نوشته شده توسط : ali
بهترین فلش مموری سیلیکون پاورکمپانی سیلیکون پاور در سال ۲۰۰۳ میلادی و به کمک گروهی از متخصصان علاقهمند به حوزهٔ تجارت بینالملل، بازاریابی جهانی و مهندسان صنعت ذخیرهسازی دادهها پایه گذاری شد . هم اکنون، محصولات سیلیکون پاور شامل کارت حافظه، فلش مموری، کارت ریدر، ماژول DRAM، درایو سالید استیت و هارد اکسترنال است که در بیش از ۱۰۰ کشور دنیا به مشتریان کاربران عرضه میشود. مرکز اصلی شرکت سیلیکون پاور در تایپهٔ تایوان قرار دارد و دارای شعبههایی در کشورهای ژاپن، هلند، روسیه، چین، هند، آمریکا، و شبهجزیرهٔ بالکان میباشد . این شرکت بدلیل دستاوردهای بیشمارش در بازارهای داخلی و خارجی، بارها مورد تقدیر و تمجید قرار گرفت. همانطور که گفته شد فلش مموری از مهمترین محصولاتی است که سیلیکون پاور تولید کرده است . در مطلب زیر چند نمونه از بهترین فلش مموری سیلیکون پاور آورده شده است . این برند از فلش مموری در قیمت های مختلف در بازار وجود دارد از گرانترین و بهترین فلش مموری های سیلیکون پاور تا ارزانترین فلش مموری سیلیکون پاور . شما میتوانید بر اساس وسعتان مناسب ترین و ارزانترین فلش مموری سیلیکون پاور را در فروشگاهها یافته و خریداری نمایید . یکی از پرفروش ترین فلش مموری های سیلیکون پاور ، مدل تاچ T01-16GB است که در زیر به توضیح مشخصات فنی این مدل پرداخته ایم .
فلش مموری سیلیکون پاور تاچ موبایل T01-32GB
فلش مموری سیلیکون پاور تاچ موبایل T01-32GB
|
از دیرباز همواره ارزشمند ترین سرمایه زندگی برای همه انسانها وقت و زمان آنها بوده و این ارزشمندی امروزه نیز همواره به قوت خود باقی است و این امر به این معنا است که همه مردم در زندگی پرمشغله وشلوغ امروزی تمایل دارند امور روزانه خود را در کمترین زمان و به سریع ترین نحو انجام دهند . خرید کردن همواره یکی از امور مهم و غیر قابل اقماض در طول روز برای هر شخصی در هر عصر و زمانی بوده است و همه مردم خواهان این هستند که خرید خود را سریعا انجام داده و از اتلاف وقت بپرهیزند . این روزها با پیشرفت ارتباطات و فناوری اطلاعات شبکه جهانی اینترنت رو به رشد است . با ترویج اینترنت در جامعه سایت هایی در زمینه های مختلف پیدایش یافته اند . یکی از انواع زمینه های کاری که سایت ها در آن فعالیت میکنند خرید و فروش است .
در این مطلب قصد داریم سه نمونه سایت تخفیف گروهی را به شما معرفی کنیم . سایت های تخفیف گروهی گامی مهم و ارزشمند جهت کسب و کار اینترنتی میباشد . سایت های تخفیف گروهی ، کالا و خدماتی را برای مدت محدود با تخفیف بسیار بالا در سایت قرار میدهند . در صورتی که تعداد مشخصی از افراد ، آن کالا یا خدمات را خریداری نمایند ، آن تخفیف به خریداران تعلق می گیرد. یکی از سایت های معروف و بنام تخفیف گروهی سایت 5040 میباشد . سایت 5040 یکی فروشگاه اینترنتی است که خدمات ارزنده ای را به بازدیدکنندگان خود عرضه میکند . این سایت همچنین حاوی ویدئوهایی است که به معرفی کامل برخی از محصولات 5040 میپردازد .
سایت شیپور نیز از دیگر سایت هایی است که به کاربر این امکان را میدهد که خرید های خود را از طریق اینترنت انجام دهد و از اتلاف وقت حاصل از خرید اجناس جلوگیری نماید . شیپور علاوه بر وبسایت که قابل مشاهده بر روی لپ تاپ و کامپیوتر های شخصی است دارای یک نسخه اپلیکیشن اندروید میباشد . بواسطه این اپلیکیشن کاربردی ، کاربران میتوانند خریدهای خود را از طریق این اپلیکیشن در هر زمان و مکانی که تمایل داشتند انجام بدهند . بنابراین کاربران دیگر نگران دسترسی به لپ تاپ در مکانهای مختلف نیستند و میتوانند فروشگاه اینترنتی شیپور را در گوشی موبایل خود ، در اختیار داشته باشند .
از دیگر سایت های خرید که جز پیشگامان عرصه تخفیف گروهی به حساب می آید میتوان به سایت تخفیفان اشاره نمود . شما میتوانید پس از عضویت در این سایت پربازدید از خدمات این سایت بهرمند گردید . سایت تخفیفان هرروز هفته و به صورت 24 ساعته خدمات خود را در اختیار تمامی کاربران قرار میدهد . علاوه بر خدمات 244 ساعته ، سایت تخفیفان دارای کانال تلگرام و صفحه اینستاگرام است که همواره آماده خدمت به مشتریان است . از طریق سایت تخفیفان شما میتوانید کسب و کار خود را تبلیغ نموده و به عبارت دیگر از طریق این سایت پربازدید کار خود را رونق ببخشید . برای خرید از طریق سایت تخفیفان میبایست پس از انجام ثبت نام در سایت، اقدام به ورود کنید که کافیست روی گزینه ورود کلیک نموده و با نام کاربری و رمز عبور خود وارد شوید.
آی تی قیمت به عنوان مرجع قیمت فروشندگان و وارد کنندگان در حوزه آی تی و تلفن همراه است و دارای بانک اطلاعاتی به صورت کاملا طبقه بندی شده از تمامی وارد کنندگان و فروشندگان صنف رایانه و گوشی موبایل میباشد در نظر داشته باشید که آی تی قیمت به هیچ عنوان فروشگاه اینترنتی نمیباشد و فقط یک مرجع قیمت میباشد پس قبل از انجام هر معامله ای لطفا استعلامات خود را نسبت به فروشنده و کالا بعمل آورید.
پس مدنظر قرار دهید که سایت آیتی قیمت ارتباط دهنده فروشندگان صنف رایانه و خریداران است و سایت آی تی قیمت فروشنده کالا و خدمات نمیباشد و تنها با ایجاد محیطی کاملا رقابتی میان فروشندگان کامپیوتر و گوشی موبایل و قیمت های ارائه شده توسط آن ها سبب میگردد خریداران بتوانند به بهترین قیمت ها دسترسی پیدا کنند.
خدمات سایت آی تی قیمت بدون هیچ گونه هزینه ای و به صورت کاملا رایگان برای مصرف کنندگان میباشد با امکان استفاده آزاد و بدون محدودیت از ویترین آیتی قیمت و مشاهده مشخصات و قیمت ها و انتخاب بهترین گارانتی های قطعات کامپیوتر و خدمات پس از فروش آی تی قیمت علاوه بر آن که مرجع قیمت رایانه، دیجیتال ، گوشی موبایل و تبلت میباشد دارای بخش کاملا به روز و ویژه ای در زمینه اخبار آی تی ،اخبار تکنولوژی و اخبار فناوری اطلاعات و گوشی موبایل میباشد.
آی تی قیمت با اطلاع رسانی قیمت به روز تمامی محصولات بازار کامپیوتر در بخش های گوناگون از جمله:
قیمت قطعات کامپیوتر یا همان سخت افزار شامل قیمت (آلین وان ، هارد ، فلش مموری ، مادربرد ، کارت گرافیک ، رم کامپیوتر ، سی پی یو ، پاور کامپیوتر، مانیتور ، لوازم جانبی کامپیوتر ، کیس کامپیوتر ، اسپیکر ، کیبورد و موس و...)
لپ تاپ یا همان نوت بوک شامل قیمت ( لوازم جانبی لپ تاپ ، باتری لپ تاپ، آداپتور لپ تاپ ، هارد لپ تاپ ، مادربرد لپ تاب ، رم لپ تاپ ، ال ای دی لپ تاپ ، قطعات لپ تاپ ، شارژر لپ تاپ ، دی وی دی لب تاپ ، کول پد لپ تاپ ، باطری لپ تاپ ، شارژر لپ تاپ ، اسپیکر لپ تاپ ، کیبورد لپ تاپ ، کیف لپ تاپ ، کوله پشتی لپ تاپ و ...)
تبلت شامل قیمت (تبلت ، باتری تبلت ، شارژر تبلت ، اسکرین گارد تبلت ، گارد تبلت ، کیف تبلت ، کابل تبلت ، قطعات تبلت ، لوازم جانبی تبلت ، ال سی دی تیلت و ...)
گوشی موبایل یا همان تلفن همراه شامل قیمت (گوشی موبایل ، لوازم جانبی گوشی موبایل ، قطعات کوشی موبایل ، کارت حافظه گوشی موبایل ، کابل گوشی موبایل ، آداپتور گوشی موبایل ،کیف گوشی موبایل ، شارژر همراه گوشی موبایل ، قاب گوشی موبایل ، شارژر گوشی موبایل ،رم گوشی موبایل ، گارد گوشی موبایل ، اسکرین گارد گوشی موبایل ، ال سی دی گوشی موبایل ،کاور هوشمند گوشی موبایل ، گوشی تلفن ، ساعت هوشمند دیجیتالی ، مونوپاد ، پاور بانک و...)
نرم افزار شامل قیمت (نرم افزار مهندسی ، نرم افزار حسابداری ، نرم افزار تخصصی ، نرم افزار گرافیکی ، نرم افزار کابردی و...)
ماشینهای اداری شامل قیمت (اسکنر، صندوق پول فروشگاهی ، تجهیزات سالن کنفرانس ، پرینتر سه بعدی ، پرینتر یا چاپگر ، دستگاه فتوکپی ، دستگاه فاکس ، بارکدخوان ، دستگاه کاغذخردکن ، دستگاه پولشمار ، مواد مصرفی چاپگر ، کارتریج پرینتر ، فیش پرینتر ، ویدئو پروژکتور ، دستگاه حضور و غیاب ، قطعات پرینتر ، اسکنر ، ریبون پرینتر و... )
تجهیزات شبکه شامل قیمت (سرور ، سوئیچ شبکه ،رک ، دوربین مداربسته ، دوربین مداربسته AHD ، دوربین مداربسته تحت شبکه HD، دوربین مداربسته آنالوگ ،مودم ، روتر ، کابل شبکه ، سانترال ، تجهیزات پسیو شبکه ، تجهیزات اکتیو شبکه ، فیبر نوری ،یو پی اس ،هارد سرور ، رم سرور ، مادربرد سرور ، آی پی فون ، مرکز تلفن و...)
تعمیرات تخصصی شامل (تعمیرات پرینتر ، تعمیرات اسکنر ، تعمیرات سرور ، تعمیرات ویدئو پروژکتور ، تعمیرات هارد سرور ،تعمیرات رم سرور ، تعمیرات مادربرد سرور ، تعمیرات ورک استیشن ، تعمیرات سوئیچ شبکه ،تعمیرات کارت گرافیک ، تعمیرات مادربرد ، تعمیرات هارد ، تعمیرات قطعات کامپیوتر ، تعمیرات لپ تاپ ،تعمیرات گوشی موبایل و...)
لوازم صوت و تصویر شامل قیمت (تلویزیون ، گیرنده دیجیتال ، اسپیکر حرفه ای ، دوربین ، دوربین عکاسی ، دوربین فیلمبرداری ، لنز دوربین ، باتری دوربین ، کوادکوپتر،کنسول بازی و...)
همبرگر مرغ از مجموعه دستورغذایی های مارتا استوارت است که ما طرز تهیه آن را برای شما آماده کرده ایم. استفاده از گوشت ران مرغ، همبرگر مرغ را مانند همبرگر گوشت خوشمزه و آبدار می کند. سبزیجات هم هرچه بهتر پخته شده و نرم شوند، طعم و بافت بهتری به همبرگر می دهند.
مواد لازم:
سس مایونز به میزان لازم
گوجه فرنگی به میزان لازم
کاهو به میزان لازم
نان همبرگر ۴ عدد
مرغ ۴۵۰ گرم
فلفل سیاه به میزان لازم
نمک به میزان لازم
کرفس ۱ شاخه
فلفل دلمه ای ۱/۲ عدد
پیاز ۱ عدد کوچک
روغن ۲ قاشق غذاخوری
طرز تهیه:
1-در ماهیتابه ای بزرگ، 1 قاشق غذاخوری روغن گرم کنید. پیاز، فلفل دلمه ای و کرفس را در آن بریزید، بر روی آن ها نمک و فلفل سیاه بپاشید. سبزیجات را برای 8 تا 10 دقیقه تا نرم شوند، تفت دهید. آن ها را از ماهیتابه خارج کرده ، در کاسه ای متوسط بریزید و بگذارید تا خنک شوند.
2-مرغ را به سبزیجات اضافه کرده و آن ها را خوب با هم مخلوط کنید. از آن ها 4 عدد همبرگر، هر یک به قطر تقریبا 10 سانتی متر درست کنید.
3-در همان ماهیتابه، 1 قاشق غذاخوری روغن باقیمانده را روی حرارت متوسط گرم کنید، همبرگر ها را برای 6 تا 8 دقیقه از هر طرف تا مغز پخت و قهوه ای رنگ شوند، بپزید.
4-نان ها را از وسط برش دهید. همبرگر های مرغ پخته شده را در نان همبرگر قرار دهید، کاهو، گوجه فرنگی و سس مایونز روی آن ها بگذارید و سرو کنید.
نکات:
1- پیاز را ریز خرد کنید.
2- از فلفل دلمه ای زرد یا نارنجی استفاده کنید. فلفل دلمه ای و کرفس را هم ریز خرد کنید.
3- از ۴۵۰ گرم گوشت مرغ چرخ کرده استفاده کنید. ترجیحا ار گوشت ران مرغ استفاده کنید.
پودینگ نان و موز، از مجموعه دستورغذایی های مارتا استوارت است که ما دستور پخت آن را برای شما آماده کرده ایم. در طرز تهیه این پودینگ از نان باگت استفاده شده است که آن را منحصر به فرد می کند.
مواد لازم:
نان باگت ۶۳۰ گرم
موز ۳ عدد
وانیل ۱/۲ قاشق چای خوری
نمک ۱/۲ قاشق چای خوری
شکر قهوه ای تیره ۳/۴ پیمانه
تخم مرغ ۳ عدد
کره بدون نمک ۲ قاشق سوپ خوری
طرز تهیه:
1- از قبل فر را تا 325 درجه سانی گراد گرم کنید. سینی فر که با 1.5 سانتی متر آب پر شده است را در طبقه وسط فر قرار دهید. 4 قالب 170 گرمی مخصوص را با کره چرب کنید و کنار بگذارید. خامه, تخم مرغ ها, نصف پیمانه شکر, نمک و وانیل را با همزن دستی مخلوط کنید و کنار بگذارید.
2- کره را به 8 قطعه تقسیم کنید.یک قطعه کره و نصف قاشق چایخوری شکر را در هر قالب قرار دهید.1/8 تکه های موز را روی کره و شکر بگذارید.روی موز ها را با 4 تکه نان بپوشانید. روی هر کدام نصف قاشق چایخوری شکر بپاشید. نصف مخلوط خامه را روی قالب ها بریزید تا نان ها را کاملا بپوشاند. باقی مانده موز ها را بین قالب ها تقسیم کنید و روی هر کدام نصف قاشق چایخوری شکر بپاشید و باقی مانده ی نان ها را روی آن ها بگذارید و اضافه ی مخلوط خامه را روی آنها بریزید و فشار دهید تا کاملا نان را در بر بگیرد. در هر کدام یک قطعه کره قرار دهید و باقی مانده ی شکر را روی آنها بپاشید.
3-روی هر قالب را آزادانه با فویل بپوشانید و آنها را در آب جوش به مدت 30 دقیقه بپزید. فویل ها را بردارید و 30 دقیقه ی دیگر بپزید. قبل از سرو اجازه دهید قالب ها روی سینی فر به مدت 30 دقیقه بمانند تا خنک شوند.
نکات:
1- برای تهیه این دستور از موز های کوچک استفاده کنید(حدود ۴۵۰ گرم) و آن ها را به قطعاتی با قطر تقریبی ۰٫۵ سانتی متر برش دهید.
2- از خمیر نان باگت ۳۲ تکه کوچک جدا کنید(حدود ۶۳۰ گرم).
3- به مقدار اضافه ای از کره برای چرب کردن قالب ها نیاز خواهید داشت.
کیک سیب, سابقه سنتی طولانی در بسیاری از کشورها دارد. آب سیب شیرین, یک ماده غیر معمول است که به نوع جدید کیک سیب اضافه می نمایند.
مواد لازم:
کره به صورت تکه های ریز خرد شده: 100 گرم
آرد بکینگ پودردار: 225 گرم
بکینگ پودر: 1 قاشق چای خوری
شکر دانه ریز : 75 گرم
سیب خشک, خرد شده: 50 گرم
کشمش: 75 گرم
آب سیب شیرین: 150 گرم
تخم مرغ, زده شده: 1 عدد
تمشک: 175 گرم
طرز تهیه:
1. کف یک قالب کیک گرد به قطر 20 سانتیمتر را چرب نموده و کاغذ روغنی بیاندازید.
2. در یک کاسه آرد و بکینگ پودر را الک نموده و هم بزنید و کره را با نوک انگشت با آرد ورز دهید تا به شکل خرده های نان دربیایند.
3. شکر, سیب خشک خرد شده و کشمش را به کاسه اضافه نموده و هم بزنید.
4. آب سیب و تخم مرغ را بیافزایید و خوب هم بزنید تا کاملا با مواد ترکیب شوند. تمشک را خیلی آرام طوری که خرد نشوند به مخلوط اضافه نموده و هم بزنید.
5. مخلوط را درون قالب کیک آماده شده, بریزید.
6. کیک را در فری که از قبل گرم شده روی حرارت 190 درجه سانتیگراد یا 375 درجه فارنهایت و یا عدد 5 فرهای گازی به مدت 40 دقیقه قرار دهید تا پف نماید , بالا بیاید و طلایی رنگ شود.
7. بگذارید کیک درون قالب بماند تا خنک شود. سپس آن را روی سینی مشبک فلزی برگردانید. پیش از سرو, اجازه دهید کیک کاملا سرد شود.
نان لواش به عنوان میراث ناملموس جهانی در یونسکو ثبت شد. میراث ناملموس جهانی چیست و چرا لواش در این جمع قرار گرفت؟
«لواش، جهانی شد» این خبری متفاوت بود که بین خبرها، چشم ها را به سمت خود چرخاند. نان تخت و سبکی که جان می دهد برای لقمه شدن و ریختن انواع و اقسام خوردنی ها مثل پنیر در آن، حالا برای خودش اعتباری جهانی پیدا کرده است.ارزان ترین نان ایران که انصافا خوش خوراک و ماندگار هم هست و دردسری برای خوردنش، وجود ندارد در آخرین نشست جهانی میراث معنوی یونسکو در آدیس آبابا، پایتخت کشور آفریقایی اتیوپی، به عنوان میراثی جهانی ثبت شد؛ میراثی معنوی که حالا همه دنیا باید در حفظ و نگهداری آن کوشا باشند اما قصه و ماجرا چیست؟
«جمهوری آذربایجان، چوگان را به نام خود زد.» و «شب یلدا، قهوه خانه و... در خطر ثبت جهانی به نام همسایگان» و... این سال ها، خبرها و هشدارهایی از این دست، زیاد شنیده ایم؛ خبرهای که هم نشان دهنده غفلت ما و تلاش همسایگان برای ایجاد سابقه تاریخی هستند اما نکته مهم تر این است که اصلا پایه این ماجرا چیست؟ تا چند سال پیش خبری از این حرف ها نبود. واژه ها و عباراتی مانند میراث معنوی، میراث ناملموس، حفاظت از آثار معنوی و... چند سالی است که وارد فرهنگ واژگان میراث فرهنگی شده اند.
قدمت سازمان علمی، فرهنگی ملل متحد موسوم به یونسکو درست به 70 سال پیش می رسد. 25 آبان 1325 شمسی، اساسنامه این نهاد به تصویب 46 کشور از جمله ایران رسید تا مسائل فرهنگی و هنری جهانی به صورت بین المللی مورد بحث و بررسی و حمایت قرار بگیرد. سال ها بعد، آثار مختلف در دو قالب ملموس و غیرملموس وارد لیست این نهاد جهانی شدند تا برای حمایت از آن ها هزینه شود. قدمت ثبت میراث ملموس مثل بناها به حدود 40 سال پیش می رسد. در این سال ها، 20 اثر فرهنگی ملموس ایران در این لیست قرار گرفت.
دشت لوت هم همین امسال به عنوان تنها اثر ایرانی میراث طبیعی یونسکو به ثبت رسید و 11 اثر فرهنگی غیرملموس هم به نام ما در یونسکو ثبت شده است. ثبت میراث های مادی و طبیعی در لیست جهانی، روندی عادی دارد و براساس وجود آن اثر در کشور، ثبت می شود اما چالش بزرگ در بخش میراث های غیرملموس است که باعث تنش ها و کل کل ها بین کشورها می شود.
ارثی که در دست جا به جا نمی شود
13 سال پیش یعنی در سال 1382 شمسی بود که بحث میراث فرهنگی ناملموس در یونسکو مطرح شد. طبق تعریف یونسکو، نمادها، مراسم، آیین ها، آثار فرهنگی، مهارت ها و دانش هایی که قابلیت انتقال بین نسلی را دارند و فرهنگ ساز و ریشه دار هستند، می بایست مورد حمایت جهانی قرار بگیرند. درواقع در تعاریف جدید، برای یونسکو حالا علاوه بر ابنیه تاریخی، فرهنگ و تمدن بشری هم مهم شده بود و به غیر از ظاهر، باطن و روح فرهنگ ها هم مورد توجه قرار می گرفت اما نکته چالش برانگیز این بود که بعضی فرهنگ های مشترک به واسطه مرزهای سیاسی جدید، تعاریف فرهنگ ملی مختص به آن کشور را پیدا کرده بودند یا اثر، آیین و مراسمی در مواجهه با فرهنگ دیگر، دچار تغییراتی شده بود.
