که مخصوص طبقات بالا باشد و فرودستان را به آن راهی نباشد، نه. فرزندان اقشار مختلف در کنار هم درس می خواندند ولی سرانجام کسانی می توانستند به مدارس وارد شوند که خانواده آنان از مال و منالی برخوردار بوده و می توانستند برای کتاب و دفتر و قلم و لباس و کفش و جز این ها هزینه کنند.
 
این را هم توجه کنید که مدارس ما اغلب در شهری آن هم در شهرهای بزرگ احداث شده بودند. با این که اکثریت جمعیت در روستاها زندگی می کردند. مدرسه روستایی به تعداد لازم نداشتیم. نتیجه این که اکثریت ایرانیان به آموزش دسترسی نداشتند و اگر بودند روستایی که علاقه مند به تحصیل فرزندان شان بودند، آنها را به شهرها می فرستادند که این کار مشکلات خودش را داشت.

در دوره محمدرضا شاه به ویژه از دهه چهل به بعد و پس از انقلاب سفید شاه و در دهه پنجاه که درآمد نفت هم افزایش یافت، با ساخته شدن مدارس جدید و تشکیل سپاه دانش دختر و پسر و نهضت سواد آموزی و آموزش بزرگسالان، دامنه آموزش به تمام شهرها و روستاهای سراسر کشور نفوذ کرد. من سال 1343 سپاه دانش دوره چهارم بودم. بچه هایی سر کلاس بودند که سه سال بود او ابتدایی را می گذراندند. هر معلمی آمده بود، آنها را از کلاس اول ثبت نام کرده بود.

روستایی که من در آن خدمت می کردم تا آن زمان مدرسه نداشت. من علاوه بر کارهای عمرانی و بهداشتی با استفاده از کمک های مردمی و آردی که آمریکایی ها داده بودند، مدرسه ای ساختم. این اقدام ها توانست نسبت به دوره های پیشین شمار بیشتری از فرزندان کشور را باسواد کند اما در تحصیل نهایی باز می بینیم که با تمام این اقدام ها نیمی از مردم کشور ما از نعمت سواد خواندن و نوشتن محروم بودند.

کیفیت آموزش و نگاه معلمان و دست اندرکاران نسبت به آموزش هم به گونه ای نبود که بتواند افرادی بالیده و کاوشگر و خردورز تربیت کند. اگر بودند کسانی که خلاقیت هایی داشتند که بودند و یا دوست داشتند به پژوهش و خردورزی بپردازند. وضعیت حاکم سیاسی و آموزشی به گونه ای نبود که به این افراد فرصت بالندگی داده شود. با این حال بودند معلمان و اندیشه گرانی که بدون توجه به محدودیت های موجود خطر کرده و اندیشه های نویی را مطرح می کردند و دانش آموزان و دانشجویان خردورز تربیت می کردند. در تحولات آموزشی و اجتماعی و فرهنگی نقش این افراد بسیار موثر بود اما نابرابری های آموزشی همچنان به قوت خود باقی بود.

آیا در این دوره توزیع آموزش در قالب توزیع قشربندی اجتماعی پیش می رود و مدارس خاص اقشار بالا تاسیس می شود؟

- بله. مدارسی مانند البرز، هدف، خوارزمی، مرجان و بعد مدارس مذهبی مانند علوی و نیکان به صورت خصوصی و هیات امنایی تاسیس شدند که فرزندان اقشار بالا و متوسط که از هوشمندی و معدل بالاتری برخوردار بودند، جذب آنها می شدند. در این دوره با رشد بسیار زیاد آموزش دولتی مواجهیم به گونه ای که رفته رفته اقشار اجتماعی پایین نیز توانستند از آموزش در سطوح گوناگون برخوردار شوند ولی چون ساختار اجتماعی دست نخورده باقی مانده بود و فقط شکل و صاحب سرمایه تغییر یافته بود امکان دسترسی اقشار برخوردار به مدارس خوب و آموزش های متوسطه بیشتر از فرودستان بود. 50 درصد بی سوادی که در پایان حکومت رژیم شاه از نعمت سواد بی بهره بودند اغلب روستاییان و محرومان شهری بودند.