درواقع برخی آیین ها به علت تحولات و ادغام های فرهنگی، رویکرد بومی و منطقه ای پیدا کرده بودند. با این وضع، نمی شد به راحتی بناهای تاریخی، برای آثار معنوی، صاحب مشخصی یافت. خیلی مواقع هر کشوری که زودتر موضوعی را مطرح می کرد، آن موضوع به نامش زده می شد. دایره وسیع این تعریف از میراث معنوی به حدی بود که کم کم حتی غذاها، نحوه خوردن، نوشیدن و... هم در این جمع قرار می گرفت. پرونده های میراث فرهنگی ناملموس به سه صورت فهرست معرف میراث فرهنگی ناملموس بشری، فهرست میراث فرهنگی ناملموس نیازمند پاسداری فوری و فهرست اقدامات موفق پاسدارانه در یونسکو به ثبت می رسند تا مورد حمایت مالی و معنوی قرار گیرند.
حالا در آخرین نشست میراث معنوی در آدیس آبابای اتیوپی که هفته پیش برگزار شد، هم نوروز به نام 12 کشور ثبت شده، هم لواش به نام پنج کشور و هم موسیقی و جشن رامبا در کوبا، توسعه مفهوم زمان برحسب گردش خورشید در چین، «مانگال شوبهاجاترا» جشن سال نو در بنگلادش.
فرهنگ های مشترک، منطقه ای فضایی را ساخته که کشورهای همسایه در مورد یک موضوع به تفاهم و توافق برسند. اوایل، قانون هر کی زود بگوید بود، اما حالا بررسی بین مرزی انجام می شود و پرونده ها بازند و امکان کاهش و افزایش کشورها هم هست؛ مثلا در همین مورد نوروز، اول هفت کشور (ایران، هند، پاکستان، ترکیه، آذربایجان، ازبکستان و قرقیزستان) صاحب این میراث معرفی شدند اما در نشست آدیس آبابا، پنج کشور دیگر (عراق، ترکمنستان، تاجیکستان، افغانستان و قزاقستان) به آن اضافه شدند تا نوروز به عنوان بزرگ ترین پرونده میراث ناملموس بشری در یونسکو، ثبت شود.
این پنج کشور در نشستی که اسفند سال 93 در هتل لاله تهران برگزار شد، دلایلی مطرح کردند که نشان می داد فرهنگی نوروزی بخشی از فرهنگ آن ها هم هست. مسئله نوروز به قدری پیچیده بود که حتی کشورهای مختلف مدعی درباره کلمه انگلیسی ای که می خواستند روی پرونده بگذارند، دچار مشکل بودند. کلمه نوروز به زبان انگلیسی و با لهجه های مختلف با حالت های NEWROOZ، NOROWZ، NOWRUZ، NORUZ، NOROOZ، NOWRUZ و... نوشته می شد.
بخور سیر شی
نان لواش هم قصه جالبی داشت؛ سه سال پیش و در بهمن 1392، ارمنستان این نام و نان را به نام خودش و در قالب پرونده نانی ارمنی روی میز یونسکو گذاشت و وزارت خارجه ارمنستان هم در بیانیه ای اعلام کرد که پرونده با نام «نان لواش: چگونگی تهیه، ارزش و تجلیات فرهنگی نان سنتی ارمنستان» عامل معرفی این کشور خواهدبود. کاری که با واکنش کشورهای همسایه مثل ایران و جمهوری آذربایجان مواجه شد، چون این نان با حجم بالا و تقریبا با همین نام در کشورهای دیگر هم پخته می شد.
ارمنستان درمورد لواش پیشقدم شد اما در بیشتر دفعات این ایران بود که به عنوان پهن ترین سفره برای لواش و صاحب متنوع ترین نوع لواش ها، مسئول پرونده فرهنگ پخت نان های نازک و پهن شد تا این پرونده را با همکاری جمهوری آذربایجان، قزاقستان، قرقیزستان، ارمنستان و ترکیه تهیه کند.
موضوعات میراث ناملموس به قدری متنوع و جالب اند که ایران پنج سال بعد از تاسیس این شاخه در یونسکو، کارگروه میراث ناملموس ملی را با حضور ده نهاد و وزارتخانه تصویب کرد که حالا بعد از هشت سال، بیشتر از 1350 اثر در لیست میراث ناملموس، ثبت ملی شده اند تا به مرور وارد پرونده های جهانی شوند. الان از راهپیمایی اربعین و سمنوپزان تا آجیل تبریز و شیشلیک شاندیز ثبت ملی شده اند تا دست کشورمان در نشست های یونسکو پیش باشد و مثل نمونه های قبلی از همسایگان زیاده خواه عقب نیفتیم.
نگاهی به اثرهای ناملموس ایرانی که ثبت جهانی شده اند
هنر نزد ایرانیان است و بس
ابنیه تاریخی ایرانی که در 37 سال اخیر در میراث ملموس جهان ثبت شده اند، 20 اثر است که به همراه کویر لوت، میراث طبیعی جهانی یونسکو، بیست و یک اثر می شوند. تخت جمشید، میدان نقش جهان و چغازنبیل، اولین آثار ثبت شده ایرانی در سال 1357 شمسی اند. از سال 1382 تا حالا هم 17 اثر دیگر ثبت شده اند که آخرینش 11 قنات بود که امسال ثبت شد. پرونده آثار ایرانی در آثار میراث ناملموس جهانی هم هفت سال است که سامان یافته است، به جز نوروز و پرونده نوروز، شامل نه اثر به شرح زیر هستند.
مراسم قالیشویان مشهد اردهال
سال ثبت: 1391
تنها مراسم مذهبی اسلامی که براساس تقویم شمسی برگزار می شود. مراسمی نمادین که همیشه در صبح دومین جمعه مهر، هزاران نفر را به مشهد اردهال در 42 کیلومتری غرب کاشان می رساند.
1321 سال پیش، امامزاده علی که بعد از امام صادق (ع)، دومین پسر امام باقر (ع) بود و چند سالی می شد که در کاشان و فین زندگی می کرد، در راه رفتن از فین به خاوه با حمله سپاه زرین نعل، حاکم محلی خاوه به شهادت می رسد. فینی های چوب به دست دیر می رسند و خاوه ای ها امامزاده را در قالی پیچیده و دفن می کنند. مراسم، تلفیق این حال است. فینی های چوب به دست، قالی امامزاده را از خاوه ای ها می گیرند و در چشمه نزدیک امامزاده می شویند و بر می گردند.
نقالی
سال ثبت: 1390
قدیمی ترین هنر نمایشی ایران، اجراکننده یا نقال، شعر یا نثر را با حرکات و اشارت و گاهی به همراه موسیقی و توصیف کتیبه ها و نقاشی ها بازگو می کند. نقال باید ضمن حفظ اشعار، متن ها و همچنین توانایی در بداهه گویی، مهارت سخنرانی داشته باشد. لباس نقال، لباسی ساده است.
ساخت لنج
سال ثبت: 1390
دانش ساخت این نوع قایق که مخصوص خلیج فارس و دریای عمان است، کاملا ایرانی است. قایق های چوبی که دستی ساخته می شوند و ساخت آن ها در هرمزگان و بوشهر انجام می شود. لنج ها مثل کشتی های تجاری اند و قیمت های بالایی در حد یک میلیارد تومان به بالا دارند. همین لنج ها که وسیله امرار معاش هستند، حالا دارند به نوع فایبرگلاس تبدیل می شوند و نمونه های کم کیفیت هندی و پاکستانی آن ها هم زیاد شده است. با این ثبت، نام خلیج فارس هم در فهرست آثار ناملموس جهانی ثبت شد.
تعزیه
سال ثبت: 1389
مجموعه ای نمایشی و بازسازی ای تاریخی که بیشتر برای شهادت اولیا و عزیزان از دست رفته اجرا می شود؛ نمایشی مذهبی که خیر و شر در آن مبارزه می کنند. سابقه تعزیه خوانی هم به سال ها قبل از عاشورا و ورود اسلام به ایران بر می گردد که به آن سووشون خوانی می گفتند و نمایش در آتش رفتن سیاوش اجرا می شد که وقتی سیاوش، سالم از میان آتش رد می شد، نشان بی گناهی اش بود.
در تمام این سال ها، تعزیه باقی مانده و در طول تاریخ پیش آمده و همراه خودش هنر، شعر و تئاتر را هم آورده است. یک هنر مردمی که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل شده است. هنر نمایش در ایران سابقه طولانی دارد، مثل انواع سیاه بازی ها، پرده خوانی ها و... تعزیه هم چنین قدمتی دارد. از قبل از اسلام، ایرانی ها، اساطیر و حماسه هایشان را به صورت نمایش، اجرا می کردند و تصاویر جنگ هایشان را حکاکی می کردند، مثل نقش رستم شیراز که در آن دستگیرشدن امپراتور روم توسط شاه هخامنشی، روی کوه، حکاکی شده است. بعد از واقعه عاشورا هم به دلیل علاقه ایرانی ها به اهل بیت (ع)، این واقعه، رنگ و فرمی ایرانی گرفت و روایت کردن آن وارد تعزیه شد.
ورزش های زورخانه ای
سال ثبت: 1389
پهلوانی، هنر رزمی ایرانی است که ترکیبی از عناصر اسلامی، عرفان و اعتقادات کهن فارس است. این آیین شامل مجموعه حرکات ژیمناستیک و حرکات سبک ورزشی است که توسط 10 تا 20 نفر انجام می گیرد. هر یک از آلات ورزشی در این آیین، نشانگر یک سلاح رزمی است. گرز با میل، سپر با تخته و کباده با کمال شباهت بسیار زیادی دارند. این آیین در مکانی مقدس گنبددار با یک گودی هشت ضلعی در مرکز آن که تماشاچیان در اطراف آن قرار دارند، انجام می شود.
موسیقی نواحی خراسان
سال ثبت: 1389
حال و هوای خاص دوتارنوازان و خوانندگانی که خیلی هایشان با لباس سفید در دل کویر می نوازند و آواز می خوانند، باعث ثبت جهانی آن شده است. مجموعه ای از شعر، ادبیات، عرفان و اخلاق را دربر می گیرد.
فرش کاشان و فارس
سال ثبت: 1389
این دو نوع فرش بافی، به صورت جداگانه در یونسکو ثبت معنی شده اند. قالی بافی فارس با
پشم گوسفند و داری روی زمین و بدون نقشه بافته می شود. قالی کاشان را هم از پشم و ابریشم با داری عمودی می بافند.
ردیف موسیقی ایرانی
سال ثبت: 1388
پنج ردیف آوازی ابوعطا (با دستان عرب)، دشتی، بیات ترک (یا بیات زند)، افشاری و بیات اصفهان، اولین میراث ناملموس ایران بودند که در یونسکو ثبت شدند که در هفت دستگاه ماهور، نوا، شور، سه گاه، چهارگاه، راست پنجگاه، همایون خوانده می شوند. ساختاری کهن که قابل یادگیری است. عنوان ردیف، به مجموعه ای از قطعه هایی از موسیقی ایرانی اطلاق می شود که برای اجرا و یاددهی و یادگیری و نشان دادن قابلیت های خاصی از موسیقی ایرانی انتخاب، منظم و مرتب شده اند. هر یک از این قطعه ها «گوشه» نامیده می شود.
مجتبی لشکربلوکی دارای مدرک دکترای مدیریت استراتژیک و دانش آموخته MBA است. وی همچنین استاد دانشگاه امیرکبیر و دانشگاه صنعتی شریف بوده است. دکتر لشکربلوکی به پرسش های ما در زمینه فرصت ها و تهدیدهای آینده کشورداری در ایران پاسخ هایی صریح گفت.
خطای نزدیک بینی و حال بینی، علی رغم تمامی تلاش های مسئولان، سیستم کشورداری ما را دستخوش بیماری ها و نارسایی هایی در حوزه کارآمدی کرده است. شما دلایل این آسیب را چه می دانید؟
- این موضوع می تواند دلایل متعددی داشته باشد. من از یک منظر به آن می نگرم و باقی مناظر را به سایرین واگذار می کنم. ملت ها از نظر افق دید با هم متفاوت هستند. برخی افق دید بلندمدت تری دارند و برخی کوتاه مدت نگر هستند. به عبارت ساده تر، برخی از ملل صبورتر و منضبط ترند و برخی عجول تر و بی قرارتر. به نظر می رسد که این عجله و بی قراری باعث می شود ما دچار نزدیک بینی شویم. وقتی می خواهیم برنامه ریزی کنیم، به مشکلات کنونی توجه بیشتری می کنیم تا مشکلات آینده.
وقتی زمان بندی می کنیم، پروژه هفت ساله را سه ساله تنظیم می کنیم. به همین خاطر هم همواره چون افق دید بلندی نداریم، وقتی مسائل بحران می شود، به آنها می پردازیم و این می شود کشورداری آتش نشانی. یعنی به جای آنکه از همین الان مسائل پنج سال آینده را تدبیر و پیشگیری کنیم، در زمان وقوع و یا پس از آن به شیوه آتش نشانی آنها را اطفاء می کنیم.
برای نمونه، مسئله اشتغال از 10 سال پیش قابل پیش بینی بود اما متاسفانه به آن توجه نشد یا مسئله خانوار و طلاق در چند سال آینده مسلما یک بحران است (اگر نخواهیم امروز آن را بحران بدانیم) اما کم توجهی می کنیم. چرا؟ چون اصولا افق فکری ما کوتاه است. این می تواند ریشه تاریخی – جغرافیایی داشته باشد؛ بودن در چهار راه تاخت و تاز جهانی (یا ما در حال غارت شدن بودیم یا غارت کردن)، عدم ثبات حکومت، وابستگی به کشاورزی – آن هم در منطقه ای کم آب – همه و همه ما را به این جمع بندی رسانده است که «چو فردا شود فکر فردا کنیم» و «صوفی ابن الوقت باشد ای پسر»، «سیلی نقد به از حلوای نسیه» است. اصولا نزد ایرانیان، امروز بسی مهم تر از فرداست و «نیست فردا گفتن از شرط طریق».
شما در همایشی بیان کردید که نظام کشورداری مجموعه ای از قواعد رسمی و غیررسمی است که شامل پنج آیتم هنجارها، ساختارها، سازمان ها، سیستم ها و قوانین است که تعریف کننده، تنظیم کننده و تسهیل کننده روابط اجتماعی – اقتصادی بین بازیگران شامل حاکمان، شهروندان، بروکرات ها و سایر دولت ها است و بر تعاملات، تمایلات و اطلاعات بازیگران اثر داشته و بر ظرفیت حاکمیت برای طراحی و جاری سازی سیاست ها و تولید و ارائه خدمات عمومی تاثیر می گذارد. جنابعالی خطای نزدیک بینی و عدم توجه وافی به مطالعات آینده پژوهی را در کدام یک از موارد فوق برجسته تر می بینید؟
- در هنجارها؛ بدیهی است که هنجارها (ارزش ها) نقش مهمی در تنظیم روابط و کشورداری ما دارند. بگذارید یک مثال بزنم؛ وقتی هنجار ما استقلال باشد، خروجی کشورداری می شود خودکفایی نسبی و کاهش سطح تعاملات بین المللی؛ اما وقتی هنجار ما می شود برون گرایی (اگر بشود) آنگاه انتظار داریم که استفاده خلاقانه از سرمایه، دانش، فناوری، بازار و دسترسی های بین المللی بشود خروجی یک نظام. حال اگر نگاه بلندمدت و آینده نگرانه هنجار باشد، آن گاه تصمیمات ما همراه با پیامدسنجی خواهد بود. موضوعات تصمیم گیری ما از جنس موضوعات فورس ماژور و کوتاه مدت نخواهد بود بلکه از جنس تصمیمات با نگاهی آینده نگرانه و آینده ساز خواهد بود.
چشم اندازنویسی و اسناد بالادستی نوعی از آینده نگاری محسوب می شوند. شما در مصاحبه قبلی خود با گفتمان الگو به پدیده «تورم اسناد بالادستی» اشاره کردید. چرا اسناد بالادستی که نشانه برنامه داشتن و آینده نگری هستند اجرا نمی شوند؟
- ما در کشورمان دچار یک پارادوکس جدی هستیم؛ برنامه زدگی در عین بی برنامگی. بی برنامگی حالتی است که شخص، سازمان یا کشور، برنامه مشخصی برای آینده خود ندارد و نمی داند که گام های اساسی برای تحقق آینده چیست؟ برنامه زدگی به حالتی می گویند که ذهن شخص، سازمان یا کشور مملو است از برنامه، استراتژی، سیاست، اهداف و سند. جالب اینجاست که قاعدتا این دو پدیده مخالف هم هستند اما واقعیت آن است که برنامه زدگی منجر به بی برنامگی خواهد شد.
هم اکنون در کشور سند چشم انداز داریم، بیش از 30 سند سیاست های کلان داریم، صدها سند توسعه بخشی، استانی، فرابخشی داریم و برنامه شش توسعه تاکنون به چیزی حدود 500 صفحه رسیده است. به جرأت می توانم بگویم که بیش از صد هزار صفحه برنامه داریم اما کشور بر اساس برنامه اداره نمی شود. چرا؟
به این سه دلیل:
وقتی تعداد برنامه ها از منابع متعدد افزوده شد، مجریان دچار آشفتگی می شوند که بالاخره چه باید کرد؟ بسته خروج از رکود را اجرا کنند یا اقتصاد مقاومتی را؟ نقشه جامع علمی کشور را اجرا کنند یا برنامه توسعه را؟ نقشه راه تنگنای نقدینگی را عملی کنند یا برجام 2 را؟ اصلاح نظام اداری را پی بگیرند یا خصوصی سازی را؟ مهندسی فرهنگی را عملیاتی کنند یا سند تحول بنیادین آموزش و پرورش را؟ وقتی تعداد و تنوع برنامه ها زیاد شد و این برنامه ها تبدیل به یک سند واحد نشده باشد، آن گاه این برنامه ها تبدیل به معیارهای عملکرد نمی شود؛ بنابراین پاسخگویی و پاسخ خواهی به درستی انجام نمی شود. من به عنوان یک وزارتخانه یاد می گیرم که هر وقت از من گزارش خواستند، یک گزارش سر هم کنم و بدهم.
فرهنگ LIFO رواج پیدا می کند؛ حسابداران و انبارداران روشی دارند که به آن می گویند لایفو (Last in First Out) یعنی آخرین قطعه ای که وارد انبار شد، همان اولین قطعه ای خواهد بود که خارج خواهد شد. تعدد برنامه ها در ذهن شخص، سازمان یا کشور نیز منجر به فرهنگ LIFO می شود؛ یعنی آخرین کاری که تعریف شده، مبنای عمل من خواهد بود؛ مثلا الان خروج از رکود مطرح است،
سه ماه دیگر اقتصاد مقاومتی برجسته می شود و شش ماه بعد اجرای برنامه ششم. مهم این است که آخرین چیزی که مطرح می شود چیست. نتیجه هم زمانی برنامه زدگی و بی برنامگی چنین خواهد شد که در این حالت، برنامه ها دست خورده می شوند. به واسطه این که هم برنامه ها و سیاست ها را اعلام کرده ایم؛ الان کمتر ایده ای یافت می شود که تا به حال مطرح نشده باشد و چون مطرح شده و اجرا نکرده ایم همه ایده ها (برنامه ها و سیاست ها) دست خورده شده است و هر کدام که مطرح می شود می گوییم ای بابا! ما این را اجرا کردیم و به نتیجه نرسیدیم.
به این سه علت اضافه کنید که اصولا کیفیت اسناد بالادستی ما هم خوب نیستند؛ برخی از آنان چنان گسترده (Wide) و به عبارت خودمانی «گَل و گشاد» نوشته شده اند که تقریبا هر چیزی با آن قابل توجیه است، من شاید بیش از 40 گزارش دیده باشم که هر چه دستگاه اجرایی می خواسته را با همان اسناد بالادستی توجیه کرده است. ما هنوز تا سیاست هایی که جامع و مانع باشد یا به عبارتی «include» و «Exclude» کند فاصله داریم.
شما در جایی عنوان کرده اید که وقتی نظام تدبیر، نامناسب باشد، توان کشور و انرژی کشور هدر می رود. عدم توجه به آینده و فرصت ها و تهدیدهای پیش رو تا چه اندازه در این امر نقش داشته است؟
- وقتی نظام کشورداری ناتوان است، حتی از دیدن و تحلیل کردن فرصت ها و تهدیدها هم ناتوان است؛ برای مثال کشوری مانند ایران که یکی از جوان ترین و تحصیلکرده ترین و پیشرفت خواه ترین جمعیت ها را دارد، اما این همه دانش آموخته علوم و مهندسی کامپیوتر، نتوانست از فرصت شبکه های اجتماعی به خوبی استفاده تجاری کند. هم اکنون هم از فرصت انیمیشن به عنوان یک بازار پر سود استفاده نمی کند. فردا نیز از بازار بازی های رایانه ای استفاده نخواهد کرد و پس فردا نیز از بازار فرصت واقعیت مجازی (Virtual Reality) و واقعیت افزوده (Augmented Reality).
فرصت ها یکی یکی از پیش روی نظام اقتصادی و اجتماعی می گذرند و ما فقط یک مصرف کننده حرفه ای و به روز می شویم. هم اکنون در حوزه شبکه های اجتماعی، انیمیشن و بازی های رایانه ای، یک مصرف کننده حرفه ای هستیم و فردا نیز برای بازار مصرف واقعیت مجازی و واقعیت ارزش افزوده. چرا؟ چون نظام کشورداری ما آنقدر گرفتار روزمرگی و نگاه کوتاه مدت است که نمی تواند به فرصت های آینده نگاه کند.
مهم ترین فرصت ها و تهدیدهای آینده در حوزه کشورداری را چه می دانید؟
- فکر می کنم «ایران ما» با پنج بحران کلیدی روبروست؛ متاسفانه این بحران ها نه مانند «داعش» یا «قیمت بنزین»، فوری، فوتی و ملموس هستند و نه مانند «تحریم و مذاکره» جذابیت سیاسی و رسانه ای دارند. ولی این بحران ها همچون موریانه «ایران» ما را از درون تخریب می کنند و به دلیل ماهیت تدریجی و ناملموس آنها، گرفتار سندروم قورباغه پخته شده ایم. (همان داستان تکراری که وقتی قورباغه در آب جوش گذاشته می شود، سریع بیرون می پرد اما اگر به صورت تدریجی درجه حرارت آب افزایش پیدا کند، آن قدر می ماند تا بمیرد.)
1. بحران بی آبی
- در مورد بی آبی باید بگویم که اوضاع خیلی خطرناک است؛ فقط کافی است به چند عدد فکر کنیم!
بر اساس نتایج شبیه سازی های انجام شده در زمینه تغییرات متغیرهای آب و هوایی تا سال 2040 میلادی (25 سال آتی) نسبت به دوره 2005-1976 (دوره پایه مشاهداتی)، توسط IPCC تغییرات اقلیمی در ایران، پیامدهای زیر را به دنبال خواهد داشت:
- متوسط میزان بارش 9 درصدت کاهش خواهد یافت.
- متوسط دمای کشور حدود یک درجه سانتیگراد افزایش خواهد یافت.
- تعداد بارش های سنگین و سیل آسا تا 40 درصد افزایش خواهد یافت.
- تعداد روزهای داغ (دمای بیش از 30 درجه سانتیگراد) در اکثر نقاط کشور افزایش می یابد و این افزایش در جنوب شرق کشور (استان های سیستان و بلوچستان و کرمان) بیش از مناطق دیگر خواهد بود.
- سرانه ذخایر آبی کشور تا حدود 1300 متر مربع کاهش خواهد یافت.
- با افزایش یک درجه سانتیگراد دمای کشور، معادل 13 میلیارد متر مکعب منابع آبی کشور از طریق تبخیر از دسترس خارج می شود و این تهدید بزرگی برای منابع روباز آبی کشور است.
- با توجه به این که 90 درصد تولید برق آبی در حوضه های کارون و کرخه انجام می شود با کاهش بارش و رواناب در این حوضه ها، کاهش تولید نیروگاه های برق آبی کشور در 25 سال آتی قطعی است.
- عملکرد گندیم دریم در سال 2025 تا 20 درصد و تا سال 2050 تا 32 درصد کاهش خواهد یافت.
نشانه های این بحران خود را نشان داده است؛ بی آبی گریبان ما را گرفته است؛ در آبادان و خرمشهر 400 هزار نخل خشک شدند و یک میلیون نخل در انتظار خشک شدن روزشماری می کنند.
2. بحران بیکاری و بیکارگی
بیایید با هم صادق باشیم؛ شاخص های اقتصادی خوبند و در عین حال گمراه کننده؛ شاخص بیکاری یکی از گمراه کننده ترین شاخص های اقتصادی ماست که البته ربطی به دولت ندارد؛ چون تعریف فعلی مطابق با تعاریف جهانی است. اگر به تعریف شاخص بیکاری نگاه کنیم، می بینیم که در حال حاضر بر اساس تعریف دولت هر کس حداقل یک ساعت در هفته کار کند، شاغل محسوب می شود.
صادقانه باید بگوییم که با یک ساعت کار در هفته نه نیازی برطرف می شود و نه خانواده ای تامین. این تعریف یک مشکل دیگر هم دارد و آن این است که اگر کسی در جستجوی کار نبود، آن در این تعریف نمی گنجد! حالا اگر بخواهیم تعریف واقع بینانه ای از کار و بیکاری ارائه کنیم، باید بگویم که نیمی از ایران بیکارند؛ به این خاطر که خیلی از افراد به ویژه زنان تحصیل کرده، اصولا از یافتن کار ناامید شده و از بازار کار خارج شده اند. آنهایی که هنوز مصرانه در جستجوی کار هستند هم خیلی قادر به یافتن کاری در حدی که بتوانند معیشت خود را آبرومندانه تامین کنند و برای آینده خود منبع مالی مطمئنی داشته باشند نیستند. طبق اعلام مراجع رسمی هر پنج دقیقه یک نفر به جمعیت بیکار کشور افزوده می شود!
بر اساس برآوردها مقدار زیادی بیکاری تاخیر افتاده داریم (بیش از چهار میلیون دانشجوی در حال تحصیل که صرفا به خاطر دستیابی به شغل های با درآمد بالا ادامه تحصیل را برگزیده اند و فعلا جزو آمار بیکاران رسمی محسوب نمی شوند.)
بر اساس آخرین آمارهای ارائه شده تعداد بیکاران مطلق کشور 2 میلیون و 500 هزار نفرند (با همان تعریف اشتباه از بیکاری که بیانگر واقعیت نیست) که اگر 4.5 میلیون نفر دیگر نیز طی یکی دو سال آینده به آن افزوده شود؛ بیکاری در کشور به 7 میلیون نفر خواهد رسید؛ بنابراین نگرانی این است که بازاری که نمی تواند مسئله بیکاری 2.5 میلیون نفر را حل کند، چگونه خواهد توانست به 7 میلیون تقاضا برای کار پاسخ بدهد؟
از 2.5 میلیون بیکار موجود کشور نیز طبق آمارهای ارائه شده، یک میلیون و 200 هزار نفر را تحصیل کرده های دانشگاهی تشکیل می دهند. مسئله بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهی بسیار نگران کننده و بزرگ ترین معضل بازار کار ایران است.
حالا چرا بیکاری بحران زا است؟ بیکاری منشأ دزدی، اعتیاد، جدال های خانوادگی، افزایش سن ازدواج و فحشا است؛ نیازی هم به پژوهش های سنگین جامعه شناسانه نیست! با یک جامعه بیکار روبرو هستیم؛ در حالی که خودمان را با شاخص بیکاری حدود 10 درصد گول می زنیم.
مسئله، قابل تحمل بود اگر فقط در حد بیکاری باقی می ماند؛ اما اکنون دستیابی به ثروت های یک شبه و یک شبه ره صد ساله را رفتن نه از طریق کار و عرق ریختن، بلکه با از زیر کار در رفتن و بیکاری، تبدیل به یک هنجار شده است. ما فقط با یک گروه بیکار در جامعه روبرو نیستیم؛ بلکه با یک جامعه بیکارِ بی عار روبرو هستیم! مشکل ما بیکاری صرف نیست؛ بیکارگی ما بیداد می کند.
3. بحران دروغگویی
در مورد دروغ باید بگویم که متاسفانه دروغ و ناراستی غوغا می کند. هزینه های اجتماعی و اقتصادی دروغ خیلی بالاست. وقتی دروغ می گوییم، اعتماد کاهش پیدا می کند، وقتی اعتماد کاهش پیدا کرد، هزینه های معاملاتی افزایش پیدا می کند، وقتی هزینه های معاملاتی افزایش پیدا کند، کارآفرینان اقتصادی و اجتماعی (شامل سرمایه گذاران) حاشیه سود کمتری از فعالیت های اقتصادی و اجتماعی خود دریافت می کنند و چشمه خلاقیت، نوآوری، ثروت آفرینی و ایجاد مطلوبیت اجتماعی خشک می شود.
چه من یک سرمایه گذار باشم یا یک فعال اجتماعی یا یک کارگر ساده، همه و همه از دروغ ضرر می کنیم. دروغ سرآغاز همه بدی هاست. اگر دقت کنیم تقلب، کم فروشی و کم کاری نوعی دروغ است. تهمت نوعی دروغ است. پیمان شکنی نوعی دروغ است؛ و متاسفانه دروغ هم اکنون تبدیل به عرف و هنجار شده است.
اگر دروغ نگویی تو را «پپه» می خوانند. باور کنید تجربه کرده ام که برای دروغ نگفتن باید هزینه داد؛ یعنی خجالت کشیده ام که چرا دروغ نگفته ام!!! جدای از درک شهودی غیرقابل انکار، پژوهش های مختلف نیز چنین مسئله ای را تایید می کنند. در یک نظرسنجی در سطح تهران، اکثریت مطلق پاسخگویان، معادل 99 درصد وجود دروغ در جامعه را تایید کرده اند. اکثریت پاسخگویان معتقدند که 80 تا 100 درصد از مردم راست نمی گویند. در پژوهش ملی ارزش ها و نگرش های ایرانیان نیز، رایج ترین ارزش اخلاقی منفی تقلب و کلاهبرداری شناخته شده با 64.6 درصد؛ یعنی تصور جامعه ما از خودش اصلا تصور اخلاقی نیست! جامعه ای است که در آن تقلب و کلاهبرداری بالاست؛ یعنی دروغ خوراک روزانه من و شماست.
4. بحرانی جنسی (بحران خجالتی)
نام این بحران را بحران خجالتی می نامم؛ چون رکود، بیکاری، خشکسالی، پیر شدن جمعیت و همه این بحران ها، خجالت ندارد؛ می شود آنها را فریاد کرد اما بحران خانواده و بحران جنسی چیزی است که بشود خیلی از آن صحبت کرد؟نمی شود در موردش آمارهای قطعی داد و نمی شود در موردش با کسانی که این مشکل را دارند مصاحبه تلویزیونی گرفت.
نمی شود در مورد روسپی گری سازمان یافته در همین تهران خودمان گزارش خبری در 20:30 تهیه کرد و اتفاقا این مسائل، مسائلی هستند که مغفول می مانند و بنیان های یک جامعه را از درون می خورند. واقعا وضعیت اسفبار است و این مسئله باید به یکی از پنج مسئله اصلی کشور تبدیل شود.
بعید می دانم با استفاده از تحلیل محتوای سخنان مدیران ارشد، بتوان بیش از یک درصد توجه، اهمیت و تکرار این موضوع را تایید کرد. به این واقعیت ها توجه کنید:
1. نسبت طلاق از یک طلاق به ازای هر 10 ازدواج در سال 82، به یک طلاق به ازای هر 5 ازدواج در سال 92 رسیده که آمار نگران کننده ای است. طی 18 سال گذشته رشد طلاق 2.4 برابر رشد ازدواج بوده است.
2. 30 درصد از جوانان ایرانی ساکن کلان شهرها، زندگی مجردی را انتخاب کرده اند. طبق اظهار نظر وزارت ورزش و جوانان ایران در سال 1391، در شهرهای بزرگ بین 25 تا 30 درصد جوانان زندگی مجردی دارند.
3. میانگین سن ازدواج در حال حاضر در کشور برای مردان 27.8 و برای زنان 23.1 است. آمارها نشان می دهند که در ایران فاصله بین سن بلوغ تا ازدواج بیش از 12 سال به تاخیر افتاده است. به این مسئله این را هم اضافه کنید که سن بلوغ و یا آگاهی جنسی پایین آمده است؛ یعنی گاهی پسران و دختران قبل از بلوغ جنسی، به آگاهی می رسند. در سال 1365 میانگین سن ازدواج برای مردان 23.6 و زنان 19.8 بوده است.
4. بر اساس گزارش روزنامه گاردین از ایران، تامین یک جهیزیه کامل برای خانواده های ایرانی مبلغی بین 40 تا 100 میلیون تومان (16 تا 40 هزار دلار) هزینه دارد و این در حالی است که متوسط درآمد ماهانه یک خانوار ایرانی 500 دلار است.
5. بر اساس مطالعه تحقیقاتی دانشگاه شهید بهشتی در سال 2009 افزایش هزینه های ازدواج بیش از 70 درصد در کاهش تمایل جوانان ایرانی برای تشکیل خانواده و ازدواج موثر بوده است.
6. جمعیت 11 الی 13 میلیونی جوانان در سن ازدواج!
اگر همین وضعیت و روند ادامه پیدا کند، پیش بینی می شود که دچار معضلاتی جدی شویم. تبعات بحران جنسی این موارد خواهد بود:
الف) نهادینه شدن چهار پدیده رقیب تشکیل خانواده (ازدواج سپید، روسپی رگی، فحشا و ازدواج های خیلی موقت (یک ساعته!) و روابط آزاد جنسی (فرازناشویی).
ب) ایجاد سرخوردگی روانی – اجتماعی با توجه به تاخیر در ازدواج و افزایش میانگین سن ازدواج با گذر عمر جوانان خاصه در دختران. شوربختانه این آمار رو به افزایش است. یأس از ازدواج زمینه را برای راه های ناهنجار رفع نیاز جنسی فراهم می کند و مصونیتی را که فرد بر اثر داشتن خانواده دارد، از وی می گیرد.
ج) کاهش امنیت اجتماعی (شیوع بیشتر مزاحمت های ناموسی و تجاوز به عنف)
د) کاهش بهره وری و تولید به خاطر سه معضل فوق الاشاره (می بینید که این مسئله هم ریشه های اقتصادی دارد و هم عواقب اقتصادی).
5. اولویت های متعدد و گمراه کننده
آینده یک کشور را مسائلی رقم می زند که توسط مدیران ارشد آن کشور به عنوان «اولویت»شناسایی و سپس مدیریت می شوند. اگر کشوری به این جمع بندی برسد که باید در تامین کالاهای استراتژیک توانمند شود، آینده اش ناشی از تصمیمات و اقداماتش در قبال آن مسئله اولویت دار خواهد بود. اگر کشوری مهارت کاری نیروی انسانی را اولویت تشخیص دهد، آن گاه آینده آن کشور تحت این اولویت تغییر خواهد کرد.
پیش از این، چهار بحران (بحران بی آبی، بحران دروغ، بحران بیکاری و بیکارگی و بحران جنسی) را برشمردم. از همه این بحران ها بدتر، زمانی است که یک کشور، یک دولت – ملت یا یک سیستم اقتصادی – اجتماعی بزرگ، اولویت های خود را به نادرستی تشخیص دهد. اما فکر کنم که این بحران هایی که برشمردم در اولویت ها فراموش شده اند.
ممکن است شما به من جواب بدهید که «برای تک تک این بحران ها در گفتارها و تصمیمات و سیاست های اعلامی مدیران ارشد، ردپا وجود دارد و به این موضوعات توجه شده است.» جواب من این است که بر اساس اصول تفکر استراتژیک، کشوری که 100 مسئله و اولویت دارد، یعنی اولویت ندارد. به نظرم تعداد اولویت ها آن قدر زیاد است که اولویت های واقعی فراموش شده اند. به نظرم ما اولویت های زیادی را برای کشور برگزیده ایم و سیگنال های اشتباه به جامعه، محققان، کنشگران، مدیران میانی و ... داده ایم؛ چون صحبت در مورد بحران به درازا کشید من فرصت استراتژیک را تیتروار عرض می کنم:
- فرصت تبدیل ایران به هاب تجاری و ترانزیتی منطقه.
- فرصت تبدیل ایران به تولید کننده و تامین کننده دارو و غذای 400 میلیون نفر (80 میلیون نفر خود ایران و 400 میلیون کشورهای منطقه)
- فرصت استراتژیک ایران در حوزه صنایع خلاقه (هنر، فرهنگ، انیمیشن و ...)
- فرصت ایران برای تبدیل شدن به مقصد گردشگری و جذب 20 میلیون گردشگر در سال
- فرصت ایران برای تبدیل نفت و گاز از منبع درآمدی به موتور محرک صنعتی شدن
این پنج فرصت بی نظیر هستند و برخی از آنها در حال از بین رفتن؛ مانند تبدیل شدن ایران به هاب تجاری و ترانزیتی منطقه
چگونه می توان نگاه راهبردی و استراتژیک و متعهد به برنامه را با حال بینی و روزمرگی مدیریتی در کشور جایگزین کرد؟
- دو راه حل وجود دارد: «تغییر گفتمانی»و «تاکید نخبگانی». اول این که گفتمان اجتماعی باید تغییر کند. روزنامه ها و برنامه های تلویزیونی باید آینده را پر رنگ کنند. حتی شما اخبار ما را تحلیل کنید. 99 درصد اخبار مربوط به گذشته و امروز است. حتی محتوای اخبار ما باید تغییر کند. روزنامه ها یک صفحه به اخبار آینده تخصیص دهند تا ذهن جامعه خیس بخورد و آماده تغییر افق از امروز و این ماه و امسال به 5 سال و 100 سال آینده شود.
دوم این که باید نخبگان شروع کنند به مخالفت با مردم! متاسفانه نخبگان ما هم مردمی شده اند! به این معنا که از این که خلاف افکار عمومی حرفی بزنند در هراسند. نخبگان ما فکر می کنند که باید نماینده افکار عمومی باشند. این صددرصد اشتباه است. آن کار سیاسیون است. نخبگان نباید نماینده افکار عمومی باشند؛ بلکه باید رهبر افکار عمومی باشند.
بنابراین باید نخبگان شروع کنند و از افق های بلندمدت تر صحبت کنند و آینده مستتر در وضعیت فعلی را به زبان مردم با آنان مفاهمه و مراوده کنند (Communicate). نخبگان باید تلاش کنند به تعدادی که دانشکده تاریخ در کشور داریم، دانشکده آینده پژوهی داشته باشیم. ترکیب تاکید نخبگانی و تغییر گفتمانی – رسانه ای، ما را تبدیل به ملتی هوشیارتر با افق نگاهی بلندتر خواهد کرد.
پروفسور فرید یونس چهره فعال دانشگاهی و اجتماعی افغانی – آمریکایی است که در حال حاضر به عنوان استاد دانشگاه کالیفرنیا به تدریس و پژوهش اشتغال دارد. وی در سال 1998 میلادی دکترای خویش را از دانشگاه سانفرانسیسکو در رشته آموزش های میان فرهنگی و بین الملل اخذ کرد. مطالعات او به خصوص در حوزه هایی چون انسان شناسی فرهنگی، مطالعات اسلامی، فلسفه اسلامی، توسعه انسانی و جامعه شناسی بوده است.
یونس که در حوزه آزادی های زنان و ارتقای جایگاه زنان مسلمان تلاش های زیادی داشته است، از سوی نشریه دانشگاه سانفرانسیسکو به عنوان «صدای رسا و برجسته خلیج کالیفرنیای شمالی» نامیده شد. کتاب ها و نوشتارهایی چون «برابری جنسیتی در اسلام»، «مبانی جامعه شناسی اسلامی» و «فرهنگ اسلامی: مطالعه انسان شناسی فرهنگی» برخی از آثار او هستند. یونس تلاش های نظری و علمی ویژه ای را در زمینه گفتگو و تعامل ادیان داشته است. آنچه در ادامه می خوانید گفتگوی ما با این استاد مسلمان پیرامون منظر اجتماعی اسلام نسبت به توسعه و پیشرفت است.
شما به عنوان یک اندیشمند مسلمان که تجربه جهان غرب را به طور کامل دارید، می توانید مفهومی به اسم توسعه را تعریف کنید؟
- اول از همه باید بدانیم که فرهنگ چیست. فرهنگ در نظام اسلام «نمو» است. وقتی از فرهنگ صحبت می کنید یعنی جامعه، افراد یا فرد در حال نمو هستند. مثل درخت که نمو پیدا می کند. وقتی از فرهنگ توسعه در اسلام صحبت می کنیم یعنی هر روز باید خانواده و جامعه نمو داشته باشد. از نظر اخلاقی، معنوی و اقتصادی و سیاسی باید در نمو باشد. اگر فرد در نمو نیست پس او فرهنگ اسلامی ندارد. لذا توسعه و انکشاف در جامعه اسلامی تنها محدود به اقتصاد و تولیدات نیست.
امکان دارد تولیدات زیاد باشد، عمارات و بناهای زیاد ساخته شود ولی فرهنگ مردم در حالت بدوی و بداخلاقی باشد پس می گوییم آن جامعه نمو نکرده است. هیچ جامعه ای بدون آزادی عقل و فکر توسعه پیدا نمی کند. به خاطر اینکه جوهره انسانیت در عقل است، اگر یک نظام اسلامی یا هر نظامی، عقل مردم را کنترل و در اداره داشته باشد، جامعه از نمو می ماند. در ارتباط با نمو و پیشرفت فرهنگ، مدینه را داریم. از مدینه دوران حضرت محمد (ص) صحبت می کنیم. وقتی ایشان به یثرب رفتند، نام آن شهر را مدینه گذاشتند. مدینه یعنی شهر و این یعنی الان شهری شده اید و از حالت قومی و قبیله ای و تبعیض بین زن و مرد و نژاد در آمده اید. توسعه و انکشاف همیشه در یک نظام شهری صورت می گیرد.
خواجه عبدالله انصاری می فرماید: «الهی، آنان را که عقل دادی چه ندادی؟ و آنان را که عقل ندادی، چه دادی؟» لذا در یک نظام شهری برای انکشاف و توسعه باید اول آزادی فکر و عقیده وجود داشته باشد و دوم مسائل مدنی رعایت شود. مدن یعنی تمدن. انسانی که توسعه پیدا می کند در جامعه مدنی است. یعنی نمی توانید جامعه را به پیشرفت و توسعه سوق بدهید اما آزادی عقل نباشد و احکام و قوانین در چهارچوب اخلاق اسلامی و آزادی عمل برای افراد جامعه ساخته نشده باشد.
در این صورت آن توسعه از بین می رود. تمام اساس پیشرفت آزادی، عقل است. انکشاف غرب به دلیل آزادی فکر و عقل است. اینکه ما با آن انکشاف موافق هستیم یا نیستیم، بحث جداگانه ای است و ارزش های برخی را قبول می کند و برخی را قبول نمی کند. مردم باید در چهارچوب قانون بگویند و بنویسند و به این ترتیب نظر خود را برای پیشرفت ارائه کنند. رسول اکرم (ص) می فرماید: «اختلاف نظر، رحمت امت من است.» هر مسلمان حق دارد در مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و هر چیزی که هست نظر بدهد.
اسلام یک سابقه تمدنی بزرگ دارد و چیزی به اسم تمدن اسلامی داریم. آیا این تمدن به معنای توسعه است و اگر هست و اسلام منجر به تمدن و توسعه شده، رابطه اسلام و توسعه را توضیح بدهید. اسلامی که دوران تمدنی را برای ما به بار آورده بود، چطور عقلانیت و آزادی را نیز تامین کرده بود.
- من هیچ گونه مخالفتی با تمدن اسلامی که بر دنیا اثرگذار شده و شروع آن از مدینه بوده و رسول اکرم (ص) و بزرگان اسلام مثل حضرت علی (ع) نقش بسیار بارزی در آن داشتند، ندارم. تمدن اسلامی سه اساس عمده دارد که هیچ تمدنی ندارد. نه یونان و تمدن روم و نه تمدن فارس و مصر. تمدن اسلام بر اساس علم، عبادت و عدالت است. این اساس تمدن اسلام است. پیامبر خدا به یارانش فرمودند اولین چیزی که خدا خلق کرد قلم بود. پس زیربنای دین و فرهنگ و تمدن ما علم است. ما هر چیز را باید با علم و نظر علمی ببینیم. هر موضع زندگی را باید بر اساس علم ببینیم، چه سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی.