بعد از انقلاب 57 با غلبه تفکر انقلابی در حکومت تازه تاسیس به بهانه از میان بردن نابرابری های آموزشی و یکسان سازی، مدارس غیردولتی دوره پهلوی منحل شدند به جز چند مدرسه مثل علوی و نیکان که رنگ دینی داشتند. مدارس مشهور غیردولتی دیگر آن جایگاه سابق و اثرگذاری خود را در جامعه از دست دادند، مانند مدرسه البرز که دیگر البرز سابق نشد. این کار در سایه روحیه انقلابی حاصل از حرکت های مردم بود که یکی از خواسته های شان از میان بردن آموزش طبقاتی بازمانده از رژیم شاه بود.

این روحیه، چون با تغییر در ساختار اجتماعی – اقتصادی همراه نشد و زیربنا همچنان دست نخورده ماند، با فروکش کردن آرام آرام روحیه انقلابی حاکم بر جامعه به ویژه پس از جنگ، برخی از دست اندرکاران تازه متوجه شدند تعطیل کردن مدارس غیردولتی اشتباه بوده است. من هم معتقدم اشتباه بود ولی من از این زاویه آن را اشتباه می دانم که ما نتوانسته بودیم توزیع ثروت را عادلانه کنیم تا توزیع آموزش عادلانه شود.

بعد از انقلاب 57 توزیع ثروت دست نخورده باقی ماند و حتی در برخی دوره ها شکاف ها عمیق تر هم شد و در 10 سال اخیر در اثر اقدام های سرخود و مطالعه نشده دولت ها و پشتیبانی بخش انحصار طلب و مخالف تغییر و تحول بنیادین در جامعه، این شکاف بیشتر و بیشتر شد که امروز مورد انتقاد شدید بسیاری از دولت مردان و برخی از جناح های حکومت است.

دود این وضعیت نابسامان در درجه نخست به چشم محرومان اجتماعی و اقتصادی رفت چرا که ثروتمندان افزون بر این که از این آشوب بازار، میلیاردها تومان ثروت باد آورده را به جیب زدند، برای فرزندان شان راه هایی را ایجاد کردند تا در صورت لزوم از آموزش موردت نیازشان برخوردار شوند؛ معلم خصوصی گرفتند، از مدرسه های غیردولتی پتیبانی کردند و فرزندان شان را به کشورهای دیگر و اکثرا کشورهای غربی کوچ دادند.

نکته دیگر که باید در مولد علل تاسیس مدارس غیردولتی گفت این است که بعد از جنگ ما با پدیده عجیب رشد بالای جمعیت مواجه شدیم. (در برخی استان ها تا 6 درصد و میانگین حدود 3.3 درصد) وقتی به خود آمدیم دیدیم حدود 18 میلیون دانش آموز روی دست مان است. مدارس سه و چهار شیفته داشتیم. مدارس کپری داشتیم.
 

 
از هر امکانی برای راه اندازی کلاس درس استفاده شد. بیش از 60 درصد مدارس دو شیفته شد. شعار هم داده می شد که ایران را سراسر مدرسه می کنیم. این شعار خوبی بود ولی هنگامی به درستی پاسخ می داد که از یک سو امکانات اجرایی آن را فراهم کنیم و از سوی دیگر ایران را سراسر مرفه و بهره مند از مالکیت مالی کنیم و ثروت های کلان را تعدیل کنیم.

مشکل اساسی این جاست که ما در تمام این سال ها که آموزش عمومی دولتی را رواج دادیم، عامل ریشه ای و اصلی یعنی توزیع ثروت و مالکیت مالی را دست نخورده گذاشته ایم و با عوامل فرعی بازی کرده ایم. به هر صورت چون توزیع درآمد عادلانه نشد، اقشار پایین در مدارس سه شیفته و چهار شیفته ماندند و اقشار بالا خودشان راه هایی را برای آموزش بهتر پیدا کردند که شکل گیری مدارس غیرانتفاعی هر چند به بهانه های اصلاح وضعیت آموزش و پرورش و کیفیت بخشی به آن، یکی از این راه ها بود.

با این که اصل سی ام قانون اساسی آموزش را رایگان اعلام کرده است ولی بعد از جنگ رفته رفته مدارس غیرانتفاعی شکل گرفت تا به نیاز فرزندان برخی از اقشار متوسط و بالا پاسخ دهد.

- این مدارس، فارغ از دلایلی که برای شکل گیری اش گفته می شود و در آن زمان مطرح شد، زاده توزیع نابرابر ثروت و درآمد هستند. آقای روحانی رییس جمهور، گفته اند اگر رشد اقتصادی به وجود بیاید ما می توانیم آموزش خوبی ارائه دهیم. به نظر من اگر آن رشد هم ایجاد شود، تاثیری در برتری آموزشی نمی گذارد و همین فضای نابرابر ادامه خواهد داشت. الان رانت خواران و فسادکاران و هوشمندان وابسته به قدرت، ثروت ها را می برند و اگر رشد اقتصادی ما با تولید هم بالا رود، هر چند ثروت جامعه افزایش می یابد، ولی برای فرودستان چیز زیادی حاصل نخواهد شد و همچنان فرزندان اقشار بالایی از نعمات آموزشی بیشتر بهره مند می شوند چون سیاست تقسیم ثروت و درآمد عادلانه نداریم.

اگر دولت می خواهد برابری آموزشی ایجاد کند باید به سمت توزیع عادلانه ثروت و درآمد پیش رود. من سراغ ندارم کشوری را که در آن توزیع ثروت عادلانه نبوده و یا شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دموکراتیک نبوده، ولی آموزش عادلانه داشته است. به دو نمونه از کشورها اشاره می کنم که با دو دید متفاوت ولی ساختار اجتماعی و اقتصادی به نسبت عادلانه که توانسته اند آموزش را به صورت عادلانه تری پیش ببرند. یکی کوبا که هر چند فاقد رونق اقتصادی و سرمایه های مالی بزرگ بر آمده از اقتصاد آزاد است ولی چون تفکر توزیع بالنسبه عادلانه داشته و تلاش کرده توزیع ثروت عادلانه شود، توانسته یکساله بی سوادی را ریشه کن کند و نابرابری آموزشی را به میزان زیادی کاهش دهد.

دوم سوئد است که هم ثروت به صورت دموکراتیک کنترل شده و هم دارای سیاست دموکراتیک و توزیع آن نسبتا عادلانه است و تمام اقشار اجتماعی می توانند تا مدارج بالای آموزش از آن برخوردار شوند. همچنان که از بهداشت عمومی مناسب نیز برخوردار هستند.

ما در توزیع ثروت از ابتدا با مشکل مواجه بوده ایم و با وجود مجموعه فرآیندها و سازوکارهای موجود در مناسبات اقتصادی و اجتماعی مانند رانت اطلاعاتی و رانت قدرت و فساد اداری، این توزیع همچنان ناعادلانه باقی مانده و شاید از وجوهی بیشتر هم شده است. کسی که توانسته این گونه به منابع اقتصادی برسد احتمالا می تواند این شکاف را همچنان حفظ کند و منابع ثروت را به سمت خود جذب کند. از سخنان شما چنین بر می آید که با وجود چنین شکاف و توزیع ناعادلانه ای در ثروت، امکان تحقق عدالت آموزشی بسیار سخت است و احتمالا با بن بستی در عدالت آموزشی مواجه هستیم.