نمی توانیم بدون علم موفق شویم و توسعه پیدا کنیم. دوم عبادت است و این تنها نماز و روزه گرفتن نیست. خداوند ما را خلق کرده و احتیاجات ما را می فهمد. برای انسان عقل و استعداد و شعور و انرژی را قرار داده و این را در حیوانات قرار نداده است. ما باید با استفاده از اینها، عبادت کنیم. مثلا اگر ازدواج کردید چنانچه به همسرتان لبخند بزنید، عبادت کرده اید. اگر غذا را به خاطر سلامتی بدن تان کم می خورید، شما عبادت کرده اید. اگر علم می آموزید عبادت است و ... یعنی هر چه خداوند و رسولش و فقه گفته عمل کنید، این عبادت است.
لذا اساس تمدن اسلامی بر اساس علم و عبادت است. مورد سوم عدالت است. اگر از علم بهره نبرد و از پیامبر و دین و خداوند اطاعت نکنیم، به عدالت اجتماعی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نمی رسیم. سه پایه اساسی تمدن اسلامی همین سه موضوع است، تمدن لجنزاری نیست که همیشه به حالت رکود باشد بلکه همیشه در توسعه و پیشرفت است. پیشرفت اسلام هم نوآوری هایی دارد و پدیده های نویی را در چارچوب اخلاق تجربه می کند.
پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «من برای مکارم اخلاق آمده ام.» تمدن اسلامی توسط پیامبر گرامی و امامان و بزرگان دین بنیاد نهاده شد. در تمدن غرب علم هست ولی عبادت نیست و همچنین در دیپلماسی غرب، عدالت و اخلاق وجود ندارد. ما باید منافع خودمان را در منافع مردم ببینیم. وقتی نتوانیم عدالت و عبادت خدا را داشته باشیم و تنها علم داشته باشیم، می شود جامعه متمدن با انسان وحشی و در تعدادی از کشورهای اسلامی هم متاسفانه این امر درست است.
امروزه قرائت های فراوانی از اسلام وجود دارد که این قرائت ها روی دنیا تاثیرگذار می شود، مثلا قرائتی از اسلام به نام داعش داریم، قرائت اسلام اجتماعی را در ترکیه داریم و همه این نگاه ها در توسعه موثر است. به این تقسیم بندی ها چقدر قائل هستید؟
- این طبقات به خصوص در بین نسوان در بی سوادی به سر می برند. اگر به آمار سازمان ملل متحد نگاه کنید، می بینید که زنان مسلمان بی سوادترند. مشکلاتی که امروز در جوامع اسلامی وجود دارد به خاطر این است که تعدادی تندگرا و سخت گرا و لیبرال در جنگ هستند. خود اسلام می گوید در دین غلو نکنید و راه عدالت پیش بگیرید. پس ما نباید در دین غلو یا سختگیری کنیم یا از اعتدال خارج شویم. اسلام دینی اجتماعی سیاسی و خانوادگی است. اسلام در چهارچوب اخلاق و عدالت است.
نباید به کسانی که عقیده مرا ندارند، توهین کنم. تجربه من نشان داده که مسلمانان آزادی انسان را نفی می کنند. ما باید از اسلام الگوی محبت اکرام و کرامت و شفقت بسازیم تا دیگران از ما بیاموزند نه اینکه الگوی قهر و غضب و نادرستی بسازیم تا دیگران از ما بیاموزند. نه اینکه الگوی قهر و غضب و نادرستی بسازیم تا ما را قبول کنند. نه این جانب و نه آن جانب، پس اصل اعتدال دین را نباید فراموش کنیم.
شما تجربه زیستی در آمریکا را دارید. تاثیری که جهان مدرنیته و مدرنیزم روی خروجی های اجتماعی و سیاسی و اسلام و مسلمان داشته چیست؟ روبرو شدن مدرنیسم و گفتمان اسلامی چه تاثیری روی خروجی ها داشته است؟
- امروز با کمال تاسف با تکنولوژی غرب نمی توانیم مقابله کنیم و هر چیزی که می آموزیم ابتدا از غرب است. کشورهای اسلامی هم از توسعه مدرنیستی و فرهنگ غرب تاثیر گرفته اند. همه چیز تحت تاثیر قرار گرفته است و این مسئله حادی است. اگر بخواهیم با این موضوع مقابله کنیم، به وسیله قرابت انسانی و اخلاق و مقام انسانی است. وقتی کشورهای اسلامی انسان و عقل او را محدود می کنند، اولین دلیل است برای این که انسان تحت تاثیر فرهنگ های غربی قرار گیرد.
اروپا آزادی انسان را پی گرفت که اسارت نداشته باشد. بر عکس اسلام آمد که ما را از هر گونه اسارت آزاد کند ولی متاسفانه علمای دینی عقل و آزادی های مردم را کنترل می کنند. دولت اسلامی هر جا که باشد، هدفش کنترل و اداره مردم نیست، هدف آن باید برقراری عدالت بین مردم باشد و باید کاری کند که مردم به سمت قانونگرایی سوق داده شوند، چیزی که مدینه زمان پیامبر به وجود آورد. خیلی از حرف ها و منع هایی که در دولت اسلامی وجود دارد در قانون نیامده است، فقط گفته می شود که اگر انجام شود گناه و فحشاست، دولت می تواند قانون بگذارد و بگوید انجام فلان کار مخالف قانون است.
سلب آزادی مردم آنها را بیشتر به فرهنگ غربی متمایل می کند. ما باید اصل قانون داشته باشیم. قرآن رهنماست، قانون نیست، مرجع قانونی است. باید قانون بسازیم. نمی شود که هر کسی یک قرآن دستش بگیرد و مردم را محکوم کند. اگر چیزی می خواهد، ممنوع باشد. باید بر اساس یک قانون عمل شود نه اینکه تنها بگوییم در قرآن آمده است و فقط منع کنیم.
بر اساس نظریه های جهانی وطنی، الان در یک جهان وطن زندگی می کنیم. یک نظام حقوقی در بین الملل داریم و اسلام نیز نظام حقوقی خود را دارد. آیا این باعث نمی شود کشورهای اسلامی نتوانند در فرآیند جهانی شدن و بین المللی شدن جایی داشته باشند؟ این موضوع چطور ممکن است؟
- قرآن، هر زمانه ای که در آن زندگی می کنید را تفسیر می کند. علمای شیعه و سنی نتوانستند این موضوعات را موشکافی کنند. تفاوت زیادی بین حدیث و سنت هست اما علما حدیث و سنت و به جای همدیگر به کار می برند سنت مفید به زمان و مکان است. اما حدیث جهانی است. مثلا آموختن علم بر همه آزاد است ولی سنت هایی که در زمان امامان و پیامبر بود، نمی تواند در جامعه کنونی تعریف شود. مثلا در زمان پیامبر در جنگ، خندق می کندند ولی در زمان حال آیا با وجود هواپیمای بی سرنشین حتی نیاز به کندن خندق هم هست؟
این یک طرف قضیه است. مسئله دیگر اینکه علما می گویند احکام زندگی انسان را تحلیل می کنند. در شرایط زمانی و مکانی تا جایی که عدالت عمومی مطرح باشد و اخلاق مدنی داشته باشیم؛ در تغییر احکام و به روز کردن آنها مشکلی نیست. تمام انباشت های قرآن نسبی است. مثلا اگر توان نفقه، زکات، خمس و ... را داشته باشید، می توانید پرداخت کنید ولی اگر نداشته باشید پرداخت نمی کنید.
مسائلی که در قرآن آمده باید درست مطرح شود. مثلا تمام حقوق مدنی که یک مرد دارد، زن هم دارد. فقط به خاطر اینکه بتوانیم با مدرنیته مبارزه کنیم. جهان امروزی جهان تساوی حقوق بین افراد متفاوت است. اگر جامعه اسلامی نتواند تساوی حقوق بین افراد جامعه را تضمین کند، دختر جوان به غرب گرایش پیدا می کند، پسر مسلمان به غرب متمایل می شود. از یک طرف زیر فشار فرهنگی غرب هستیم و دوم اگر اسلام دین عدل و عدالت است پس چرا یک فرد باید از اسلام فرار کند؟ حالا می خواهد زن باشد می خواهد فردی با دین دیگری باشد.
خداوند در قرآن می گوید «رب العالمین»نگفته «رب المسلمین». اگر نتوانیم قرآن را بر طبق زمان و عصر حاضر تحلیل کنیم، دچار مشکل می شویم. در زمان رسول (ص) که کمونیسم و لیبرالیسم و ... نبود و الان چالش های ما با همین هاست. وقتی می توانیم این چالش ها را سرکوب کنیم که با سرکوب نظامی و قهری نباشد. باید مدنی و با دلایل معقول اینها را سرکوب کنیم؛ با تفسیر جدید قرآن. قرآن بارها گفته که تمرکز سرمایه در دست تنها چند نفر ممنوع است و باید بین مردم تقسیم شود. در دین اجباری نیست و ما نمی توانیم دین را تحمیل یا اجبار کنیم. باید دین را با عدالت مطرح کنیم که مسلمان یا غیر مسلمان زیر لوای اسلام قرار بگیرند.
سید حسین نصر، راه حل احیای سنت و بازگشت مردم به سنت را مطرح می کند. می خواستم دیدگاه شما را در این باره بدانم.
- ایشان غنیمت بسیار بزرگی در جهان اسلام و افتخار اسلام در جهان هستند اما من با نظر ایشان هم موافق و هم مخالف هستم. سنت مقید به زمان و مکان است. خیلی از سنت های گذشته در زمان حال قابل تطبیق نیست. در زمان پیامبر یک یهودی مرده بود و وقتی داشتند جنازه اش را می بردند حضرت رسول (ص) به احترام او ایستادند. به ایشان گفتند ای رسول خدا، این فرد یهودی است، پیامبر فرمودند مگر یک یهودی انسان نیست؟
درزمان حال ی تعداد سخت گرایان و تندگرایان، از برخی سنت ها سوء استفاده و مردم را به نام دین استثمار می کنند. مثل داعش و مانند آن. حقوق زن و مرد یکسان است، مثلا در قرآن آمده اگر زن از همسرش اطاعت نکرد، اول با او حرف بزنید و اگر به هیچ طریقی گوش نداد، باید جدا شود. ولی اینها از قرآن این را تفسیر کردند که در صورت نافرمانی زن، او را بزنید.
در جامعه امروز شما قبول می کنید دختر شما از شوهرش اطاعت نکند و کتک بخورد؟ در زمانی که همه از تساوی حقوق صحبت می کنند، چطور می توانم به دخترم بگویم که اگر از شوهرت اطاعت نکنی، کتک بخوری؟ باید ببینیم کدام سنت در زمان حال قابل تطبیق است و کدام نیست. تفسیر قرآن باید طبق سنتی که در جامعه تطبیق دارد صورت بگیرد. پس تفسیر «اضربوهن» فقط زدن نیست، طلاق است.
قرآن به آیه نازل شده ولی ما این آیات را به زبان عربی انسانی ترجمه و تفسیر می کنیم. این یک چالش بزرگ است. در صورتی که قرآن یعنی آیه و سمبل و نشانه و راز. چطور می توانیم راز را ترجمه کنیم؟ باید تفسیر شود. پس تفسیر باید طبق سنت پیامبر و حضرت علی (ع) صورت بگیرد تا با جامعه امروز سازگار باشد.
اگر بخواهیم با مدرنیته مقابله کنیم و زندگی اسلامی داشته باشیم، باید در تفسیر و انتخاب احادیث و سنت ها دقت کنیم. امکان اینکه در تفسیر احادیث و آیات اشکال وجود داشته باشد هست و این کار دانشمندان و بزرگان است که کدام با جامعه امروز تطبیق دارد و درست است. به خصوص در مورد حقوق زنان. ما مسلمان هستیم و متعهد به قرآن ولی شخصا تفاسیری که هست را اکثرا قبول ندارم چون با جامعه امروز سازگار نیست.
برای اینکه گفتگوی درون دینی و درون اسلامی در مرحله اول یعنی بین گروه های اسلامی و بعد بین ادیان مختلف شکل بگیرد و مسائل حل شود، توصیه شما چیست؟
- من در دوازده گفتگوی بین ادیانی شرکت کرده ام و موقف مسلمانان را تشریح کردم. مهم این است که اتحاد بین شیعه و سنی باید وجود داشته باشد. اینکه امام خمینی آمدند و فرق بین شیعه و سنی را از بین بردند و گفتند که نباید تضاد داشته باشند و سنی و شیعه برادر هستند، خیلی خوب بود. البته گفتار کافی نیست و باید فرهنگ مردم تغییر کند. باید دانشمندان شیعه و سنی یکجا شوند. اگر یک مسئله فقهی را فقط شیعه حل کند که مشکلی نیست، باید آن را قبول کنیم و برعکس.
باید بین شیعه و سنی توافق ایجاد کنیم و بدانیم که پیغمبر و خدا و کتاب ما یکی است. در مسائل فقهی اگر اختلاف نظر داریم، خوب است که باشد ولی ببینیم کدام فقه کار ما را حل می کند. باید تعصبات را کنار بگذاریم. مسلمانان برادر هستند و تبعیضی در مسئله شیعه و سنی نباید باشد. هیچ قومی بر قومی دیگر و هیچ مردی بر زنی و هیچ زنی بر مردی برتری ندارد.
میلیون ها دانش آموز در مدارس شهری، روستایی و عشایری سراسر کشور تحصیل می کنند که از جهات گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوت نه فقط بین مدارس دولتی و غیردولتی، بلکه در لایه های گوناگون دولتی نیز قابل مشاهده است؛ تفاوتی که حکایت از نابرابری های آموزشی دارد. این موضوع بهانه ای شد تا با دکتر اقبال قاسمی پویا، مدرس تاریخ و فلسفه آموزش و پرورش و عضو هیات علمی پژوهشکده تعلیم و تربیت درباره چگونگی و ریشه های نابرابری های آموزشی در ادوار مختلف تاریخ معاصر ایران به بحث بنشینیم.
ابتدا بفرمایید نابرابری آموزشی را چگونه تعریف می کنید و آن را دارای چه ابعاد و مولفه هایی می دانید؟
- با مطالعه توصیفی در وضعیت آموزشی هر جامعه می توانیم با در نظر گرفتن چند شاخص نشان دهیم نابرابری آموزشی چیست و دارای چه وضعیتی است. برای نمونه، به چند شاخص اشاره می کنم. اول میزان بهره مندی گروه ها و طبقات گوناگون از آموزش. اکنون گفته می شود نزدیک به 10 میلیون نفر بی سواد داریم. این افراد نخستین گروه های محروم از عدالت آموزشی و یا قربانیان نابرابری آموزشی هستند.
کسانی هم که از آموزش برخوردارند، یکدست نیستند. برای نمونه، روستاییان، به ویژه بسیاری از دختران روستایی به دلایل اجتماعی و اقتصادی از آموزش سطح بالا و برابر یا آموزش هایی که شهری ها و به ویژه فرادستان شهری از آن برخوردارند، در کل محروم اند. فرودستان شهرنشین نیز در مقایسه با فرزندان قشرهای متوسط و بالا، چه از نظر کمی و چه کیفی، از آموزش کمتری بهره می برند.
دوم میزان امکانات و تجهیزات آموزشی که از این جهت نیز تفاوت بسیاری میان مدارس وجود دارد، به ویژه اگر تجهیزات هوشمندسازی و جز اینها را در نظر بگیریم، این تفاوت نه تنها میان مدارس دولتی و غیردولتی بلکه میان مدارس دولتی نیز وجود دارد.
سوم تفاوت قابل توجه در کیفیت آموزشی بین مدارس است؛ یعنی برخی از مدارس به ویژه مدارس روستایی در مقایسه با مدارس شهری، فضای آموزشی مناسب، معلم مجرب و امکانات خوب و مناسبی ندارند و اجرای برنامه ها نیز در آنها کیفیت پایین تری دارد. تفاوت بین این سه مقوله را در شهرها نیز بین مدارس فرادستان و فرودستان می توان مشاهده کرد. گاهی تعداد دانش آموز در یک کلاس به 38 تا 40 نفر هم می رسد در صورتی که در مدارس حتی دولتی بالای شهر حداکثر تعداد دانش آموزان 30 نفر است.
علاوه بر این اغلب معلم های خوب، عمدتا در مدارس فرادستان خدمت می کنند. همچنین می توان به امکان ادامه تحصیل اشاره کرد. در میان فرودستان میزان کودکان ترک تحصیل کرده بسیار زیاد است. حتی آنهایی که می توانند به مدارج بالاتر هم برسند، لزوما از سهام مالی و مالکیت ثروت چندانی برخوردار نمی شوند. بدین ترتیب به آنان ظلم مضاعف می شود؛ چرا که آنها نه از سهام مالی نصیبی دارند و نه از آموزش خوب.
فرادست زادگان به هر طریقی بالاخره مدرک را می گیرند. آنها آموزش را به راحتی می خرند. آموزش در کشور ما کالای فرهنگی شده است. همان گونه که فرادست می تواند خانه خوب، ماشین خوب، ساعت خوب و خوراک خوب بخرد، آموزش و مدرک خوب را هم می خرد. به صورت تدریس خصوصی یا مدرسه غیردولتی و یا به هر حیله ای که شده مدرک را به دست می آورد. مجموعه این وضعیت را می توانیم نابرابری آموزشی بنامیم. البته اینها نمونه هایی از شاخص های نابرابری است.
با توجه به این که آموزش نوین محصول برنامه ریزی دولت ها بوده است، این نابرابری ها را ناشی از برنامه ریزی های دولتی می دانید و یا ریشه های دیگری دارد؟
- این نابرابری ها دو ریشه دارد، یکی از آنها برنامه ریزی های نادرست دولتی است ولی ریشه اصلی و بنیادین آن، نابرابری های اجتماعی – اقتصادی است که برنامه ریزی های دولتی نیز بر آن مبنا استوار می شود. از نظر من توسعه و پیشرفت آموزشی نتیجه اقدامات دولت هاست، اما اگر برنامه ریزی درستی هم داشته باشیم که البته در شرایط نابرابر امکانش کم است و ساختار اقتصادی – اجتماعی و نگاه سیاسی به گونه ای نباشد که برابری آموزشی را ترویج کند. ما همچنان با آموزش توسعه یافته ای مواجه نخواهیم بود.
از آغاز آموزش های نوین همین وضعیت حاکم بوده است. دارالفنون در سال 1368 ه.ق تاسیس شد. موسس و برنامه ریز ن دولت بود و اکثریت دانش آموزان آن اشراف زاده ها و وابستگان فرادستان بودند. آموزش عمومی نوین حدود 35 سال بعد از آن در تبریز و توسط میرزا حسن رشدیه آغاز شد که در درجه اول افرادی در آن درس می خواندند که بتوانند دست کم لوازم ضروری را برای تحصیل فراهم آورند. در آغاز هم شمار این مدرسه ها اندک بود و همه محرومان شهری و روستایی به ویژه دختران از رفتن به این مدارس محروم بودند.
بعد از افزوده شدن بر شمار این مدرسه ها و دست به کار شدن خیرین، معدودی از فرودست زادگان نیز توانستند به این مدارس راه پیدا کنند؛ مانند مدرسه سادات در تهران که یحیی دولت آبادی آن را تاسیس کرد و گدایان سید را در آن جمع کرد و آموزش داد یا در برخی از روستاهای ارومیه و دیگر شهرها و روستاهای اطراف آن، برخی از مسیحیان به آموزش روستازادگان و محرومان شهری پرداختند.
غیر از اینها، مکتب خانه ها بودند که اقشار پایینی در آنها خواندن قرآن و اغلب در حد عم جزء و خواندن و نوشتن می آموختند. بعد کم کم در برخی از روستاهای برخی از ایالت ها بعضی از مالکان و نیک خواهان مدرسه هایی تاسیس کردند که فرزندان توده های مردم نیز توانستند به آنها راه یابند. اینها چندان گستره زیادی نداشت و در دوران قاجار اغلب مردم بی سواد بودند.
وقتی به دوره رضاشاه می آییم، به جهت رویکرد و اقدام های شبه مدرنیستی وی، هم شمار مدارس افزایش یافت و هم تقریبا تمام مدارس دولتی شدند. حتی تابلوها یا سردرهای مدارسی را که در دوره قاجار تاسیس شده بود به دستور وی تغییر دادند و بر آنها نام مدرسه نمره یک و دو و سه نهادند که در نگاه اول این تصور به وجود آمد که همه این مدارس در دوره رضاشاه تاسیس شده است.
از این جهت برخی از مدارس تعطیل شدند. در این دوره هر چند همچنان فرادستان به راحتی می توانستند وارد مدرسه شوند ولی توده های محروم نسبت به دوره قاجار بیشتر توانستند وارد مدرسه شوند؛ به ویژه دختران بیشتری به مدرسه ها راه یافتند. تربیت معلم زن و مرد گسترش پیدا کرد و در میان اعزام شدگان به خارج از کشور گروه قابل توجهی نیز برای تحصیل در رشته های تعلم و تربیت جدید به فرنگ اعزام شدند. اینها نیز از میان فرزندان فرادستان برگزیده شدند و در مجموع بخش عظیمی از روستازادگان و فرودستان شهری همچنان از نعمت آموزش محروم ماندند.
آیا در این دوره مدارس خاص طبقات بالا هم داریم؟
- به آن معنا که مخصوص طبقات بالا باشد و فرودستان را به آن راهی نباشد، نه. فرزندان اقشار مختلف در کنار هم درس می خواندند ولی سرانجام کسانی می توانستند به مدارس وارد شوند که خانواده آنان از مال و منالی برخوردار بوده و می توانستند برای کتاب و دفتر و قلم و لباس و کفش و جز این ها هزینه کنند.
این را هم توجه کنید که مدارس ما اغلب در شهری آن هم در شهرهای بزرگ احداث شده بودند. با این که اکثریت جمعیت در روستاها زندگی می کردند. مدرسه روستایی به تعداد لازم نداشتیم. نتیجه این که اکثریت ایرانیان به آموزش دسترسی نداشتند و اگر بودند روستایی که علاقه مند به تحصیل فرزندان شان بودند، آنها را به شهرها می فرستادند که این کار مشکلات خودش را داشت.