- همین طور است ولی این دلیل نمی شود که اقدامات اصلاحی را کنار بگذاریم. پیش از پاسخ به این موضوع بگذارید یک نکته را عرض کنم. در 12 خرداد 92 گفتگویی از آقای روحانی در پایگاه خبری آفتاب منتشر شد که شامل دیدگاه های ایشان درباره آموزش و پرورش بود. ایشان گفتند «در حوزه آموزش چند مسئله اساسی وجود دارد و چون دامنگیر همه خانواده ها است ... مسئله خیلی استراتژیک است و برای کشور خیلی مهم است.
 
ساده ترین مسئله این است که اصل سی ام قانون اساسی را که می گوید: «دولت موظف است وسایل آموزش رایگان را برای همه ملت تا پایان متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد»، محقق نکرده ایم... امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. حالا اسمش را چیزهای مختلف می گذارند. دوم عدالت در آموزش هم رعایت نشده است.
 
نمی شود یک عده ای به مدارس دولتی بروند که در سال گذشته دیدیم به خاطر آتش گرفتن بخاری های غیراستانداردش چه بلایی سر عزیزان مردم آمد و یک عده ای مدارسی بروند که شهریه هر سال تحصیلی آن بیش از 20 میلیون تومان است و امکان خاص به دانش آموزان ارائه می شود. آموزش و پرورش، طبقاتی شده است و من واقعا می ترسم از روزی که بهترین دانشگاه ها مال فرزندان طبقاتی باشد که پول دارند تا آموزش خصوصی را بخرند.»

این حرف ها بسیار زیبا و منطقی است که پیش از انتخابات گفته شده است ولی چه اقدامی در این 2 سال و اندی برای بهبود این وضعیت رخ داده است؟ تقریبا هیچ! امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. مدارس غیردولتی هم شهریه های 20 میلیونی می گیرند. هیچ تغییری در وضعیت طبقاتی مدارس رخ نداده است و پول حرف اصلی را می زند. وقتی می گوییم به بن بست اصلاحات در آموزش رسیده ایم، مقصود همین است. تغییر این وضعیت بسیار سخت شده است.
 


متاسفانه نگاه ما به آموزش سوداگرانه شده است. مدرسه و دانشگاه را مرکز درآمد قرار داده ایم. از این همه دانشگاه چندتا دولتی است؟ تا توانسته ایم دانشگاه غیردولتی راه اندازی کرده ایم. وقتی چنین فضایی ایجاد می شود، فروش پایان نامه و مقاله علمی روبروی دانشگاه تهران طبیعی جلوه می کند. ایجاد مدارس غیرانتفاعی نیز طبیعی این جامعه است. اصلا وصله ناجور و نامشروع نیستند. برای این که ساختار، طلب می کند برخی می خواهند ساختار تغییر نکند ولی این نحوه آموزش هم نباشد، چنین چیزی شدنی نیست.

برخی منتقدان هم می گویند با این قبیل مدارس، آموزش طبقاتی می شود. در پاسخ باید گفت آموزش و پرورش طبقاتی بوده و اکنون هم هست. بازی با کلمات که دردی را چاره نمی کند. مدرسه طبقاتی، محصول جامعه طبقاتی است. مدرسه غیرانتفاعی زاده ساختار اجتماعی – اقتصادی ویژه ای است که ما داریم. این ساختار عامل و سبب این نابرابری آموزشی است نه مدارس غیردولتی. مدارس دولتی این وضع را بازتولید می کنند.

آقای روحانی در ادامه آن بحث و به درستی کیفیت آموزش و وضعیت معلم را نقد کرده و گفتند از معلم تصور آرمانی نداشته باشیم و باید به وضع رفاهی معلم رسیدگی کرد، ایشان آموزش را ناکارآمد معرفی کرده و به کمبود مصرف کالای فرهنگی اشاره داشتند. سخنان شان درست هم هست اما پرسش این است برای از بین بردن این موارد و اصلاح امور، دولت و آموزش و پرورش چه اقداماتی انجام داده است؟

گویا برنامه مشخصی برای این منظور وجود ندارد؟

- مقصودم از اقدام، برنامه هم هست. برای تغییر برنامه ها باید دید و نگاه دست اندرکاران تغییر یابد. لازم است مردم بیش از پیش در جریان آموزش و پرورش کشور قرار گیرند و از چند و چون آن آگاه شوند. این کار ایجاب می کند مدیران ارشد همواره در صحنه باشند و مردم آنان را ببینند و با نظرات شان آشنا شوند. رسانه ها نیز پیوسته باید مسئله آموزش را جزو مطالب اولویت دار خود قرار دهند. جالب است که در حال حاضر مدیران آموزش و پرورش را به ندرت می توان در رسانه ها دید.
 
ما بیش از آموزش و پرورش، نیروی انتظامی را در رسانه می بینیم. ترافیک می شود، نیروی انتظامی می آید. نوروز می شود، نیروی انتظامی می آید، ماه رمضان و ماه محرم می شود، نیروی انتظامی می آید، فساد می شود و اتفاق ناگواری می افتد، نیروی انتظامی می آید ولی ما نمی بینیم در موقع لزوم مدیران آموزش و پرورش بیایند و با مردم حرف بزنند و درد دل کنند و برنامه هایشان را توضیح دهند و مردم را به مشارکت در امور آموزش و پرورش دعوت کنند و شرایط تحقق آن را فراهم آورند. به رغم این کاستی ها و سستی ها انتظار مشارکت هم دارند. حداقل این است که برای جلب مشارکت مردم باید با آنان گفتگو کنند.

در حال حاضر در رسانه ملی، آموزش و پرورش جایی ندارد ولی تا دل تان بخواهد تبلیغات وجود دارد. مسئله این است که تبلیغات تلویزیون و در و دیوار شهر و زمین و زمان، همه را به پولدار شدن دعوت می کند. اگر پولدار شوی این خانه و ماشین و وسیله را می خری. در چنین شرایطی شما می گویید چرا بچه ها کتاب نمی خوانند؟ خب برای چی کتاب بخوانند؟ باید به فکر پول در آوردن باشند. کتاب خواندن که آدم را پولدار نمی کند. معلمان هم خیلی دغدغه بهسازی آموزش و پرورش ندارند. آنان فعلا سخت درگیر تلاش برای معاش هستند. هنوز با اندیشه ورزی برای بهسازی آموزش و پرورش فرسنگ ها فاصله داریم.

عرضم این است که اگر برنامه توسعه ای مناسب و اندیشیده شده ای برای کاهش نابرابری آموزشی داشته باشیم و آن را به درستی اجرا کنیم، می توانیم تا حدودی از این آلام مردم کم کنیم و در جهت توسعه عادلانه آموزشی گام برداریم. هر چند اصلاح آموزشی راه اصلی نیست اما تا رسیدن به آن توزیع عادلانه، اصلاحات آموزشی باید به طور مداوم پیش رود، منتها در حال حاضر از اصلاحات سازنده نیز خبری نیست.

مهم ترین گام ها برای تحول در نظام آموزشی چیست تا بتوانیم بگوییم تا حدود قابل قبولی عدالت آموزشی رعایت شده است؟

- از نظر آموزشی من معتقدم تا معلم متحول نشود، آموزش و پرورش متحول نمی شود. فضا و تجهیزات و برنامه لازم است ولی بیش از آن، توجه به معلم اولویت نخست را دارد. خوشبختانه آقای روحانی نیز در تبلیغات انتخاباتی خود به این نکته اشاره کرده و گفته اند: «ما کشورهایی داشته و داریم که از تجهیزات هوشمندسازی و کامپیوتر برخوردار نیستند ولی معلمان برجسته داشته اند و از این رو، آموزش و پرورش برجسته دارند.»