در دوره محمدرضا شاه به ویژه از دهه چهل به بعد و پس از انقلاب سفید شاه و در دهه پنجاه که درآمد نفت هم افزایش یافت، با ساخته شدن مدارس جدید و تشکیل سپاه دانش دختر و پسر و نهضت سواد آموزی و آموزش بزرگسالان، دامنه آموزش به تمام شهرها و روستاهای سراسر کشور نفوذ کرد. من سال 1343 سپاه دانش دوره چهارم بودم. بچه هایی سر کلاس بودند که سه سال بود او ابتدایی را می گذراندند. هر معلمی آمده بود، آنها را از کلاس اول ثبت نام کرده بود.
روستایی که من در آن خدمت می کردم تا آن زمان مدرسه نداشت. من علاوه بر کارهای عمرانی و بهداشتی با استفاده از کمک های مردمی و آردی که آمریکایی ها داده بودند، مدرسه ای ساختم. این اقدام ها توانست نسبت به دوره های پیشین شمار بیشتری از فرزندان کشور را باسواد کند اما در تحصیل نهایی باز می بینیم که با تمام این اقدام ها نیمی از مردم کشور ما از نعمت سواد خواندن و نوشتن محروم بودند.
کیفیت آموزش و نگاه معلمان و دست اندرکاران نسبت به آموزش هم به گونه ای نبود که بتواند افرادی بالیده و کاوشگر و خردورز تربیت کند. اگر بودند کسانی که خلاقیت هایی داشتند که بودند و یا دوست داشتند به پژوهش و خردورزی بپردازند. وضعیت حاکم سیاسی و آموزشی به گونه ای نبود که به این افراد فرصت بالندگی داده شود. با این حال بودند معلمان و اندیشه گرانی که بدون توجه به محدودیت های موجود خطر کرده و اندیشه های نویی را مطرح می کردند و دانش آموزان و دانشجویان خردورز تربیت می کردند. در تحولات آموزشی و اجتماعی و فرهنگی نقش این افراد بسیار موثر بود اما نابرابری های آموزشی همچنان به قوت خود باقی بود.
آیا در این دوره توزیع آموزش در قالب توزیع قشربندی اجتماعی پیش می رود و مدارس خاص اقشار بالا تاسیس می شود؟
- بله. مدارسی مانند البرز، هدف، خوارزمی، مرجان و بعد مدارس مذهبی مانند علوی و نیکان به صورت خصوصی و هیات امنایی تاسیس شدند که فرزندان اقشار بالا و متوسط که از هوشمندی و معدل بالاتری برخوردار بودند، جذب آنها می شدند. در این دوره با رشد بسیار زیاد آموزش دولتی مواجهیم به گونه ای که رفته رفته اقشار اجتماعی پایین نیز توانستند از آموزش در سطوح گوناگون برخوردار شوند ولی چون ساختار اجتماعی دست نخورده باقی مانده بود و فقط شکل و صاحب سرمایه تغییر یافته بود امکان دسترسی اقشار برخوردار به مدارس خوب و آموزش های متوسطه بیشتر از فرودستان بود. 50 درصد بی سوادی که در پایان حکومت رژیم شاه از نعمت سواد بی بهره بودند اغلب روستاییان و محرومان شهری بودند.
بعد از انقلاب 57 با غلبه تفکر انقلابی در حکومت تازه تاسیس به بهانه از میان بردن نابرابری های آموزشی و یکسان سازی، مدارس غیردولتی دوره پهلوی منحل شدند به جز چند مدرسه مثل علوی و نیکان که رنگ دینی داشتند. مدارس مشهور غیردولتی دیگر آن جایگاه سابق و اثرگذاری خود را در جامعه از دست دادند، مانند مدرسه البرز که دیگر البرز سابق نشد. این کار در سایه روحیه انقلابی حاصل از حرکت های مردم بود که یکی از خواسته های شان از میان بردن آموزش طبقاتی بازمانده از رژیم شاه بود.
این روحیه، چون با تغییر در ساختار اجتماعی – اقتصادی همراه نشد و زیربنا همچنان دست نخورده ماند، با فروکش کردن آرام آرام روحیه انقلابی حاکم بر جامعه به ویژه پس از جنگ، برخی از دست اندرکاران تازه متوجه شدند تعطیل کردن مدارس غیردولتی اشتباه بوده است. من هم معتقدم اشتباه بود ولی من از این زاویه آن را اشتباه می دانم که ما نتوانسته بودیم توزیع ثروت را عادلانه کنیم تا توزیع آموزش عادلانه شود.
بعد از انقلاب 57 توزیع ثروت دست نخورده باقی ماند و حتی در برخی دوره ها شکاف ها عمیق تر هم شد و در 10 سال اخیر در اثر اقدام های سرخود و مطالعه نشده دولت ها و پشتیبانی بخش انحصار طلب و مخالف تغییر و تحول بنیادین در جامعه، این شکاف بیشتر و بیشتر شد که امروز مورد انتقاد شدید بسیاری از دولت مردان و برخی از جناح های حکومت است.
دود این وضعیت نابسامان در درجه نخست به چشم محرومان اجتماعی و اقتصادی رفت چرا که ثروتمندان افزون بر این که از این آشوب بازار، میلیاردها تومان ثروت باد آورده را به جیب زدند، برای فرزندان شان راه هایی را ایجاد کردند تا در صورت لزوم از آموزش موردت نیازشان برخوردار شوند؛ معلم خصوصی گرفتند، از مدرسه های غیردولتی پتیبانی کردند و فرزندان شان را به کشورهای دیگر و اکثرا کشورهای غربی کوچ دادند.
نکته دیگر که باید در مولد علل تاسیس مدارس غیردولتی گفت این است که بعد از جنگ ما با پدیده عجیب رشد بالای جمعیت مواجه شدیم. (در برخی استان ها تا 6 درصد و میانگین حدود 3.3 درصد) وقتی به خود آمدیم دیدیم حدود 18 میلیون دانش آموز روی دست مان است. مدارس سه و چهار شیفته داشتیم. مدارس کپری داشتیم.
از هر امکانی برای راه اندازی کلاس درس استفاده شد. بیش از 60 درصد مدارس دو شیفته شد. شعار هم داده می شد که ایران را سراسر مدرسه می کنیم. این شعار خوبی بود ولی هنگامی به درستی پاسخ می داد که از یک سو امکانات اجرایی آن را فراهم کنیم و از سوی دیگر ایران را سراسر مرفه و بهره مند از مالکیت مالی کنیم و ثروت های کلان را تعدیل کنیم.
مشکل اساسی این جاست که ما در تمام این سال ها که آموزش عمومی دولتی را رواج دادیم، عامل ریشه ای و اصلی یعنی توزیع ثروت و مالکیت مالی را دست نخورده گذاشته ایم و با عوامل فرعی بازی کرده ایم. به هر صورت چون توزیع درآمد عادلانه نشد، اقشار پایین در مدارس سه شیفته و چهار شیفته ماندند و اقشار بالا خودشان راه هایی را برای آموزش بهتر پیدا کردند که شکل گیری مدارس غیرانتفاعی هر چند به بهانه های اصلاح وضعیت آموزش و پرورش و کیفیت بخشی به آن، یکی از این راه ها بود.
با این که اصل سی ام قانون اساسی آموزش را رایگان اعلام کرده است ولی بعد از جنگ رفته رفته مدارس غیرانتفاعی شکل گرفت تا به نیاز فرزندان برخی از اقشار متوسط و بالا پاسخ دهد.
- این مدارس، فارغ از دلایلی که برای شکل گیری اش گفته می شود و در آن زمان مطرح شد، زاده توزیع نابرابر ثروت و درآمد هستند. آقای روحانی رییس جمهور، گفته اند اگر رشد اقتصادی به وجود بیاید ما می توانیم آموزش خوبی ارائه دهیم. به نظر من اگر آن رشد هم ایجاد شود، تاثیری در برتری آموزشی نمی گذارد و همین فضای نابرابر ادامه خواهد داشت. الان رانت خواران و فسادکاران و هوشمندان وابسته به قدرت، ثروت ها را می برند و اگر رشد اقتصادی ما با تولید هم بالا رود، هر چند ثروت جامعه افزایش می یابد، ولی برای فرودستان چیز زیادی حاصل نخواهد شد و همچنان فرزندان اقشار بالایی از نعمات آموزشی بیشتر بهره مند می شوند چون سیاست تقسیم ثروت و درآمد عادلانه نداریم.
اگر دولت می خواهد برابری آموزشی ایجاد کند باید به سمت توزیع عادلانه ثروت و درآمد پیش رود. من سراغ ندارم کشوری را که در آن توزیع ثروت عادلانه نبوده و یا شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دموکراتیک نبوده، ولی آموزش عادلانه داشته است. به دو نمونه از کشورها اشاره می کنم که با دو دید متفاوت ولی ساختار اجتماعی و اقتصادی به نسبت عادلانه که توانسته اند آموزش را به صورت عادلانه تری پیش ببرند. یکی کوبا که هر چند فاقد رونق اقتصادی و سرمایه های مالی بزرگ بر آمده از اقتصاد آزاد است ولی چون تفکر توزیع بالنسبه عادلانه داشته و تلاش کرده توزیع ثروت عادلانه شود، توانسته یکساله بی سوادی را ریشه کن کند و نابرابری آموزشی را به میزان زیادی کاهش دهد.
دوم سوئد است که هم ثروت به صورت دموکراتیک کنترل شده و هم دارای سیاست دموکراتیک و توزیع آن نسبتا عادلانه است و تمام اقشار اجتماعی می توانند تا مدارج بالای آموزش از آن برخوردار شوند. همچنان که از بهداشت عمومی مناسب نیز برخوردار هستند.
ما در توزیع ثروت از ابتدا با مشکل مواجه بوده ایم و با وجود مجموعه فرآیندها و سازوکارهای موجود در مناسبات اقتصادی و اجتماعی مانند رانت اطلاعاتی و رانت قدرت و فساد اداری، این توزیع همچنان ناعادلانه باقی مانده و شاید از وجوهی بیشتر هم شده است. کسی که توانسته این گونه به منابع اقتصادی برسد احتمالا می تواند این شکاف را همچنان حفظ کند و منابع ثروت را به سمت خود جذب کند. از سخنان شما چنین بر می آید که با وجود چنین شکاف و توزیع ناعادلانه ای در ثروت، امکان تحقق عدالت آموزشی بسیار سخت است و احتمالا با بن بستی در عدالت آموزشی مواجه هستیم.
- همین طور است ولی این دلیل نمی شود که اقدامات اصلاحی را کنار بگذاریم. پیش از پاسخ به این موضوع بگذارید یک نکته را عرض کنم. در 12 خرداد 92 گفتگویی از آقای روحانی در پایگاه خبری آفتاب منتشر شد که شامل دیدگاه های ایشان درباره آموزش و پرورش بود. ایشان گفتند «در حوزه آموزش چند مسئله اساسی وجود دارد و چون دامنگیر همه خانواده ها است ... مسئله خیلی استراتژیک است و برای کشور خیلی مهم است.
ساده ترین مسئله این است که اصل سی ام قانون اساسی را که می گوید: «دولت موظف است وسایل آموزش رایگان را برای همه ملت تا پایان متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد»، محقق نکرده ایم... امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. حالا اسمش را چیزهای مختلف می گذارند. دوم عدالت در آموزش هم رعایت نشده است.
نمی شود یک عده ای به مدارس دولتی بروند که در سال گذشته دیدیم به خاطر آتش گرفتن بخاری های غیراستانداردش چه بلایی سر عزیزان مردم آمد و یک عده ای مدارسی بروند که شهریه هر سال تحصیلی آن بیش از 20 میلیون تومان است و امکان خاص به دانش آموزان ارائه می شود. آموزش و پرورش، طبقاتی شده است و من واقعا می ترسم از روزی که بهترین دانشگاه ها مال فرزندان طبقاتی باشد که پول دارند تا آموزش خصوصی را بخرند.»
این حرف ها بسیار زیبا و منطقی است که پیش از انتخابات گفته شده است ولی چه اقدامی در این 2 سال و اندی برای بهبود این وضعیت رخ داده است؟ تقریبا هیچ! امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. مدارس غیردولتی هم شهریه های 20 میلیونی می گیرند. هیچ تغییری در وضعیت طبقاتی مدارس رخ نداده است و پول حرف اصلی را می زند. وقتی می گوییم به بن بست اصلاحات در آموزش رسیده ایم، مقصود همین است. تغییر این وضعیت بسیار سخت شده است.
متاسفانه نگاه ما به آموزش سوداگرانه شده است. مدرسه و دانشگاه را مرکز درآمد قرار داده ایم. از این همه دانشگاه چندتا دولتی است؟ تا توانسته ایم دانشگاه غیردولتی راه اندازی کرده ایم. وقتی چنین فضایی ایجاد می شود، فروش پایان نامه و مقاله علمی روبروی دانشگاه تهران طبیعی جلوه می کند. ایجاد مدارس غیرانتفاعی نیز طبیعی این جامعه است. اصلا وصله ناجور و نامشروع نیستند. برای این که ساختار، طلب می کند برخی می خواهند ساختار تغییر نکند ولی این نحوه آموزش هم نباشد، چنین چیزی شدنی نیست.
برخی منتقدان هم می گویند با این قبیل مدارس، آموزش طبقاتی می شود. در پاسخ باید گفت آموزش و پرورش طبقاتی بوده و اکنون هم هست. بازی با کلمات که دردی را چاره نمی کند. مدرسه طبقاتی، محصول جامعه طبقاتی است. مدرسه غیرانتفاعی زاده ساختار اجتماعی – اقتصادی ویژه ای است که ما داریم. این ساختار عامل و سبب این نابرابری آموزشی است نه مدارس غیردولتی. مدارس دولتی این وضع را بازتولید می کنند.
آقای روحانی در ادامه آن بحث و به درستی کیفیت آموزش و وضعیت معلم را نقد کرده و گفتند از معلم تصور آرمانی نداشته باشیم و باید به وضع رفاهی معلم رسیدگی کرد، ایشان آموزش را ناکارآمد معرفی کرده و به کمبود مصرف کالای فرهنگی اشاره داشتند. سخنان شان درست هم هست اما پرسش این است برای از بین بردن این موارد و اصلاح امور، دولت و آموزش و پرورش چه اقداماتی انجام داده است؟
گویا برنامه مشخصی برای این منظور وجود ندارد؟
- مقصودم از اقدام، برنامه هم هست. برای تغییر برنامه ها باید دید و نگاه دست اندرکاران تغییر یابد. لازم است مردم بیش از پیش در جریان آموزش و پرورش کشور قرار گیرند و از چند و چون آن آگاه شوند. این کار ایجاب می کند مدیران ارشد همواره در صحنه باشند و مردم آنان را ببینند و با نظرات شان آشنا شوند. رسانه ها نیز پیوسته باید مسئله آموزش را جزو مطالب اولویت دار خود قرار دهند. جالب است که در حال حاضر مدیران آموزش و پرورش را به ندرت می توان در رسانه ها دید.
ما بیش از آموزش و پرورش، نیروی انتظامی را در رسانه می بینیم. ترافیک می شود، نیروی انتظامی می آید. نوروز می شود، نیروی انتظامی می آید، ماه رمضان و ماه محرم می شود، نیروی انتظامی می آید، فساد می شود و اتفاق ناگواری می افتد، نیروی انتظامی می آید ولی ما نمی بینیم در موقع لزوم مدیران آموزش و پرورش بیایند و با مردم حرف بزنند و درد دل کنند و برنامه هایشان را توضیح دهند و مردم را به مشارکت در امور آموزش و پرورش دعوت کنند و شرایط تحقق آن را فراهم آورند. به رغم این کاستی ها و سستی ها انتظار مشارکت هم دارند. حداقل این است که برای جلب مشارکت مردم باید با آنان گفتگو کنند.
در حال حاضر در رسانه ملی، آموزش و پرورش جایی ندارد ولی تا دل تان بخواهد تبلیغات وجود دارد. مسئله این است که تبلیغات تلویزیون و در و دیوار شهر و زمین و زمان، همه را به پولدار شدن دعوت می کند. اگر پولدار شوی این خانه و ماشین و وسیله را می خری. در چنین شرایطی شما می گویید چرا بچه ها کتاب نمی خوانند؟ خب برای چی کتاب بخوانند؟ باید به فکر پول در آوردن باشند. کتاب خواندن که آدم را پولدار نمی کند. معلمان هم خیلی دغدغه بهسازی آموزش و پرورش ندارند. آنان فعلا سخت درگیر تلاش برای معاش هستند. هنوز با اندیشه ورزی برای بهسازی آموزش و پرورش فرسنگ ها فاصله داریم.
عرضم این است که اگر برنامه توسعه ای مناسب و اندیشیده شده ای برای کاهش نابرابری آموزشی داشته باشیم و آن را به درستی اجرا کنیم، می توانیم تا حدودی از این آلام مردم کم کنیم و در جهت توسعه عادلانه آموزشی گام برداریم. هر چند اصلاح آموزشی راه اصلی نیست اما تا رسیدن به آن توزیع عادلانه، اصلاحات آموزشی باید به طور مداوم پیش رود، منتها در حال حاضر از اصلاحات سازنده نیز خبری نیست.
مهم ترین گام ها برای تحول در نظام آموزشی چیست تا بتوانیم بگوییم تا حدود قابل قبولی عدالت آموزشی رعایت شده است؟
- از نظر آموزشی من معتقدم تا معلم متحول نشود، آموزش و پرورش متحول نمی شود. فضا و تجهیزات و برنامه لازم است ولی بیش از آن، توجه به معلم اولویت نخست را دارد. خوشبختانه آقای روحانی نیز در تبلیغات انتخاباتی خود به این نکته اشاره کرده و گفته اند: «ما کشورهایی داشته و داریم که از تجهیزات هوشمندسازی و کامپیوتر برخوردار نیستند ولی معلمان برجسته داشته اند و از این رو، آموزش و پرورش برجسته دارند.»
من هم چنین نظری دارم و پیش از ایشان همیشه گفته ام توجه به معلم، توجه به جیب معلم نیست، هر چند که مهم است بلکه توجه به تربیت معلم است. چه کسی را به عنوان معلم انتخاب می کنیم؟ باید ببینیم آنها سر کدام سفره بزرگ شده اند؟ چه امتحانی از آنها باید به عمل آوریم؟ باید بررسی کنیم آنان چه شخصیتی دارند؟ چقدر دانش به روز دارند؟ تا چه اندازه از نظر روحی آرامش و از نظر جسمی سلامتی دارند؟ چقدر علاقه دارند؟ آیا از فشار بیکاری و نیاز مالی معلم نشده اند؟
ما در این سال ها متاسفانه معلم کوپن فروش و راننده آزانس و مسافرکش و خیار فروش داشته ایم. چنین آدمی دیگر نمی تواند معلم باشد. از درون فرو ریخته است. در گذشته معلم برای خودش منزلت داشت و برای خودش احترام قائل بود. شوربختانه این وضعیت اگر نگوییم کاملا بلکه در بسیاری موارد تخریب شده است.
بعد از معلم، گام دوم تغییر نگاه و رویکرد نسبت به آموزش و پرورش و تلاش برای جلب روشنفکران و اندیشمندان برای نقد اندیشه هاست. شاید این موضوع است که نگاه به تربیت معلم را رقم می زند. باید در آموزش و پرورش به روی خردمندان و اندیشه ورزان باز باشد تا آنان به موضوع تعلیم و تربیت بیندیشند.
اگر تفکر نسبت به این موضوع شکل بگیرد، به دنبال آن برنامه درسی مناسب (کتاب و روش ها و فضا)، ارزشیابی مناسب، مشارکت درست مردمی شکل می گیرد. مشارکت، فقط پول دادن مردم نیست. مشارکت غیر از جنبه های اقتصادی، جنبه های اجتماعی و سیاسی، فرهنگی هم دارد که باید لحاظ شود. مشارکت هنگامی شکل می گیرد که مدیران آموزش و پرورش پیوسته مردم را به حضور و کار در مدرسه دعوت کنند. مدرسه باید جایگاه خانواده ها باشد.
متاسفانه تا کلاس ها تمام می شود، معلوم جلوتر از شاگرد از مدرسه خارج می شود و خیلی زود در مدرسه را می بندیم و می رویم پی کارمان. مدرسه باید باز باشد تا خانواده هم به آن راه یابد. اصلا بسیاری از برنامه های محله را می توان در مدرسه اجرا کرد. حتی مهمانی ها و مجالس عروسی را هم می توان در مدرسه برگزار کرد. چه اشکالی دارد؟ ما در مدرسه را به روی مردم بسته ایم.
نکته پایانی این که ما هنوز متفکر تربیتی نداریم. ما نمی دانیم کدام فلسفه آموزش و پرورش برای جامعه ما مناسب است. فلسفه تعلیم و تربیت این مملکت هنوز مشخص و تدوین نشده است. سند تحول آموزش و پرورش هم ابتر مانده است. مطالبی نوشته شده که بسیاری از معلمان و مدیران مدارس از آن سر در نمی آورند. تفکر باید از درون جامعه بجوشد نه این که برویم مطالب یک دانشمندی را برداریم و بیاوریم و بگوییم این باید فلسفه تربیتی ما باشد.
فلسفه از اندیشیدن در هر زمان حاصل می شود، نه از انتقال یا تقلید کورکورانه.م جامعه باید پرسشگر باشد تا بتواند این گام ها را بردارد. فقدان این تفکر تربیتی، بر نظام آموزشی ما سایه افکنده و در کنار ساختار ناعادلانه اجتماعی و اقتصادی، هر نوع اقدام اصلاحی را یا عقیم می کند یا ناکارآمد. اصلاح نابرابری های آموزشی هم افزون بر توجه به عدالت اجتماعی اقتصادی مستلزم اندیشیدن و نقد و عمل است نه شعار و وعده و وعید دادن.
میلیون ها دانش آموز در مدارس شهری، روستایی و عشایری سراسر کشور تحصیل می کنند که از جهات گوناگون با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوت نه فقط بین مدارس دولتی و غیردولتی، بلکه در لایه های گوناگون دولتی نیز قابل مشاهده است؛ تفاوتی که حکایت از نابرابری های آموزشی دارد. این موضوع بهانه ای شد تا با دکتر اقبال قاسمی پویا، مدرس تاریخ و فلسفه آموزش و پرورش و عضو هیات علمی پژوهشکده تعلیم و تربیت درباره چگونگی و ریشه های نابرابری های آموزشی در ادوار مختلف تاریخ معاصر ایران به بحث بنشینیم.
ابتدا بفرمایید نابرابری آموزشی را چگونه تعریف می کنید و آن را دارای چه ابعاد و مولفه هایی می دانید؟
- با مطالعه توصیفی در وضعیت آموزشی هر جامعه می توانیم با در نظر گرفتن چند شاخص نشان دهیم نابرابری آموزشی چیست و دارای چه وضعیتی است. برای نمونه، به چند شاخص اشاره می کنم. اول میزان بهره مندی گروه ها و طبقات گوناگون از آموزش. اکنون گفته می شود نزدیک به 10 میلیون نفر بی سواد داریم. این افراد نخستین گروه های محروم از عدالت آموزشی و یا قربانیان نابرابری آموزشی هستند.
کسانی هم که از آموزش برخوردارند، یکدست نیستند. برای نمونه، روستاییان، به ویژه بسیاری از دختران روستایی به دلایل اجتماعی و اقتصادی از آموزش سطح بالا و برابر یا آموزش هایی که شهری ها و به ویژه فرادستان شهری از آن برخوردارند، در کل محروم اند. فرودستان شهرنشین نیز در مقایسه با فرزندان قشرهای متوسط و بالا، چه از نظر کمی و چه کیفی، از آموزش کمتری بهره می برند.
دوم میزان امکانات و تجهیزات آموزشی که از این جهت نیز تفاوت بسیاری میان مدارس وجود دارد، به ویژه اگر تجهیزات هوشمندسازی و جز اینها را در نظر بگیریم، این تفاوت نه تنها میان مدارس دولتی و غیردولتی بلکه میان مدارس دولتی نیز وجود دارد.
سوم تفاوت قابل توجه در کیفیت آموزشی بین مدارس است؛ یعنی برخی از مدارس به ویژه مدارس روستایی در مقایسه با مدارس شهری، فضای آموزشی مناسب، معلم مجرب و امکانات خوب و مناسبی ندارند و اجرای برنامه ها نیز در آنها کیفیت پایین تری دارد. تفاوت بین این سه مقوله را در شهرها نیز بین مدارس فرادستان و فرودستان می توان مشاهده کرد. گاهی تعداد دانش آموز در یک کلاس به 38 تا 40 نفر هم می رسد در صورتی که در مدارس حتی دولتی بالای شهر حداکثر تعداد دانش آموزان 30 نفر است.
علاوه بر این اغلب معلم های خوب، عمدتا در مدارس فرادستان خدمت می کنند. همچنین می توان به امکان ادامه تحصیل اشاره کرد. در میان فرودستان میزان کودکان ترک تحصیل کرده بسیار زیاد است. حتی آنهایی که می توانند به مدارج بالاتر هم برسند، لزوما از سهام مالی و مالکیت ثروت چندانی برخوردار نمی شوند. بدین ترتیب به آنان ظلم مضاعف می شود؛ چرا که آنها نه از سهام مالی نصیبی دارند و نه از آموزش خوب.
فرادست زادگان به هر طریقی بالاخره مدرک را می گیرند. آنها آموزش را به راحتی می خرند. آموزش در کشور ما کالای فرهنگی شده است. همان گونه که فرادست می تواند خانه خوب، ماشین خوب، ساعت خوب و خوراک خوب بخرد، آموزش و مدرک خوب را هم می خرد. به صورت تدریس خصوصی یا مدرسه غیردولتی و یا به هر حیله ای که شده مدرک را به دست می آورد. مجموعه این وضعیت را می توانیم نابرابری آموزشی بنامیم. البته اینها نمونه هایی از شاخص های نابرابری است.
با توجه به این که آموزش نوین محصول برنامه ریزی دولت ها بوده است، این نابرابری ها را ناشی از برنامه ریزی های دولتی می دانید و یا ریشه های دیگری دارد؟
- این نابرابری ها دو ریشه دارد، یکی از آنها برنامه ریزی های نادرست دولتی است ولی ریشه اصلی و بنیادین آن، نابرابری های اجتماعی – اقتصادی است که برنامه ریزی های دولتی نیز بر آن مبنا استوار می شود. از نظر من توسعه و پیشرفت آموزشی نتیجه اقدامات دولت هاست، اما اگر برنامه ریزی درستی هم داشته باشیم که البته در شرایط نابرابر امکانش کم است و ساختار اقتصادی – اجتماعی و نگاه سیاسی به گونه ای نباشد که برابری آموزشی را ترویج کند. ما همچنان با آموزش توسعه یافته ای مواجه نخواهیم بود.
از آغاز آموزش های نوین همین وضعیت حاکم بوده است. دارالفنون در سال 1368 ه.ق تاسیس شد. موسس و برنامه ریز ن دولت بود و اکثریت دانش آموزان آن اشراف زاده ها و وابستگان فرادستان بودند. آموزش عمومی نوین حدود 35 سال بعد از آن در تبریز و توسط میرزا حسن رشدیه آغاز شد که در درجه اول افرادی در آن درس می خواندند که بتوانند دست کم لوازم ضروری را برای تحصیل فراهم آورند. در آغاز هم شمار این مدرسه ها اندک بود و همه محرومان شهری و روستایی به ویژه دختران از رفتن به این مدارس محروم بودند.
بعد از افزوده شدن بر شمار این مدرسه ها و دست به کار شدن خیرین، معدودی از فرودست زادگان نیز توانستند به این مدارس راه پیدا کنند؛ مانند مدرسه سادات در تهران که یحیی دولت آبادی آن را تاسیس کرد و گدایان سید را در آن جمع کرد و آموزش داد یا در برخی از روستاهای ارومیه و دیگر شهرها و روستاهای اطراف آن، برخی از مسیحیان به آموزش روستازادگان و محرومان شهری پرداختند.
غیر از اینها، مکتب خانه ها بودند که اقشار پایینی در آنها خواندن قرآن و اغلب در حد عم جزء و خواندن و نوشتن می آموختند. بعد کم کم در برخی از روستاهای برخی از ایالت ها بعضی از مالکان و نیک خواهان مدرسه هایی تاسیس کردند که فرزندان توده های مردم نیز توانستند به آنها راه یابند. اینها چندان گستره زیادی نداشت و در دوران قاجار اغلب مردم بی سواد بودند.
وقتی به دوره رضاشاه می آییم، به جهت رویکرد و اقدام های شبه مدرنیستی وی، هم شمار مدارس افزایش یافت و هم تقریبا تمام مدارس دولتی شدند. حتی تابلوها یا سردرهای مدارسی را که در دوره قاجار تاسیس شده بود به دستور وی تغییر دادند و بر آنها نام مدرسه نمره یک و دو و سه نهادند که در نگاه اول این تصور به وجود آمد که همه این مدارس در دوره رضاشاه تاسیس شده است.
از این جهت برخی از مدارس تعطیل شدند. در این دوره هر چند همچنان فرادستان به راحتی می توانستند وارد مدرسه شوند ولی توده های محروم نسبت به دوره قاجار بیشتر توانستند وارد مدرسه شوند؛ به ویژه دختران بیشتری به مدرسه ها راه یافتند. تربیت معلم زن و مرد گسترش پیدا کرد و در میان اعزام شدگان به خارج از کشور گروه قابل توجهی نیز برای تحصیل در رشته های تعلم و تربیت جدید به فرنگ اعزام شدند. اینها نیز از میان فرزندان فرادستان برگزیده شدند و در مجموع بخش عظیمی از روستازادگان و فرودستان شهری همچنان از نعمت آموزش محروم ماندند.
آیا در این دوره مدارس خاص طبقات بالا هم داریم؟
- به آن معنا که مخصوص طبقات بالا باشد و فرودستان را به آن راهی نباشد، نه. فرزندان اقشار مختلف در کنار هم درس می خواندند ولی سرانجام کسانی می توانستند به مدارس وارد شوند که خانواده آنان از مال و منالی برخوردار بوده و می توانستند برای کتاب و دفتر و قلم و لباس و کفش و جز این ها هزینه کنند.
این را هم توجه کنید که مدارس ما اغلب در شهری آن هم در شهرهای بزرگ احداث شده بودند. با این که اکثریت جمعیت در روستاها زندگی می کردند. مدرسه روستایی به تعداد لازم نداشتیم. نتیجه این که اکثریت ایرانیان به آموزش دسترسی نداشتند و اگر بودند روستایی که علاقه مند به تحصیل فرزندان شان بودند، آنها را به شهرها می فرستادند که این کار مشکلات خودش را داشت.
در دوره محمدرضا شاه به ویژه از دهه چهل به بعد و پس از انقلاب سفید شاه و در دهه پنجاه که درآمد نفت هم افزایش یافت، با ساخته شدن مدارس جدید و تشکیل سپاه دانش دختر و پسر و نهضت سواد آموزی و آموزش بزرگسالان، دامنه آموزش به تمام شهرها و روستاهای سراسر کشور نفوذ کرد. من سال 1343 سپاه دانش دوره چهارم بودم. بچه هایی سر کلاس بودند که سه سال بود او ابتدایی را می گذراندند. هر معلمی آمده بود، آنها را از کلاس اول ثبت نام کرده بود.
روستایی که من در آن خدمت می کردم تا آن زمان مدرسه نداشت. من علاوه بر کارهای عمرانی و بهداشتی با استفاده از کمک های مردمی و آردی که آمریکایی ها داده بودند، مدرسه ای ساختم. این اقدام ها توانست نسبت به دوره های پیشین شمار بیشتری از فرزندان کشور را باسواد کند اما در تحصیل نهایی باز می بینیم که با تمام این اقدام ها نیمی از مردم کشور ما از نعمت سواد خواندن و نوشتن محروم بودند.
کیفیت آموزش و نگاه معلمان و دست اندرکاران نسبت به آموزش هم به گونه ای نبود که بتواند افرادی بالیده و کاوشگر و خردورز تربیت کند. اگر بودند کسانی که خلاقیت هایی داشتند که بودند و یا دوست داشتند به پژوهش و خردورزی بپردازند. وضعیت حاکم سیاسی و آموزشی به گونه ای نبود که به این افراد فرصت بالندگی داده شود. با این حال بودند معلمان و اندیشه گرانی که بدون توجه به محدودیت های موجود خطر کرده و اندیشه های نویی را مطرح می کردند و دانش آموزان و دانشجویان خردورز تربیت می کردند. در تحولات آموزشی و اجتماعی و فرهنگی نقش این افراد بسیار موثر بود اما نابرابری های آموزشی همچنان به قوت خود باقی بود.
آیا در این دوره توزیع آموزش در قالب توزیع قشربندی اجتماعی پیش می رود و مدارس خاص اقشار بالا تاسیس می شود؟
- بله. مدارسی مانند البرز، هدف، خوارزمی، مرجان و بعد مدارس مذهبی مانند علوی و نیکان به صورت خصوصی و هیات امنایی تاسیس شدند که فرزندان اقشار بالا و متوسط که از هوشمندی و معدل بالاتری برخوردار بودند، جذب آنها می شدند. در این دوره با رشد بسیار زیاد آموزش دولتی مواجهیم به گونه ای که رفته رفته اقشار اجتماعی پایین نیز توانستند از آموزش در سطوح گوناگون برخوردار شوند ولی چون ساختار اجتماعی دست نخورده باقی مانده بود و فقط شکل و صاحب سرمایه تغییر یافته بود امکان دسترسی اقشار برخوردار به مدارس خوب و آموزش های متوسطه بیشتر از فرودستان بود. 50 درصد بی سوادی که در پایان حکومت رژیم شاه از نعمت سواد بی بهره بودند اغلب روستاییان و محرومان شهری بودند.
بعد از انقلاب 57 با غلبه تفکر انقلابی در حکومت تازه تاسیس به بهانه از میان بردن نابرابری های آموزشی و یکسان سازی، مدارس غیردولتی دوره پهلوی منحل شدند به جز چند مدرسه مثل علوی و نیکان که رنگ دینی داشتند. مدارس مشهور غیردولتی دیگر آن جایگاه سابق و اثرگذاری خود را در جامعه از دست دادند، مانند مدرسه البرز که دیگر البرز سابق نشد. این کار در سایه روحیه انقلابی حاصل از حرکت های مردم بود که یکی از خواسته های شان از میان بردن آموزش طبقاتی بازمانده از رژیم شاه بود.
این روحیه، چون با تغییر در ساختار اجتماعی – اقتصادی همراه نشد و زیربنا همچنان دست نخورده ماند، با فروکش کردن آرام آرام روحیه انقلابی حاکم بر جامعه به ویژه پس از جنگ، برخی از دست اندرکاران تازه متوجه شدند تعطیل کردن مدارس غیردولتی اشتباه بوده است. من هم معتقدم اشتباه بود ولی من از این زاویه آن را اشتباه می دانم که ما نتوانسته بودیم توزیع ثروت را عادلانه کنیم تا توزیع آموزش عادلانه شود.
بعد از انقلاب 57 توزیع ثروت دست نخورده باقی ماند و حتی در برخی دوره ها شکاف ها عمیق تر هم شد و در 10 سال اخیر در اثر اقدام های سرخود و مطالعه نشده دولت ها و پشتیبانی بخش انحصار طلب و مخالف تغییر و تحول بنیادین در جامعه، این شکاف بیشتر و بیشتر شد که امروز مورد انتقاد شدید بسیاری از دولت مردان و برخی از جناح های حکومت است.
دود این وضعیت نابسامان در درجه نخست به چشم محرومان اجتماعی و اقتصادی رفت چرا که ثروتمندان افزون بر این که از این آشوب بازار، میلیاردها تومان ثروت باد آورده را به جیب زدند، برای فرزندان شان راه هایی را ایجاد کردند تا در صورت لزوم از آموزش موردت نیازشان برخوردار شوند؛ معلم خصوصی گرفتند، از مدرسه های غیردولتی پتیبانی کردند و فرزندان شان را به کشورهای دیگر و اکثرا کشورهای غربی کوچ دادند.
نکته دیگر که باید در مولد علل تاسیس مدارس غیردولتی گفت این است که بعد از جنگ ما با پدیده عجیب رشد بالای جمعیت مواجه شدیم. (در برخی استان ها تا 6 درصد و میانگین حدود 3.3 درصد) وقتی به خود آمدیم دیدیم حدود 18 میلیون دانش آموز روی دست مان است. مدارس سه و چهار شیفته داشتیم. مدارس کپری داشتیم.
از هر امکانی برای راه اندازی کلاس درس استفاده شد. بیش از 60 درصد مدارس دو شیفته شد. شعار هم داده می شد که ایران را سراسر مدرسه می کنیم. این شعار خوبی بود ولی هنگامی به درستی پاسخ می داد که از یک سو امکانات اجرایی آن را فراهم کنیم و از سوی دیگر ایران را سراسر مرفه و بهره مند از مالکیت مالی کنیم و ثروت های کلان را تعدیل کنیم.
مشکل اساسی این جاست که ما در تمام این سال ها که آموزش عمومی دولتی را رواج دادیم، عامل ریشه ای و اصلی یعنی توزیع ثروت و مالکیت مالی را دست نخورده گذاشته ایم و با عوامل فرعی بازی کرده ایم. به هر صورت چون توزیع درآمد عادلانه نشد، اقشار پایین در مدارس سه شیفته و چهار شیفته ماندند و اقشار بالا خودشان راه هایی را برای آموزش بهتر پیدا کردند که شکل گیری مدارس غیرانتفاعی هر چند به بهانه های اصلاح وضعیت آموزش و پرورش و کیفیت بخشی به آن، یکی از این راه ها بود.
با این که اصل سی ام قانون اساسی آموزش را رایگان اعلام کرده است ولی بعد از جنگ رفته رفته مدارس غیرانتفاعی شکل گرفت تا به نیاز فرزندان برخی از اقشار متوسط و بالا پاسخ دهد.
- این مدارس، فارغ از دلایلی که برای شکل گیری اش گفته می شود و در آن زمان مطرح شد، زاده توزیع نابرابر ثروت و درآمد هستند. آقای روحانی رییس جمهور، گفته اند اگر رشد اقتصادی به وجود بیاید ما می توانیم آموزش خوبی ارائه دهیم. به نظر من اگر آن رشد هم ایجاد شود، تاثیری در برتری آموزشی نمی گذارد و همین فضای نابرابر ادامه خواهد داشت. الان رانت خواران و فسادکاران و هوشمندان وابسته به قدرت، ثروت ها را می برند و اگر رشد اقتصادی ما با تولید هم بالا رود، هر چند ثروت جامعه افزایش می یابد، ولی برای فرودستان چیز زیادی حاصل نخواهد شد و همچنان فرزندان اقشار بالایی از نعمات آموزشی بیشتر بهره مند می شوند چون سیاست تقسیم ثروت و درآمد عادلانه نداریم.
اگر دولت می خواهد برابری آموزشی ایجاد کند باید به سمت توزیع عادلانه ثروت و درآمد پیش رود. من سراغ ندارم کشوری را که در آن توزیع ثروت عادلانه نبوده و یا شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دموکراتیک نبوده، ولی آموزش عادلانه داشته است. به دو نمونه از کشورها اشاره می کنم که با دو دید متفاوت ولی ساختار اجتماعی و اقتصادی به نسبت عادلانه که توانسته اند آموزش را به صورت عادلانه تری پیش ببرند. یکی کوبا که هر چند فاقد رونق اقتصادی و سرمایه های مالی بزرگ بر آمده از اقتصاد آزاد است ولی چون تفکر توزیع بالنسبه عادلانه داشته و تلاش کرده توزیع ثروت عادلانه شود، توانسته یکساله بی سوادی را ریشه کن کند و نابرابری آموزشی را به میزان زیادی کاهش دهد.
دوم سوئد است که هم ثروت به صورت دموکراتیک کنترل شده و هم دارای سیاست دموکراتیک و توزیع آن نسبتا عادلانه است و تمام اقشار اجتماعی می توانند تا مدارج بالای آموزش از آن برخوردار شوند. همچنان که از بهداشت عمومی مناسب نیز برخوردار هستند.
ما در توزیع ثروت از ابتدا با مشکل مواجه بوده ایم و با وجود مجموعه فرآیندها و سازوکارهای موجود در مناسبات اقتصادی و اجتماعی مانند رانت اطلاعاتی و رانت قدرت و فساد اداری، این توزیع همچنان ناعادلانه باقی مانده و شاید از وجوهی بیشتر هم شده است. کسی که توانسته این گونه به منابع اقتصادی برسد احتمالا می تواند این شکاف را همچنان حفظ کند و منابع ثروت را به سمت خود جذب کند. از سخنان شما چنین بر می آید که با وجود چنین شکاف و توزیع ناعادلانه ای در ثروت، امکان تحقق عدالت آموزشی بسیار سخت است و احتمالا با بن بستی در عدالت آموزشی مواجه هستیم.
- همین طور است ولی این دلیل نمی شود که اقدامات اصلاحی را کنار بگذاریم. پیش از پاسخ به این موضوع بگذارید یک نکته را عرض کنم. در 12 خرداد 92 گفتگویی از آقای روحانی در پایگاه خبری آفتاب منتشر شد که شامل دیدگاه های ایشان درباره آموزش و پرورش بود. ایشان گفتند «در حوزه آموزش چند مسئله اساسی وجود دارد و چون دامنگیر همه خانواده ها است ... مسئله خیلی استراتژیک است و برای کشور خیلی مهم است.
ساده ترین مسئله این است که اصل سی ام قانون اساسی را که می گوید: «دولت موظف است وسایل آموزش رایگان را برای همه ملت تا پایان متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد»، محقق نکرده ایم... امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. حالا اسمش را چیزهای مختلف می گذارند. دوم عدالت در آموزش هم رعایت نشده است.
نمی شود یک عده ای به مدارس دولتی بروند که در سال گذشته دیدیم به خاطر آتش گرفتن بخاری های غیراستانداردش چه بلایی سر عزیزان مردم آمد و یک عده ای مدارسی بروند که شهریه هر سال تحصیلی آن بیش از 20 میلیون تومان است و امکان خاص به دانش آموزان ارائه می شود. آموزش و پرورش، طبقاتی شده است و من واقعا می ترسم از روزی که بهترین دانشگاه ها مال فرزندان طبقاتی باشد که پول دارند تا آموزش خصوصی را بخرند.»
این حرف ها بسیار زیبا و منطقی است که پیش از انتخابات گفته شده است ولی چه اقدامی در این 2 سال و اندی برای بهبود این وضعیت رخ داده است؟ تقریبا هیچ! امروز هم در مدارس دولتی از مردم شهریه می گیرند. مدارس غیردولتی هم شهریه های 20 میلیونی می گیرند. هیچ تغییری در وضعیت طبقاتی مدارس رخ نداده است و پول حرف اصلی را می زند. وقتی می گوییم به بن بست اصلاحات در آموزش رسیده ایم، مقصود همین است. تغییر این وضعیت بسیار سخت شده است.
متاسفانه نگاه ما به آموزش سوداگرانه شده است. مدرسه و دانشگاه را مرکز درآمد قرار داده ایم. از این همه دانشگاه چندتا دولتی است؟ تا توانسته ایم دانشگاه غیردولتی راه اندازی کرده ایم. وقتی چنین فضایی ایجاد می شود، فروش پایان نامه و مقاله علمی روبروی دانشگاه تهران طبیعی جلوه می کند. ایجاد مدارس غیرانتفاعی نیز طبیعی این جامعه است. اصلا وصله ناجور و نامشروع نیستند. برای این که ساختار، طلب می کند برخی می خواهند ساختار تغییر نکند ولی این نحوه آموزش هم نباشد، چنین چیزی شدنی نیست.
برخی منتقدان هم می گویند با این قبیل مدارس، آموزش طبقاتی می شود. در پاسخ باید گفت آموزش و پرورش طبقاتی بوده و اکنون هم هست. بازی با کلمات که دردی را چاره نمی کند. مدرسه طبقاتی، محصول جامعه طبقاتی است. مدرسه غیرانتفاعی زاده ساختار اجتماعی – اقتصادی ویژه ای است که ما داریم. این ساختار عامل و سبب این نابرابری آموزشی است نه مدارس غیردولتی. مدارس دولتی این وضع را بازتولید می کنند.