من هم چنین نظری دارم و پیش از ایشان همیشه گفته ام توجه به معلم، توجه به جیب معلم نیست، هر چند که مهم است بلکه توجه به تربیت معلم است. چه کسی را به عنوان معلم انتخاب می کنیم؟ باید ببینیم آنها سر کدام سفره بزرگ شده اند؟ چه امتحانی از آنها باید به عمل آوریم؟ باید بررسی کنیم آنان چه شخصیتی دارند؟ چقدر دانش به روز دارند؟ تا چه اندازه از نظر روحی آرامش و از نظر جسمی سلامتی دارند؟ چقدر علاقه دارند؟ آیا از فشار بیکاری و نیاز مالی معلم نشده اند؟
 


ما در این سال ها متاسفانه معلم کوپن فروش و راننده آزانس و مسافرکش و خیار فروش داشته ایم. چنین آدمی دیگر نمی تواند معلم باشد. از درون فرو ریخته است. در گذشته معلم برای خودش منزلت داشت و برای خودش احترام قائل بود. شوربختانه این وضعیت اگر نگوییم کاملا بلکه در بسیاری موارد تخریب شده است.

بعد از معلم، گام دوم تغییر نگاه و رویکرد نسبت به آموزش و پرورش و تلاش برای جلب روشنفکران و اندیشمندان برای نقد اندیشه هاست. شاید این موضوع است که نگاه به تربیت معلم را رقم می زند. باید در آموزش و پرورش به روی خردمندان و اندیشه ورزان باز باشد تا آنان به موضوع تعلیم و تربیت بیندیشند.
 
اگر تفکر نسبت به این موضوع شکل بگیرد، به دنبال آن برنامه درسی مناسب (کتاب و روش ها و فضا)، ارزشیابی مناسب، مشارکت درست مردمی شکل می گیرد. مشارکت، فقط پول دادن مردم نیست. مشارکت غیر از جنبه های اقتصادی، جنبه های اجتماعی و سیاسی، فرهنگی هم دارد که باید لحاظ شود. مشارکت هنگامی شکل می گیرد که مدیران آموزش و پرورش پیوسته مردم را به حضور و کار در مدرسه دعوت کنند. مدرسه باید جایگاه خانواده ها باشد.

متاسفانه تا کلاس ها تمام می شود، معلوم جلوتر از شاگرد از مدرسه خارج می شود و خیلی زود در مدرسه را می بندیم و می رویم پی کارمان. مدرسه باید باز باشد تا خانواده هم به آن راه یابد. اصلا بسیاری از برنامه های محله را می توان در مدرسه اجرا کرد. حتی مهمانی ها و مجالس عروسی را هم می توان در مدرسه برگزار کرد. چه اشکالی دارد؟ ما در مدرسه را به روی مردم بسته ایم.

نکته پایانی این که ما هنوز متفکر تربیتی نداریم. ما نمی دانیم کدام فلسفه آموزش و پرورش برای جامعه ما مناسب است. فلسفه تعلیم و تربیت این مملکت هنوز مشخص و تدوین نشده است. سند تحول آموزش و پرورش هم ابتر مانده است. مطالبی نوشته شده که بسیاری از معلمان و مدیران مدارس از آن سر در نمی آورند. تفکر باید از درون جامعه بجوشد نه این که برویم مطالب یک دانشمندی را برداریم و بیاوریم و بگوییم این باید فلسفه تربیتی ما باشد.

فلسفه از اندیشیدن در هر زمان حاصل می شود، نه از انتقال یا تقلید کورکورانه.م جامعه باید پرسشگر باشد تا بتواند این گام ها را بردارد. فقدان این تفکر تربیتی، بر نظام آموزشی ما سایه افکنده و در کنار ساختار ناعادلانه اجتماعی و اقتصادی، هر نوع اقدام اصلاحی را یا عقیم می کند یا ناکارآمد. اصلاح نابرابری های آموزشی هم افزون بر توجه به عدالت اجتماعی اقتصادی مستلزم اندیشیدن و نقد و عمل است نه شعار و وعده و وعید دادن.



:: بازدید از این مطلب : 1741
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1396 | نظرات ()