آقای روحانی در ادامه آن بحث و به درستی کیفیت آموزش و وضعیت معلم را نقد کرده و گفتند از معلم تصور آرمانی نداشته باشیم و باید به وضع رفاهی معلم رسیدگی کرد، ایشان آموزش را ناکارآمد معرفی کرده و به کمبود مصرف کالای فرهنگی اشاره داشتند. سخنان شان درست هم هست اما پرسش این است برای از بین بردن این موارد و اصلاح امور، دولت و آموزش و پرورش چه اقداماتی انجام داده است؟
گویا برنامه مشخصی برای این منظور وجود ندارد؟
- مقصودم از اقدام، برنامه هم هست. برای تغییر برنامه ها باید دید و نگاه دست اندرکاران تغییر یابد. لازم است مردم بیش از پیش در جریان آموزش و پرورش کشور قرار گیرند و از چند و چون آن آگاه شوند. این کار ایجاب می کند مدیران ارشد همواره در صحنه باشند و مردم آنان را ببینند و با نظرات شان آشنا شوند. رسانه ها نیز پیوسته باید مسئله آموزش را جزو مطالب اولویت دار خود قرار دهند. جالب است که در حال حاضر مدیران آموزش و پرورش را به ندرت می توان در رسانه ها دید.
ما بیش از آموزش و پرورش، نیروی انتظامی را در رسانه می بینیم. ترافیک می شود، نیروی انتظامی می آید. نوروز می شود، نیروی انتظامی می آید، ماه رمضان و ماه محرم می شود، نیروی انتظامی می آید، فساد می شود و اتفاق ناگواری می افتد، نیروی انتظامی می آید ولی ما نمی بینیم در موقع لزوم مدیران آموزش و پرورش بیایند و با مردم حرف بزنند و درد دل کنند و برنامه هایشان را توضیح دهند و مردم را به مشارکت در امور آموزش و پرورش دعوت کنند و شرایط تحقق آن را فراهم آورند. به رغم این کاستی ها و سستی ها انتظار مشارکت هم دارند. حداقل این است که برای جلب مشارکت مردم باید با آنان گفتگو کنند.
در حال حاضر در رسانه ملی، آموزش و پرورش جایی ندارد ولی تا دل تان بخواهد تبلیغات وجود دارد. مسئله این است که تبلیغات تلویزیون و در و دیوار شهر و زمین و زمان، همه را به پولدار شدن دعوت می کند. اگر پولدار شوی این خانه و ماشین و وسیله را می خری. در چنین شرایطی شما می گویید چرا بچه ها کتاب نمی خوانند؟ خب برای چی کتاب بخوانند؟ باید به فکر پول در آوردن باشند. کتاب خواندن که آدم را پولدار نمی کند. معلمان هم خیلی دغدغه بهسازی آموزش و پرورش ندارند. آنان فعلا سخت درگیر تلاش برای معاش هستند. هنوز با اندیشه ورزی برای بهسازی آموزش و پرورش فرسنگ ها فاصله داریم.
عرضم این است که اگر برنامه توسعه ای مناسب و اندیشیده شده ای برای کاهش نابرابری آموزشی داشته باشیم و آن را به درستی اجرا کنیم، می توانیم تا حدودی از این آلام مردم کم کنیم و در جهت توسعه عادلانه آموزشی گام برداریم. هر چند اصلاح آموزشی راه اصلی نیست اما تا رسیدن به آن توزیع عادلانه، اصلاحات آموزشی باید به طور مداوم پیش رود، منتها در حال حاضر از اصلاحات سازنده نیز خبری نیست.
مهم ترین گام ها برای تحول در نظام آموزشی چیست تا بتوانیم بگوییم تا حدود قابل قبولی عدالت آموزشی رعایت شده است؟
- از نظر آموزشی من معتقدم تا معلم متحول نشود، آموزش و پرورش متحول نمی شود. فضا و تجهیزات و برنامه لازم است ولی بیش از آن، توجه به معلم اولویت نخست را دارد. خوشبختانه آقای روحانی نیز در تبلیغات انتخاباتی خود به این نکته اشاره کرده و گفته اند: «ما کشورهایی داشته و داریم که از تجهیزات هوشمندسازی و کامپیوتر برخوردار نیستند ولی معلمان برجسته داشته اند و از این رو، آموزش و پرورش برجسته دارند.»
من هم چنین نظری دارم و پیش از ایشان همیشه گفته ام توجه به معلم، توجه به جیب معلم نیست، هر چند که مهم است بلکه توجه به تربیت معلم است. چه کسی را به عنوان معلم انتخاب می کنیم؟ باید ببینیم آنها سر کدام سفره بزرگ شده اند؟ چه امتحانی از آنها باید به عمل آوریم؟ باید بررسی کنیم آنان چه شخصیتی دارند؟ چقدر دانش به روز دارند؟ تا چه اندازه از نظر روحی آرامش و از نظر جسمی سلامتی دارند؟ چقدر علاقه دارند؟ آیا از فشار بیکاری و نیاز مالی معلم نشده اند؟
ما در این سال ها متاسفانه معلم کوپن فروش و راننده آزانس و مسافرکش و خیار فروش داشته ایم. چنین آدمی دیگر نمی تواند معلم باشد. از درون فرو ریخته است. در گذشته معلم برای خودش منزلت داشت و برای خودش احترام قائل بود. شوربختانه این وضعیت اگر نگوییم کاملا بلکه در بسیاری موارد تخریب شده است.
بعد از معلم، گام دوم تغییر نگاه و رویکرد نسبت به آموزش و پرورش و تلاش برای جلب روشنفکران و اندیشمندان برای نقد اندیشه هاست. شاید این موضوع است که نگاه به تربیت معلم را رقم می زند. باید در آموزش و پرورش به روی خردمندان و اندیشه ورزان باز باشد تا آنان به موضوع تعلیم و تربیت بیندیشند.
اگر تفکر نسبت به این موضوع شکل بگیرد، به دنبال آن برنامه درسی مناسب (کتاب و روش ها و فضا)، ارزشیابی مناسب، مشارکت درست مردمی شکل می گیرد. مشارکت، فقط پول دادن مردم نیست. مشارکت غیر از جنبه های اقتصادی، جنبه های اجتماعی و سیاسی، فرهنگی هم دارد که باید لحاظ شود. مشارکت هنگامی شکل می گیرد که مدیران آموزش و پرورش پیوسته مردم را به حضور و کار در مدرسه دعوت کنند. مدرسه باید جایگاه خانواده ها باشد.
متاسفانه تا کلاس ها تمام می شود، معلوم جلوتر از شاگرد از مدرسه خارج می شود و خیلی زود در مدرسه را می بندیم و می رویم پی کارمان. مدرسه باید باز باشد تا خانواده هم به آن راه یابد. اصلا بسیاری از برنامه های محله را می توان در مدرسه اجرا کرد. حتی مهمانی ها و مجالس عروسی را هم می توان در مدرسه برگزار کرد. چه اشکالی دارد؟ ما در مدرسه را به روی مردم بسته ایم.
نکته پایانی این که ما هنوز متفکر تربیتی نداریم. ما نمی دانیم کدام فلسفه آموزش و پرورش برای جامعه ما مناسب است. فلسفه تعلیم و تربیت این مملکت هنوز مشخص و تدوین نشده است. سند تحول آموزش و پرورش هم ابتر مانده است. مطالبی نوشته شده که بسیاری از معلمان و مدیران مدارس از آن سر در نمی آورند. تفکر باید از درون جامعه بجوشد نه این که برویم مطالب یک دانشمندی را برداریم و بیاوریم و بگوییم این باید فلسفه تربیتی ما باشد.
فلسفه از اندیشیدن در هر زمان حاصل می شود، نه از انتقال یا تقلید کورکورانه.م جامعه باید پرسشگر باشد تا بتواند این گام ها را بردارد. فقدان این تفکر تربیتی، بر نظام آموزشی ما سایه افکنده و در کنار ساختار ناعادلانه اجتماعی و اقتصادی، هر نوع اقدام اصلاحی را یا عقیم می کند یا ناکارآمد. اصلاح نابرابری های آموزشی هم افزون بر توجه به عدالت اجتماعی اقتصادی مستلزم اندیشیدن و نقد و عمل است نه شعار و وعده و وعید دادن.
آنتوان آگوستن پرمانیته، دانشمند گیاه شناس، با تلاش بسیار توانست فرانسویان را به یک سو نهادن خوی زشت سیب زمینی نخوردن راضی کند.
نمی خواهم درباره سیب زمینی داستان پردازی کنم اما لازم است چیزهایی را با شما درمیان بگذارم. سیب زمینی که امروز از ارکان مهم آشپزی فرنگی است، در سال 1530 به دست اروپاییان رسید که تازه پس از گذشت یک قرن از ورودش به اروپا، خوردنش اندک رواجی یافت. نادرمیرزای قاجار می نویسد: «در فرنگ... این خوردنی تا در این سال های نزدیک نبود... سال های دراز بزرگان فرانسه این خوردنی نیکو نخوردندی. این را خورش ارزانیان دانستندی. تا یکی از شهریان فرانسه این خوی زشت به یک سو نهاد.»
پیش از فرانسویان، ایرلندی ها و انگلیسی ها به ارزش سیب زمینی پی بردند و این محصول، نجاتبخش جان مردمان فقیر در دوره های قحطی و کم محصولی شد. آن مردی که نادرمیرزا از او نامی نمی بَرَد و به ذکر «یکی از شهریان» در مورد او بسنده می کند، آنتوان آگوستن پرمانیته، دانشمند گیاه شناس، بود که بود بسیار سرانجام توانست فرانسویان را به «یک سو نهادن خوی زشت» سبب زمینی نخوردن راضی کند. از قرار معلوم، فرانسویان آن روزگار، مردمان سختگیری بوده اند که به سادگی راضی به خوردن خوراکی جدید نمی شده اند و با مقاومت بی جهت خود، به دل مرحوم آنتوان آگوستن پرمانیته خون ها کردند تا سرانجام- به قول نادرمیرزا- «اکنون توان گفت که بیشتر خورش فرنگان از این سیب است.»
سیب زمینی در ایران هم داستانی دارد. سِر جان مَلکُم (با ملکم خان اشتباه نشود) از دیپلمات های حکومت انگلیسی هند بود که سه بار بین سال های 1800 تا 1810 با سِمت های مختلف- از مترجم تا سفیر- به ایران آمد، فارسی را نیک می دانستند و ماموریتی لابد استعماری داشت. سر جان در سفر دوم به ایران زمان فتحعلیشاه قاجار هدایای زیادی از جمله بذر سیب زمینی برای دربار ایران همراه خود آورد. این بذرها اول بار در روستای پشند- در غرب تهران- کشت شد و حاصلش شد سیب زمینی پشندی.
در سال های اول، مردم سیب زمینی را آلو می خواندند. چطور مردمان آن دوره بین سیب زمینی و آلوی لطیف و شیرین نسبتی نزدیک یافته بودند بر نگارنده معلوم نیست. اما تا سال های سال سیب زمینی را «آلوی ملکم» می نامیدند و گویا هنوز هم در بعضی مناطق، آن را آلو می نامند. (خوراک «دوپیازه آلو»ی شیرازی که ماده اصلی اش سیب زمینی است هم شاهدش).
بعدتر اما نام آلو برای سیب زمینی منسوخ شد و فرنگ رفته ها عینا واژه فرانسوی Pomme de terre یا همان سیب زمینی را برای این محصول شریف و مفید و نجاتبخش برگزیدند که اندک اندک رایج و همگانی شد.
سیب زمینی اما در ایران زود جایگاهی درخور یافت و به مذاق مردمان خوش نشست و لازم نیامد کسی یا کسانی دو قرن بکوشند که ثابت کنند این هم خوردنی گوارایی است. ایرانیان سیب زمینی را کشت کردند و در خوراک های خود به کار گرفتند و از آن خورش ها و کوکوهای خوشمزه گوارا ساختند. سیب زمینی در روزگار کمی محصول و کشت، قاتق نان مردمان شد و شکمشان را سیر کرد و همچنان بر سر سفره های ایرانی محبوب و عزیز باقی مانده است چنان که پخته پوست گرفته اش با ترشی لیته و نمک و گلپر وعده خوراکی لذیذی است.
آشپزان خوش ذوق ایرانی از سیب زمینی کوکویی ساختند بس لذیذ و ساده و خواستنی، پختش البته آسان و دلپذیر و خوردنش با همسفرگان نازنین گوارارتر. دو، سه سیب زمینی را بپزید و پوست بگیرید و له کنید. دو، سه تخم مرغ در آن بشکنید تا مایه چنان شود که اگر میان انگشتان گیرید، سرازیر نشود. نمک و فلفل سیاه و- اگر در دسترس بود- سر قاشقی زعفران یا اندکی بیشتر زردچوبه مایه کوکو را به طعامی بی مانند بدل می کنند. اگر پیاز یا پیازچه کوچکی هم در مایه خرد کنید که دیگر خوراک شاهانه ای آفریده اید. مایه را قاشق قاشق برگیرید و در روغن (به سلیقه من، حیوانی) تفتیده بریزید.
کوکوی سیب زمینی با تریلوی خوشبوی ایرانی یا لواش نازک پختِ نرم با ماست یا ترشی لیته به غایت لذیذ است. سرد شده آن با مربای آلبالو و چای لاهیجان، به وقت چاشت، بی گمان مُمَد حیات است و مفرّح ذات.
شستن بادیه ای که مایه کوکو را در آن درست کرده اید، بلافاصله پس از اتمام کار، مانع خشک شدن مایه تخم مرغی بر جدار بادیه می شود کار را راحت می کند و آب را کمتر هدر می دهد. کاهلی از شما دور باد، رسم مطبخ را به جا آورید و ظروفتان را خود بشویید.
من آنچه وصف طعام است با تو می گویم/ تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال (شیخ اطعمه).
شبکه های اجتماعی در سالهای اخیر شاهد ظهور پدیدههای ناشناختهای هستند که شهرتشان را با چیزهای عجیب و غریب کسب کردهاند و بعضیهایشان حتی از این طریق نان میخورند.
مجله مهر: «مشهور شدن به هر قیمتی» قصه این روزهای شبکههای اجتماعی است که برخی حتی حاضرند برایش کارهای احمقانهای انجام دهند طوری که پای پلیس فتا نیز به میان بیاید و منجر به دستگیریشان شود.
حالا در این شبکهها با قهرمانان چندهزار فالوئری طرف هستیم که نه آدمهای خاصی هستند، نه کار مفیدی کردهاند و نه حتی انجام عمل به دردبخور و پسندیدهای آنها را به این شهرت رسانده است.
قهرمانان پوشالی که شاید عمل بینی ،هیکل عضلانی و حتی فحش دادنهایشان رو به مخاطب آنها را به این شهرت عجیب و غریب رساندهاست که حالا از طریق آن پول هم در می آورند. حالا قهرمانان عجیب و غریب این روزهای شبکه های مجازی چه کسانی هستند و با چه چیزهایی به شهرت رسیدهاند.
خودکشی آنلاین
چندماه پیش خودکشی یک دختر ایرانی ساکن ترکیه به بهانه عشق از دست رفتهاش سوژه شبکههای اجتماعی شد تا به یکباره صفحات اینستاگرام پرشود از فیلم کوتاهی از یک دختر مونارنجی که روسری نازکی را به گردنش پیچیده بود تا به صورت نمادین خودکشی کند تا علاقهاش را به کسی که برایش خالکوبی کرده نشان دهد.
این خودکشی نمادین تا چند روز میان کاربران دست به دست شد تا هواداران میلیونی برایش رقم بخورد و هربار رنگ جدید موهایش از بحث های جدید صفحه باشد.
هیکل عضلهای آقای کافه دار
چهره عجیب و غریب یک آقای کافه دار همراه با دماغ عملی و لبهای پروتز شده اش اگر با هیکل ورزشکاری عضلهای و درشت جمع شود میتواند ۲۴۰ هزار فالوئر برایش به ارمغان بیاورد. فالوئرهایی که برای هر پست او تا ۱۴ هزار لایک میزنند و تا هزار کامنت برایش مینویسند.
نظردادن درباره آدمهای موجود در عکس، عملی یا واقعی بودن چهره آقای پرطرفدار و تیپ و ژست جدیدش از بحثهای این صفحه ۲۴۰ هزارتایی است.
سلطان لمینت
دندانهای غیرمتعارف یک شخصیت مجازی حسابی باعث شهرتش شد. طوری که ساخت ترولهای مختلف و فتوشاپ سازی های کاربران بارها دست به دست چرخید. اما آقای لمینت با پخش ویدئوهایی از خودش و انتشار عکسهایی که هرچه بیشتر بر دندانهایش تاکید کند این قصه را فرصتی برای شهرت هرچه بیشتر دانست.
دست انداختن این چهره ناشناخته مجازی به چهرههای مشهور هم رسید تا او را روز به روز مشهورتر کند. صفحه آقای لمینت ۲۶۹ هزار فالوئر دارد. محتوای کامنتهای آقای لمینت نیز بیشتر حول مسواک زدن و ضرر و زیان لمینت و یا اینکه بلیچینگ بهتر است یا لمینت میگذرد.
همه دخترخالههای من
وقتی چند ماه پیش پلیس فتا از دستگیری مردی به نام «وحید» خبرداد که عکسهایش با دختران مختلف در صفحات مجازی دست به دست میچرخید عده زیادی او را سوژه شبکههای اجتماعی کردند و تا مدتی عنوان بی بندوبار را به دوش میکشید. سوژه مورد نظر بعد از دستگیری دلیل پخش کردن این عکسها را مشهور شدن عنوان کرد و حسابی رو به رسانهها خود را نادم و پشیمان دانست. درحالیکه پیش از این با ویدئویی که از خود منتشر کرده بود افراد موجود در عکس را اقوام خود معرفی کرده بود.
آقای پشیمان بعد از آزادی فعالیتهایش را در شبکه های اجتماعی این بار به نحو دیگری ادامه داد و از شهرت قبل هم حسابی استفاده کرد تا در حال حاضر بیش از ۵۰۰ هزار فالوئر داشته باشد.
ازدواج بعد از ۷سال
ازدواج یک دخترو پسر عاشق در اینستاگرام حسابی مشهور شد. تا کاربران برایشان حسابی آرزوی خوشبختی کنند.این دختر و پسر که از ۷ سال پیش باهم آشنا شدند با گذاشتن عکس های مختلف از این دوران آشنایی طولانی و نهایت انتشار عکس های مراسم ازدواجشان فالوئرهای چندهزارتایی برای خودشان دست و پا کردند.
بیشتر کامنت های این زوج هم حول به هم آمدن یا نیامدن این عروس و داماد و آرزوی خوشبختی برایشان می گذرد.
پول میدی فحش میده
فحش دادن و الفاظ رکیک دادن هم میتواند این روزها در شبکههای اجتماعی فالوئر و هوادار به همراه داشته باشد. یکی از کاربران اینستاگرام که از او با استاد خطاب میشود صفحه ای ۲۴۰ هزارتایی دارد که ویدئوهایش را در آنجا قرار میدهد.
برخی از منابع اینستاگرامی خبر میدهند آقای ۲۴۰ هزارتایی در ازای مبلغی که دریافت میکند ویدئویی برایتان ضبط و منتشر میکند که به فرد مورد نظر شما چند فحش آبدار میدهد تا دلتان حسابی خنک شود.
صورت زاویه دار آقای سنجاب
یکی دیگر از پدیده های این روزهای اینستاگرام آقایی است با ظاهری عجیب که طبق ادعای خودش تنها در اثر چند تمرین فیزیوتراپی صورت به این شکل درآمده است و کافیست کاربران تمرینات پیشنهادی را انجام دهند تا چنین صورت جذابی داشته باشند. این تمرینات که به گفته این کاربر پرطرفدار در جهت زاویه دار کردن صورت است تنها چندماه زمان می برد. آقای پرطرفدار با کار عجیبی که روی صورتش انجام داده توانسته حدود ۱۰۰ هزار فالوئر جذب کند تا برایشان از زاویه دار کردن صورتش بگوید.
محتوای کامنت ها هم حول عملی بودن یا نبودن و یا بهتر شدن یا بدتر شدن صاحب صفحه است که هرازچندگاه با جواب های تندی روبرو می شوند. در آخرین پست این آقای پرطرفدار او از شباهت چهره اش به یک سنجاب حسابی خوشحال بود.
دماغ سرسره ای
این بینی عجیب و غریب حسابی لایک خورد و ویدئوهای این شخصیت مجازی بارها دست به دست شد تا دوباره دلیل پوچ دیگری باشد برای مشهور شدن یک چهره ناشناخته مجازی.
گفت و گو با مصطفی مهرآیین، درباره مفهوم نوکیسگی و بررسی نقش جامعه در این که بعضی ها ره صدساله را یک شبه طی می کنند.
در زندگی مسیرهایی وجود دارد که ما برای رسیدن به مقصد ناچاریم حتما از آن مسیرها عبور کنیم. اما مقصدها را چه کسی تعیین می کند؟ چطور عده ای می توانند خودشان را از میانبرهایی سریع تر از دیگران به این مقصدها برسانند؟ کمتر کسی است که نداند نوکیسه و تازه به دوران رسیده به چه معناست.
طبقه ای در اجتماع وجود دارد که از این میانبرها به مقاصد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رسیده اند، شاید بی آن که قواعد و مقتضیات آن جایگاه را بشناسند. مصطفی مهرآیین، جامعه شناس و مدرس دانشگاه، معتقد است چیزی به نام نوکیسگی در جامعه وجود ندارد. این اصطلاح تحقیرآمیز است و شاید بتوان مادی گرایی را جایگزین آن کرد. به نظر او این گروه آدم های عجیبی نیستند و یک شبه هم به وجود نیامده اند. بلکه حاصل ساز و کارهای موجود در جامعه ایران هستند.
تازه به دوران رسیده های را این طرف و آن طرف می بینیم. در عرصه های مختلف فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی؛ کسانی که از نظر منطقی تناسبی با جایگاهشان ندارند. این وضعیت چطور در جامعه به وجود آمده است؟
اولا من با این مفهومی که می سازید موافق نیستم، چون معتقدم نوعی تحقیر در آن نهفته است. یعنی همان طور که قبلا دسته بندی هایی مثل تهرانی و شهرستانی، شهری و دهاتی وجودداشت، الان می گویید نوکیسه ها و تازه به دوران رسیده ها و در مقابل آدم های بافرهنگی که مدارج را یکی یکی و با زحمت طی کرده اند. به نظرم بهتر است از این ادبیات خارج شویم. این ادبیات نه عملی است، نه اخلاقی و نه انسانی. بهتر است بگوییم چیزی به نام مادی گرایی در جامعه وجود دارد. مسیرهای رشد سریع هم حاصل ساختارهایی از قبل موجود است. تازه اگر بخواهیم بگوییم افرادی که یک شبه وارد یک طبقه می شوند، مقتضیات آن را نمی شناسند.
اتفاقا این جور نیست. یعنی اگر بخواهیم با استانداردهای جهانی مقایسه شان کنیم، بله، مطابق آنچه تعریف کرده ایم، برخلاف نظم جهانی است، اما حاصل طبیعی وضعیت موجود ماست. این پدیده در حوزه های مختلف سیاست، اقتصاد، اجتماع و فرهنگ وجود دارد. فردی تحصیلکرده در رشته مهندسی است، یک دفعه می بینید بهترین بازیگر می شود یا دختری زیبا یا فوتبالیستی برمبنای شهرت، شما آدم هایی را می بینید که با رتبه بسیار پایین دانشگاهی وارد دوره های دکتری می شوند، مدکر دکتری می گیرند و بهد می بینید برخلاف استادهای باسواد به راحتی به درجه استادتمامی می رسند. اگر پدیده ای به این گستردگی وجود دارد، طبعا ریشه دار است. یعنی نمی شود ناخواسته یا اتفاقی باشد یا وضعیت خیلی خاص که بتوان از آن گذشت.
اگر نخواهیم از آن عبور کنیم، چطور می توان به یک تحلیل جامعه شناختی از این پدیده رسید؟
در رابطه با این مسئله، سه نکته را باید درنظر گرفت. یکی این که جامعه چگونه زمینه ساز شکل گیری این پدیده شده است. می توانیم اسم این پدیده را بگذاریم افزایش سرعت در تحرک اجتماعی یا میانبر زدن در تحرکم اجتماعی و از صاطلاح نوکیسگی استفاده نکنیم. جامعه شناسی تا حدودی می تواند این پدیده را توضیح دهد و بعد از آن باید به منطق درونی خود پدیده بپردازیم. این که این پدیده درون خودش چه ویژگی هایی دارد و چگونه مدام در حال بازتولید خودش است یا حتی بر وجوه خود می افزاید.
مسئله سوم تاثیرات این پدیده بر جامعه است و این که چطور باعث می شود جامعه خودش را تحت تاثیر این پدیده بازتعریف کند. در دهه شصت، هفتاد و حتی هشتاد خیلی به زیبایی ساعت حساس نبودند. امروزه فرد با این مقوله درگیر است. این ماجرا شکل خیلی ساده تری دارد. آن قدر که حتی شماره پلاک ماشین ها هم مهم است. شماره پلاک تعیین می کند ماشین مال بالای شهر است یا پایین شهر. حتی وقتی می خواهید برای بچه ای شناسنامه بگیرید، می پرسند می خواهی کدام منطقه بگیری.
اگر بخواهیم در مورد این پدیده فارغ از تئوری حرف بزنیم، پریشان گویی کرده ایم. اگر هم بخواهیم در قالب تئوری های موجود به این مسئله بپردازیم، خودمان را محدود کردهایم. هر کدام از تئوری ها شکل محدودی از حقیقت را به ما نشان می دهند و با نگاه به چند تا از آن ها شاید بتوانیم پدیده را شفاف تر کنیم. باگر از منظر دروکیمی و مکتب کارکردگرا به ماجرا نگاه کنیم، وجود این پدیده تا حدودی کارکرد مثبت دارد.
میل به مادی گرایی، ثروت اندوزی و شهرت می تواند یک از محرک هایی باشد که جامعه را به تلاش بیشتر وادار کند. از طرف دیگر، وجود ثروت در جامعه، فقر را زشت جلوه می دهد و با وجود ثروت شما دیگر نمی توانید با فقر کنار بیایید. همان طور که وجود دزد در جامعه، باعث اهمیت پیدا کردن پلیس و قانون می شود. این نگاه کارکردگرایی است. برای همین برای شما مسئله می شود که چرا با وجود ثروت های کلان در دست عده ای، گروهی باید در فقر زندگی کنند و چرا ثروت به همه نرسد؟
نکته دیگر که باید به آن توجه کینم این است که چه سیستیم بر گرایش ما به ثروت، شهرت و ظاهرگرایی حاکم می شود. این موضوع به نظم اجتماعی حاکم بر جامعه بر می گردد. از نگاه دورکیمی، جامعه از قبل موجود است و ما به درون آن پرتاب می شویم. پس فهمی درباره ثروت و شهرت و ظاهرگرایی در جامعه وجود داردو ما درون وضعیت هایی از پیش ساخته قرار می گیریم. درواقع می توانیم بگوییم این فهم بر ما عارض می شود. بنابراین باید بررسی کنیم درون جامعه ای که هستیم، چه فهمی حول این مسائل وجود دارد و چه نهادهایی حول این فهم نمادین شکل گرفته اند.
جایگاه ثروت و ظاهرگرایی در جامعه ما کجاست؟
به طور کلی من فکر می کنم میل فرهنگی جامعه ما به خودنمایی و تجمل نیست. مطابق چیزی که مایکل فیشر درخصوص فرهنگ ایران گفته، ما در پارادایم عاشورا زندگی می کنیم. این یکی از مولفه های فرهنگ شیعی است که دعوای بین ظالم و مظلوم و حاکم و محکوم را شکل می دهد. این پدیده حاکم بر ذهن ما و روح جمعی ماست.
ذهنیت جامعه ایرانی یک ذ هنیت مظلوم است حتی امروز اگر مبتنی بر پارادایم عاشورا بحث کنیم، در جامعه خیلی جایگاه ممتازی برای ثروت اندوزی و ظاهرگرایی و شهرت قائل نبوده ایم. در پارادایم عاشورا ما امام علی (ع) را داریم که نماد مبارزه با ثروت اندوزی است و از طرف دیگر، امام حسین (ع) که نماد مبارزه با کسانی است که بر مبنای ثروت به قدرت رسیده اند. بنابراین ثروت اندوزی و ظاهرگرایی در جامعه ما امتیاز به حساب نمی آمده است.
کالینز می گوید ما درجامعه همیشه با تنش و ترس از تفاوت رو به رو هستیم و سعی می کنیم با جامعه متفاوت نباشیم، چون اگر خیلی از جامعه فاصله بگیریم غریبه می شویم و دیگر جامعه ما را نمی پذیرد. اگر در نظر بگیریم که این نوع نگاه به ثروت در جامعه ما نوظهور است، باید ببینیم چه تغییری در فهم نمادین ما از این پدیده ها رخ داده که جایگاه ممتازی برایشان قائل شده ایم. دیگر این که چه ساز و کارهایی حول این پدیده ها قرار گرفته که دسترسی به آن را آسان می کند.
درگذشته جامعه امتیازی برای این پدیده ها قائل نبود برای همین هم ساز و کارهایی برای دستیابی سریع به آن ها تعریف نشده بود.
پس چطور امروز چیز دیگری می بینیم؟
ما در سال های بعد از انقلاب با دولتی رو به رو شدیم که نحوه نگرش این دولت به نهادهای دیگر جامعه موجب بروز اختلال در عملکرد آن نهادها شد. در یک جامعه، فرهنگ ارزش ها و آرمان ها را تعیین می کند، اجتماع این ارزش ها را درونی می کند، اقتصاد ساز و کارها و منابع تحقق این ارزش ها را فراهم می کند و سیاست، قوانین و شرایط تحقق آن ها را فراهم می کند. اما ساختار سیاست در ایران، به این شکل اتفاق افتاد که خود سیاست تمام این کارها را به عهده گرفت. یعنی هم ارزش و آرمان تعریف کرد، هم سعی کرد آن درونی کند، هم تامین منابع را خودش بر عهده گرفت و هم خودش برای تحقق بخشیدن به آن ها دست به کار شد.
ممکن است کسی بپرسد چطور این وضعیت از دل یک انقلابی بیرون آمد که هم مذهبی است، هم عدالت گرا و هم مستضعف محور. درواقع انقلاب اسلامی ایران، ارزش دادن به طبقات پایین و محروم جامعه و بازتولید پارادایم عاشورا بود. دولتی هم که در دوره جنگ بر کشور حاکم بود، عدالت محوری، تجمل ستیزی و این مسائل را پیگیری می کرد. حتی صنعت تبلیغات که درواقع مکانیزم ترویج مصرف است، در این دوره دچار رکود جدی شد. تنها تبلیغاتی هم که وجود داشت پوسترهای تبلیغ کننده ارزش های ملی و مصرف کالاهای داخلی و تقویت اقتصاد ملی بود.
صنعت سینما هم در این سال ها مختلف شد و تنها سینمایی فعال بود که در خدمت ارزش های انقلاب حرکت می کرد. ادبیات داستانی هم سرنوشت مشابهی داشت. درواقع حوزه بازنمایی جامعه در خدمت ارزش های انقلاب بود. در مجلس هم قوانینی با همان حال و هوا تصویب می شد. مثل قانون کار و درواقع قوانینی که در راستای حمایت از مستضعفان باشد.
چطور وضعیت تغییر کرد؟
اول این که درون این ایدئولوژی، یک شکاف جدی وجود دارد. درست است که این ایدئولوژی، عدالت محور است و توجه به مستضعفان دارد و حامی طبقات پایین است، اما دیالکتیک درونی آن، ثروت را مهم می کند. وقتی تمام تاکید شما در گفتمانتان در دنیای زبانی و ساز و کارهای قانونی و بازنمایی، به سمت ستیز با پدیده ای است، درواقع دارید ناخودآگاه آن پدیده را تولید می کنید. فکر می کنید دارید ثروت اندوزی را کنترل می کنید، اما وقتی در گفتمان رسمی مدام ستیز با آن را تکرار می کنید، درواقع دارید به آن وجود می بخشید.
این تحلیل فوکویی ماجراست. برای مثال در عصر ویکتوریا همه تاکید بر پاکدامنی جنسی بود اما آنچه که درواقع وجودداشت، چیزی مخالف آن بود. وقتی شما تمام نیرویتان را صرف کنترل چیزی می کنید، عملا آن ها می سازید. وقتی ثروت ستیزی می کنید، عملا دارید به طور غیرمستقیم گفتمان ثروت را به وجود می آورید. از سوی دیگر اگر به لحاظ روان شناسانه به این پدیده نگاه کنیم، وقتی داشتیم ثروت و ظاهرگرایی را سرکوب می کردیم، درواقع آن ها را می خواستیم.
چنین چیزی ممکن است؟
درست است که از منظر زبان شناختی این ها با هم در تضادند، ولی به لحاظ روانشناختی کنار هم نشینی شان به سادگی ممکن است. ادوارد سعید می گوید ذهنیت مردمان تحقیر شده، ذهنیت مردمان مشتاق به قدرت است. وقتی چیز را محکوم می کنیم، به لحاظ روانکاوانه آن را می خواهیم. ما دوران گفتمان توسعه داشتیم به توسعه می تاختیم. آرمان توسعه ما با غرب فرق دارد، اما فرمش یکی است. شما می خواهید به توسعه برسید.
چطور این موضوع تحقق پیدا کرد؟
تجلی گفتمان پنهان شده در دوره سازندگی بود. ما به دولتی نیاز داشتیم که توسعه را تحقق ببخشد. باید گفتمان تغییر می کرد. قبل از هر چیز نظام سیاسی که برای تحقق آن لازم بود باید به وجود می آمد. پس یک دولت بزرگ ساخته شد. نکته بعدی این بود که ما نیازمند تکنوکرات ها بودیم. دولت باید نیرو می ساخت. بنابراین آموزش عالی گسترش پیدا کرد. دانشگاه اولین تجملی بود که به جامعه ما وارد شد. دانشگاه اولین مکانیزم تحرک اجتماعی بود. اتفاق دیگری که افتاد، ورود زنان به جامعه از طریق مکانیزم دانشگاه بود. وقتی زن ها وارد جامعه شدند، دو چیز روشن شد. یکی این که جامعه به شدت مردانه است و دیگر این که به شدت خشن است.
زنان صاحب قدرت و ثروت شدند و همین طور از قدرت های درونی خودشان هم آگاه شدند. یکی از مهم ترین مولفه هایی که زنان به جامعه وارد کردند، ظاهر بود. ظاهر و ظاهرسازی امری زنانه است. حال امر زیبا پیوند خورد با خرید، مصرف، پاساژ و روابط رمانتیک عاشقانه. وقتی زنان وارد جامعه شدند، ظاهرا به مسئله جامعه تبدیل شدند. پس صنعت زیبایی، صنعت پزشکی و صنعت بهداشت حول آن شکل گرفت. صنعت دانایی هم به دنبال آن اهمیت بیشتری پیدا کرد. تمام این ها یعنی اهمیت پیدات کردن زندگی مادی. آرمان سازی از دانشگاه شکل گرفت و به عنوان ساز و کاری برای رسیدن به قدرت و ثروت مطرح شد.
وقتی جامعه این طور تغییر می کند، درون این تغییر، اقتصادی شکل می گیرد که بر مصرف تاکید دارد. منطق مبادله کردن به لحاظ فرهنگی شکل می گیرد. ما حتی به جایی می رسیم که به همدیگر هم به چشم چیزی مبادله کردنی برای رسیدن به جایگاه بهتر نگاه می کنیم. الان دغدغه ما این است که چه کسی ممتاز است؟ چه کسی محبوب است؟ چه کسی مورد تحسین جامعه است
از تغییر دغدغه ها گفتید. با این حساب باید بخواهیم که سریع تر به این ارزش ها برسیم. چه مسیرهایی برایمان وجود دارد؟
صنعت هایی که شکل گرفت این پرسش ها را پیرامون خودش به وجود آورد. این است که اریک فروم می گوید دیگر سوال ما این نیست که چطور عاشقانگی کنیم، بلکه می پرسیم الان کی محبوب است. دغدغه ما این است که چه لباس و ظاهر و مدرک و چه میزانی از قدرت و ثروت را باید داشته باشیم تا مورد تحسین جامعه قرار بگیریم. پرسش جامعه در روح جمعی اش تغییر کرده است. دیگر نمی پرسیم چه کسی ارزشی است و چه کسی باایمان تر است، بلکه سوال این است که چه کسی محبوب تر است و بیشتر مورد اقبال عمومی است.
به زبان دورکیمی، یک اتفاق جدی در نهاد دولت افتاد و آن این بود که تمام نهادها را برای رسیدن به آرمان خودش دستکاری کرد. مهم ترین آرمانش هم دولت سازی و به دنبال آن دانشگاه سازی بود که دیدیم چطور از پسش صنایع پزشکی و بهداشتی و زیبایی و دانایی به وجود آمدند. ضمن آن که خانواده ها متحول شدند. من امروز نه با خانواده ام که با داشته های خودم تعریف می شوم. پس داشتن اهمیت پیدا می کند. به زبان بوردیو سرمایه فرهنگی شما اهمیت پیدا می کند. دیگر بودن یا نبودن، آن سوال قدیمی شکسپیر برای ما مهم نیست. الان میزان بودن و چقدر داشتن دغدغه است. امید اجتماعی برای من را میزان داشته هایم تعیین می کند.
چطور می توان به این ارزش ها رسید؟ آن راه سریع و یک شبه رسیدن کدام است؟
دولت بزرگ و قدرتمند است و تمام ارکان ثروت و قدرت در آن متمرکز شده است. اولین اتفاق این است که جامعه میل عجیبی پیدا می کند که به سمت دولت برود. جامعه قدرت خودش را رها می کند. اگر همه چیز دست دولت است پس عقل به من می گوید برو به سمت دولت.
از اباذری پرسیدند: «می خواهیم پولدار شویم چه کنیم؟» گفت: «راهش ساده است، ببینید ثروت کجاست بروید همان جا.» پرسیدند: «ثروت کجاست؟»، گفت: «دست دولت.» درواقع ثروت به معنای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی همه دست دولت است. بنابراین همه تلاش می کنند که به دولت برسند و دنبال میانبرهایی برای رسیدن هستند. حالا دولت خودش میانبرها را مشخص کرده است.
مکانیزم سفارش، یک میانبر است. دیگر این که کافی است نشان دهم حقیقتی در حوزه های چهارگانه جامعه در دست من است و دولت نسبت به من روی خوش نشان می دهد.
از چه راه هایی نشان دادن این حقیقت ها ممکن است؟
مثلا این که دختری زیبا هستم و می توانم بازیگر مشهوری باشم، یا پسری هستم که زور زیادی دارم و می توانم قهرمان ملی باشم. در حوزه فرهنگی می بینم در ساز و کارهای دانشگاهی و فرهنگی چیزی نشدم، به دولت با حجم زیاد مقاله نشان می دهم که استاد تمام هستم. در حوزه سیاست با شکرت در محالف و حلقه ها بدون داشتن دانش سیاسی نشان می دهد که در طبقه ممتازم و می توانم در سیاست کاری کنم یا این که نشان می دهم وفادارم و می توانم وارد نیروهای نظامی شوم.
این ها مکانیزم های فردی است. فرد در این ساختار از پایین به بالا نمی آید بلکه افراد سر بزنگاه هایی وارد ساختار قدرت می شوند. اگر این نقطه عطف ها و بزنگاه ها را شناسایی کنید می توانید وارد ساختار قدرت شوید. مثلا در ورزش، باید کسی باشد که شما را به فلان تیم فوتبال معرفی کند و بعد وصل می شوید. صول کردن ها یکی از مکانیزم های میانبرند. دلالان اجتماعی راه های رسیدن به منابع قدرت را کوتاه می کنند. ساختار دولت هم به شیوه «دعوت به همکاری» افراد را به کار می گیرد.
«دعوت به همکاری» یعنی دقیقا چه ساختاری؟
یعنی این طور نیست که کسی از پایین توانایی را در خود تقویت کند و با شایستگی هایی به دولت نشان دهد که لیاقت در دست گرفتن بخشی از کارها را دارد. دولت دعوت به همکاری می کند و این رقابت ها نیستند که زندگی را پیش می برند. دولت به شما می گوید همه چیز اینجاست و اگر می خواهی، بیا بالا. دستگاه سیاسی به جای اینکه به احزاب اجازه رشد و ارائه برنامه بدهد و بعد هر حزب بر مبنای برنامه و موفقیتش در اجرای آن، مدیریت را برعهده بگیرد، بزنگاه هایی را برای ورود به عرصه قدرت تعریف می کند. دولت منبع همه چیز است و حتی نهادهای خصوصی هم باید به دولت وصل باشند.
افراد در بزنگاه ها بدون رقابت و فقط با معرفی کردن وارد ساختار می شوند. وقتی دعوت به همکاری می کنید افراد باید رزومه ارائه بدهند. ما داریم از افراد روزمه می سازیم و افراد را کمی می کنیم. افراد در طول زندگی سعی می کنند سهمی از قدرت را به دست بیاورند که این سهم روزمه ای باشد برای دستیابی به سهم بیشتر. در جامعه ای که دوران گذار در آن زیاد است، چرا انتظار نداشته باشیم افرادی یک شبه راه های ترقی را طی کنند؟ به زبان دورکیمی در همه جوامع افراد دنبال راه های میانبر و دوره های گذارند، اما اتفاقی که در جامعه ما افتاده ازدیاد این دوره هاست.
این میل ما چه توجیهی دارد؟
یک تعبیر دیگر، تحلیل روانکاوانه از دیدگاه فروید و لاکان است که می توانیم با تحلیل های قبلی همراه کنیم. فروید می گفت شما تروما دارید و برای تسکین این تروما آن را به اشکال مختلف، جک، زبان پریشی و رویا بروز می دهید.
فردی نیاز دارد این تروما را بیرون دهد. اگر رویا را استعاری نگاه کنیم، می تواند همین آرزوها و رویاهای اجتماعی باشد. پس جامعه امکان رویا دیدن را برای تو زیادتر می کند.
به لحاظ روانکاوانه این میل در ما توقیت می شود و برای تسکین خودمان تحرکات اجتماعی را شکل می دهیم. به لحاظ روانی ما میل عجیبی به پدر شدن داریم. پدر به معنای عام آن که می تواند دولت هم باشد. بنابراین میل داریم به پدر نزدیک شویم؛ دوست داریم خودمان را به مراکز قدرت نزدیک کنیم. به تعبیر لاکان، پدر از ناخودآگاه ما عبور کرده و دارد در دنیای زبانی ما تعریف می شود. به راحتی می توان از تحلیل سهم زبانی در جامعه به ناخودآگاه جمعی دسترسی داشت. همین فرهنگ موجود و ارزش هایی که در ذهن ما تقویت می شود و درواقع سهم زبانی ما، ناخودآگاه ماست. بنابراین میل داریم به آن سمت حرکت کنیم.
زبان مرسوم میل ما را تعیین می کند و براساس همین زبان میل ما دائم به تعویق می افتد و برای همین دائما مضطرب و به دنبال تحقق این میل هستیم. نظم نمادینی که تعریف شده است و رسانه ها هم آن را توقیت می کنند، الگویی به وجود می آورد که ناخودآگاه ما را شکل می دهد. ما هم به سمتی که ناخودآگاه می گوید حرکت می کنیم. در کانون ناخودآگاه یا همان سهم زبانی ما همواره «پدر» یا همان «امیتازهای اجتماعی»- به عنوان استعاره ای از «پدر»- جای داشته است.
با این وضعیت به جای خوبی نمی رویم. یعنی شاید کمتر احساس شادی و خوشبختی کنیم. می شود از این ساختار خارج شد یا ساختار دیگری به وجود آورد؟
اگر بخواهیم از نگاه مارکس تحلیل کنیم، می بینیم این ها هیچ کدام رهایی بخش نیستند و انسان را روز به روز ناخشنودتر و مضطرب تر می کنند تا جایی که دیگر به مصرف خود انسان می رسد. همه برای هم مکانیزم های ترقی هستیم و همه همدیگر را نردبام می کنیم. چرا همه گله دارند که عشق پایداری شکل نمی گیرد؟ ما نه تنها با یکدیگر که با همه جهان رابطه سطحی داریم. تجربه ما از جهان دستمالی است و تجربه عمیقی از جهان نداریم.
زمان متراکم شده و زندگی در حال های موقت می گذارد بدون گذشته و آینده. زندیگ روزمره که پیش از این ها منبع خیر و برکت بود، امروز منبع روابط سست و کوتاه مدت و ثروت ها و موقعیت هایی است که به سرعت می آیند و به سرعت می روند. همه این ها نسان را در چنبره ای از اضطراب نگه داشته است. به هر حال این نظم جهان امروز است. ما هر رهایی هم بخواهیم جست و جو کنیم، باید درون همین نظم باشد. برکندن این نظم ناممکن و بی اعتنایی به آن نیز ناممکن است. هرگونه آغاز و رخداد دیگری در هر حوزه ای درون همین بستر ممکن است. تحول را در همین بستر باید آغاز کنید
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
متن دلخواه شما
|
|